eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.2هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
12.1هزار ویدیو
119 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸چند وقت قبل از شهادت حسین یه جمله از رو گذاشته بودم پروفایلم. حسین خیلی دوست داشت این جمله رو. بهم گفت عجب جمله ایه آدمو می کنه. 🔹به شوخی بهش گفتم قابلتو نداره داداش. شما که خودت از زنده ای. تا مدت ها همون جمله رو گذاشته بود رو پروفایش. 🔸 اون جمله از شهید خرازی این بود: گاهی یک نگاه ، شهادت را برای کسی که لیاقت دارد سالها عقب می اندازد. چه برسد به کسی که هنوز شهادت بودن را نشان نداده. 🔹 از روزی که حسین شهید شده حال روزم کلا بهم ریخته. یاد که با حسین داشتیم می افتم یاد شوخی و خنده ها. 🔸یاد این جمله افتادم و بازخوردی که حسین نسبت به این جمله داشت‌. با خودم می گم حسین نشون داد. حسین کرد به این جمله ها و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم. @shahadat_arezoomee
🍃🌹 #خاطرات_شهــــــدا 💠 عاشق #شهید_همت بود ... ▫️یکبار در جلسه خواهران بسیج، دیدم خواهران در یک طرف میز نشسته اند او هم همان طرف اما چند صندلی آن طرف تر نشسته است طوری که در مقابل خواهران نباشد و چهره در چهره نباشند. ▫️می گفت: نمیخوام رودرروی خانمها باشم طوری مینشینم که عکس #شهید_همت هم در مقابلم باشه. ▫️حاج قاسم میگفت این #شهید منو یاد #حاج_همت می انداخت. #شهید_محمدحسین_محمدخانی🌹 #یـادشون‌_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahadat_arezoomee ## #شـــبــتـــونـ_شــہیـــــدانــہ↖ 👉👉 فوروارد
📖 برا انجام ڪاری از خونہ رفت بیرون ؛ شب دیدم با پای برهنہ و بدون ڪاپشن برگشت . با نگرانی ازش پرسیدم : اتفاقی افتاده ؟ گفت : نہ پدر جان ! « توی راه یہ جوون دیدم می خواست بره سربازی و وضع مناسبی نداشت ، منم ڪفش و ڪاپشنم رو بهش دادم .» ✍ : ڪتاب لحظہ های بی عبور ، ص۵۸ @shahadat_arezoomee
✨💐✨💐✨💐✨ #خاطرات_شهدا💕 لباس پلنگی اش را پوشید، رفت پیش بچه ها وقتی آمد دیدم با لباس سربازی است.. گفتم ابراهیم لباست کو؟ گفت یکی از بچه های کرد خوشش آمد، بخشیدم به او.. 🌷 #شهید_ابراهیم_هادی ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست🕊🇮🇷 @shahadat_arezoomee
#خاطرات_شهدا🌷 دفترچه خاطرات همسر📝 #دیدار_به_قیامت...💔 🌷مدتی بـود که حسـن مـثه همــیشه نبـود... بیشتر وقــتا تـو خودش بـــود... فهمیده بـودم دلــش هوایـی شـده... 🌷تـا اینکه یه روز اومد و نـشست روبــروم و... گفـت... "از بی بی حضرت زینب (سلام الله علیها)... یه چیزی خواستم... اگه حاجتمو بده... مطمئن میشم که راضیه به رفتنم... 🌷پرسیدم: "چی خواستی ازش...؟!" گفت:"یه پسر کاکل زری...❤ اگه بدونم یه پسر دارم... که بعد من میشه مرد خونه ت... دیگه خیالم از شما راحت میشه...💕 " 🌷وقـتی که رفـــتم سونـوگـرافی... متوجه شدم که بـچم #پســره... قلـبم هرّی ریخت...💔 تمــوم طـول مســیر... تـا خونه رو گـریه میکردم...😭 دیگه مطـمئن شدم که حسنم...💕 باید بره سوریه... 🌷به خونه که رسیدم... پرســید: "بـچه چیه...؟ پسره یا دختر...؟" نگاش کردم و گفـتم... 💔...دیدارمون به قیامـت...💔 (همسر شهید،حسن غفاری) #شهید_حسن_غفاری🌷 #شهید_مدافع_حرم یاد عزیزش با صلوات #asmoon
