از صفات بارز اخلاقی محمد رضا می توان خوش خلقی و خلوص نیت در انجام وظایف دینی و امور خیر اشاره کرد.
محمدرضا خوشحال شد و گفت مامان راضی ام ازت مامان دوستت دارم و مدام هلهله میکرد و یازینب میگفت
آخرین روزهای ماه محرم الحرام در نبرد با تروریستهای تکفیری در حومه حلب طی عملیات محرم خلعت شهادت پوشید ودر تاریخ ۲۵ آبان در امام زاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد.
این حقیر از همه شما عزیزان تقاضای حلالیت دارم و تشکر می کنم از پدر و مادر عزیزتر از جانم که تمام تلاش خود را برای نشان دادن راه سعادت به فرزندانشان انجام دادند و این حقیر حتی نتوانستم قدر کوچکی از این فداکاری ها را پاسخ دهم.
از همه دوستان دانشگاه و مسجد و استادانم و مربیانم درخواست حلالیت دارم و اگر حقی بر گردن من دارید درگذرید.
صبر را سرلوحه کار خود قرار دهید و مطمئن باشید هر کس از این دنیا خواهد رفت و تنها کسی که باقی می ماند خداوند متعال است.
اگر دلتان گرفت یاد عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام المصائب خانم زینب کبری (ع) کوچک تر است.
https://harfeto.timefriend.net/724843293
نظری داشتید، یا شهیدی مد نظرتون بود و خواستید معرفی بشه بنده درخدمتم
🦋🍃بسمه الله رحمان رحیم🍃🦋
به نام خداوند دل های پاک♥️
که ناوش بود در دلت تابناک🍃
به نام کسی که تورا آفرید❄️
سࢪآغاز عشق است و نور و امید✨
🌿امروز ࢪو تقدیم می کنیم به شهیده « زینب کمایی »
🌹انشالله این شهید نوجوان دست نوجوان های امروز؎ ما رو هم بگیره🤝😻
@shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
#حدیث_کوتاه
🌷قيمَه كُلً اَمر ما يُحْسِنُ🌷
🌱ارزش هر کسی آن چیزی است که نیکو انجام دهد🌱
@shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
هدایت شده از 「 شھـادت + دهــ⁸⁰ـه 」
صلوات خاصه امام رضا (ع).mp3
572.2K
❁﷽❁
🌸🍃اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ🍃🌸
🌸🍃وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ🍃🌸
🌸🍃صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ🍃🌸
http://eitaa.com/joinchat/3753705487Ce3eef1932e
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
دوستان از امروز قرار شد در کانال یک رمان به نام « پلاک پنهان » رو در کانال بگزارید و تقبل کنید و هر روز صفحه از این کتاب رو بخونید ممنون میشیم🍃
کتـــ📚ــاب : پلاک پنهان
به قلـــ✍ــلم : فاطمه امیری
{ #کپی_حرام }
@shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🍃🌹
#تلنگــرانـــہ✨
آیٺ الله جـاودان مےفرمـودند✨: ↓
°• اگہ کسےدرجنگ
#شهـیدبشہ یڪبارشهـیدشده
اماکسے اگہ
باهواےِ نفـس خودش بجنگه
#هرروزشهـیدمیشہ •°
😍🌿♥️🍃
j๑iท s๑๑ท➺ @shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
کتــ📚ـــاب : پلاک پنهان
به قلــ✍ـــم : فاطمه امیری
نویسنده تایــ👩💻ـــپی : کانال 💞شهادت + دهه هشتاد💞
🍃پارت : اول
_ سمانه بدو دیگه.😕
سمانه در حالی که کتاب هایش را درون کیفش میگزاشت سرش رو بلند کرد و چشم غره ای به صغرا رفت😒 و گفت :
+ صغرا یکم صبر کن , میبینی دارم وسایلمو جمع می کنم خو😫
_ به خدا گشنمه بریم دیگه تا برسیم خونه عزیز طول میکشه . واییی😤
سمانه کیفش رو برداشت و چادرش رو روی سرش مرتب کرد و به سمت در رفت :
+ صغرا بیا بریم🚶♀🚶♀
هر دو از در دانشگاه خارج شدند , امروز همه خونه عزیز برای شام دعوت بودند . سمانه دستی بری تاکسی تکان داد که با ایستادن ماشین آنها سوار شدند.🚖
سمانه نگاهی به دختر خاله اش صغرا انداخت که به بیرون نگاه می کرد 👀 او را به اندازه خواهر نداشته اش دوست می داشت و همیشه در هر شرایطی کنارش بود و به خاطر داشتنش خدا را شکر می کرد .🤲
_ میگم سمانه به نظرت عزیز شام چی درس کرده 🤪؟
سمانه آرام خندید و گفت☺️ :
+ خجالت بکش صغرا تو که شکمو نبودی😳
_ برو بابا🙄
سمانه کرایه را حساب کرد و همراه صغرا به طرف خانه عزیز رفتند .💵زنگ در را زدند که صدای دعوای طاها و زینب برای اینکه چه کسی در را باز کند به گوش سمانه رسید بلاخره طاها بیخیال شد و زینب در را باز کرد 😉. زینب با دیدن سمانه جیغ کشید 😮و در آغوش سمانه پرید💋:
_ سلام عمه جونم❤️❤️❤️
صغرا چشم غره ای به زینب رفت و گفت 😒:
_ منم که اینجا بوقم👈🛎
و به سمت طاها , پسر برادرش رفت و سمانه کنار زینب زانو زد و او را در آغوش کشید و با خنده رو به صغرا کرد و گفت :
_ حسود😼
بعد از کلی حرف زدن و گله از طاها زینب از سمانه جدا شد , اینبار طاها به سمتش آمد و ناراحت سلام کرد :
_ سلام خاله😔
_سلام عزیزم , چرا ناراحتی؟؟؟😳
_چون زینب منو اذیت میکنه😐
سمانه خندید و کنارش زانو زد☺️
_ من قول میدم بعد شام مشگلتون رو حل کنم💋
_قول؟؟؟
_قول , قول
{ #کپی_حرام }
📚 @shahadat_dahe_hashtad 📚
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
#طنز_جبهه😁
دو تا از بچههاے گردان، غولـے را همراه خودشان آورده بودند و هاے هاے مـےخندیدند.
گفتم: «این ڪیـھ؟» ↭😳
گفتنـد: «عـراقـے» ↫
گفتـم: «چطورے اسیرش ڪردید؟» ⇤😎
مـےخندیدنـد ⇜ 😂
.
گفتنـد:
«از شبــ عملیاتــ پنهـان شـده بـود. تشنگـےفشار آورده بـا لبـاس بسیجـےهـا آمـده ایستگـاه صلواتـے شربتــ گرفتـھ بـود.╉😎😂╉ پـول داده بـود!»
اینطورے لـو رفتـه بـود. بچـھ هـا هنـوز مـےخندیدند.😁😁
@shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
همیشه آماده بود برای خدمت☺
از زبان دوست و همکارش:
یک شب در زاهدان بودیم همه خسته و کوفته از گشت زنی برگشته بودیم....😴
ناگهان مافوق اومد و گفت برین محوطه رو گشت بزنین....
همه بهم نگاه میکردیم که یدالله بااون همه خستگی دیدیم داره پوتیناشو محکم میبنده تا بره گشت بزنه
#شهید_مدافع_حرم_یدالله_ترمیمی🌷
@shahadat_dahe_hashtad
کانال💞 شهادت + دهه هشتاد 💞