💌 . در تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه. . روز سوم وقتی خواست از خانه 🏡بیرون بیاد که چشماش👀 سیاهی رفت. . می گفت : مثل همه جا را مثل می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم. . 🌺از آن روز بیشتر از قبل مفهوم و و علیه السلام را فهمید. .خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک 🌷 ✨ 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 @shahadat_arezoomee
🌼🍃 ابراهیم ویژگی های شاخصی داشت. بسیار کم حرف ، و با عفت کلام صحبت میکرد ، آمده بود تا بدن قوی داشته باشد ، با تمام ورزشکاران برخورد خوبی داشت ، سعی میکرد در آنها تاثیر گذار باشد. در همان سال های اولیه یکی از دوستان را جذب خودش کرد ، و بعد هم او را نماز خوان و سپس راهی جبهه کرد ، همان کشتی گیری بود که رفاقت با ابراهیم مسیر زندگی او را عوض کرد.... راوی ، استاد شیرگیر 📕 سلام بر ابراهیم۲ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
⚘﷽⚘ محاصره شهید غیوری سردارشهید علی غیوری رزمنده ای بود که سال ۶۱باشهیدان تقی رحیمی مقدم،شهبازی ازبچه های ایلام وجعفری بچه اصفهان وبرادرحاتمیان بچه ایل خزل برای شناسایی به منطقه حلاله وفصیل میمک رهسپار می شوند ، که صبح ان روز درمحاصره گاردکماندویی دشمن قرار می گیرند، شهید علی دراین نبرد ناجوانمردانه باوجود۸۹ فشنگ درکمر وخشاب،با دواسلحه کلاشینکف یکی دردست راست روی حالت تک تیر ودیگری روی حالت رگباردردست چپ باگروهان کماندویی دشمن چنان مبارزه می کندونمی گذارد به پشت سنگی که کمین کرده نزدیک شوند دراین عملیات شناسایی سه برادر رحیمی مقدم،شهبازی ومصطفی جعفری به شهادت می رسندوبرادر علی حاتمیان با جراحت سه گلوله دشمن زخمی می شود. که غیوری قهرمان بامقاومت بی نظیرخود۱۶ ساعت بادشمن جنگیدوخم به ابرو نیاورد. ویک کماندوی زبده عراقی ودهها نفرازسربازان دشمن رابه هلاکت رساندو شهید غیوری فردای آن روز زنده به پایگاه سپاه درسرنی صالح آباد برگشت . 《این حکایت از زبان خود شهید در دفتری در۲۷صفحه نگاشته شده است》 شهید علی غیوری زاده •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💞↑🌿🍁
📜 ... 🔰قبل از عملیات بدر غلامرضا جلوی من و مادرش بدنش را برهنه کرد و گفت نگاه کنید، دیگر این جسم را نخواهید دید همانطور شد و در عملیات بدر مفقود گردید... 🔰دوازده سال در انتظار بودم و با هر زنگ به سمت در می‌دویدم تا اگر برگشته باشد اولین کسی باشم که او را می‌بینم تا اینکه یک روز خبر بازگشت او را دادند فقط یک جمجمه از شهید برگشته بود که مادرش از طریق دندان؛ فرزند را شناخت... 🔰در نزد ما رسم است که بعد از دفن، سه روز قبر بصورت خاکی باشد شبی در خواب دیدم که چند اسب سوار آمدند و شروع به حفر قبر کردند گفتم: چکار می‌کنید؟ 🔰گفتند: مأمور هستیم او را به کربلا ببریم گفتم: من دوازده سال منتظر بودم، چرا او را آوردید؟ گفتند: مأموریت داریم و یک مرد نورانی را نشان من دادند 🔰عرض کردم: آقا این فرزند من است فرمود: باید به کربلا برود؛ او را آوردیم تا تو آرام بگیری و بعد او را ببریم یکباره از خواب بیدار شدم با هماهنگی و اجازه، نبش قبر صورت گرفت، اما خبری از جمجمه غلامرضا نبود و شهید به کربلا منتقل شده بود و او در جرگه عاشورائیان در کربلا مأوا گرفته‌بود. راوی: احمد زمانیان پدر شهید 🌷شهید غلامرضا زمانیان🌷 🌷 @shahadat_arezoomee
یکی از همرزمان شهید یدالله کلهر می‌گوید: _شبی با بچه‌ها صحبت از خاطرات بود و هرکس مطلبی بیان می‌کرد. شهید کلهر هم حضور داشت. چون دیر وقت بود او گفت بچه‌ها بروید بخوابید که نماز صبحتان قضا نشود. همه که رفتند از من خواست به اتاقش بروم. وقتی به اتاق او رفتم، یک مفاتیح از کشوی میزش درآورد و گفت: برایم زیارت عاشورا بخوان. زیارت را که شروع کردم، سرش را به سجده گذاشت و در حال سجده، شانه‌هایش از گریه تکان می‌خورد. نیم ساعت دعا طول کشید. دیدم هنوز در سجده است. به حال خود رهایش کردم و از اتاق بیرون آمدم. صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم حاج یدالله هنوز در سجده است و گریه اش بلند است... . را یاد کنیم با یک صلوات 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
خط شلوغ شده بود عراق خط را به آتش بسته بود. یک بسیجی از سنگر اصفهانی ها بیرون آمد ، تا بیرون آمد ، ترکش خورد. آتش سنگین بود ، کسی به سمتش نمی رفت. از این سمت من و حاج مجید و از سمت اصفهانی ها حاج حسین خرازی به سمت بسیجی دویدیم. حاج حسین با آن دست نصف اش و دست دیگرش سر بسیجی را بلند کرد ، سر بسیجی را روی نیمه دستش گذاشت و با دست دیگرش صورت او را نوازش می کرد. این صحنه عین روز جلو چشمانم است !! می گفت ، داد !ا گوش بگیر. من فرمانده ات هستم. من حاج حسین هستم. برو... نگاه دورو برت نکن... برو.... میگم نگاه نکن ، برو... ناگهان بسیجی سرش به سمتی خم شد و شهید شد !!! مدتها بعد حاجی را دیدم گفتم ، حقیقتش من چیزی توی دلم هست می خواهم از شما بپرسم ، باید خودتان برایم بگویید. جریان شهادت آن بسیجی را گفتم. در لحظه یک گلوله اشک از چشم حاج حسین سُر خورد و پائین آمد. گفت ، من خودم این صحنه برایم پیش آمد. روزی که دستم قطع شد ، بالا رفتم ، احساس می کردم دارم به سمت یک معبر نور می روم ، یکی از من پرسید حاج حسین لشکرت را چی کار می کنی؟ تا نگاه پشت سرم کردم ، پائین افتادم !! به این بسیجی به زبان خودمان می گفتم ، خنگ نشی برگردی به دنیا .. برو... برو... راوی : سردار مجتبی مینایی فرد 📕 همین نزدیکی 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
🕊⃟🌷 ◽️همیشه می‌گفت: یک چیزی که مانع میشه و داره من رو به این دنیا دل‌بسته می‌کنه پسرم امیرعلی است، امیرعلی بدجوری داره من رو به این دنیــــادلبسته می‌کنه! ◽️من همیشه می‌گفتم: که بچه‌ات هستش مسئله‌ای نیست! متوجه نمی‌شدم که داره چی میگه، ولی ایشون‌ می‌خواست حتی از بچه‌اش، از همسرش و حتی از زندگیــش بگــذره و به ایــن درجــه والا برســــه🕊 ◽️چون چیزی رو بالاتر از زندگی‌و زن و بچه‌اش می‌دید! علی‌ اصغر خــدا و ائمه‌اطهار عليهم‌السلام رو می‌دیــــــــد!💚 ✍راوے : همســـر گـرامی‌شهــــید🌷🍃 ●「 ڪانال‌دلم‌آسمون‌میخاد 」•