🍃♥️🍃
♥️تبریک به لب ز ره منادی آمد
♥️که ایّام سرور و فصل شادیآمد
♥️یعنی علی النقی امام هادی
♥️با علم رضا، جود جوادی آمد
ولادت #امام_هادی علیه السلام مبارک باد💐☘
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞 شهادت + دهه هشتاد💞
🌸🌸🌸
✅ امام باقر علیه السلام
مطمئناً بدان! ، اگر من آن روزگاران را درک كنم ، جانم را براى فداكارى در ركاب حضرت صاحب الامر علیه السلام ، تقدیم میدارم....
📕 غیبت نعمانى ، ص۲۷۳
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞شهادت + دهه هشتاد💞
سـجـادهۍ نـیایشـٺون...📿
پـر از قـاصدڪ هاۍ اجابٺ...🦋
#حَےِعَلیْالَصلاة 🌱
#همسرانه_شهــدا
اولین نگاه
اولین بار او را در کردستان دیدم😌؛ در کانون مشترک فرهنگی جهاد و سپاه در پاوه. محل کانون در ساختمان کهنه و قدیمی بود؛ با حیاطی خاکی که دور تا دور آن اتاقهایی با در و پنجره چوبی قرار داشت. محل استقرار من و خواهران در اتاق طبقه پایین بود🍃. همان روز اول، جلسهای تشکیل شد که من هم در آن شرکت داشتم. در این جلسه بود که برای اولینبار با نام و چهره #ابراهیم آشنا شدم🙂. البته در آن زمان به « #برادرهمت» معروف بود. جوانی با قدی متوسط، محاسنی سیاه و بلند، چهرهای کشیده و بسیار جدی.😐
با پیراهن و شلوار کردی آمد و در جلسه نشست. موهای سرش خیلی بلند بود. چون صورتش نیز در اثر تابش آفتاب☀️ سوخته بود، در نگاه اول فکر کردم که یکی از نیروهای بومی منطقه است. ولی وقتی شروع به صحبت کرد، از لهجهاش فهمیدم که بایستی از اطراف اصفهان باشد.😊
محل کار و استراحت او اتاق کوچکی بود که تمام امکانات مربوط به ماشین نویسی📇 و تکثیر اوراق در آن قرار داشت. گاهی اوقات که نیمههای شب🌓 از خواب بیدار میشدم و نگاه به حیاط میانداختم، ☝️تنها اتاقی بود که چراغش تا نیمههای شب روشن بود. شبها تا دیروقت کار میکرد و هر روز صبح هم پیش از بیدار شدن بقیه، ایوان و راهروها را آب و جارو میکرد🙂.روزهای اول نمیدانستیم که قضیه از چه قرار است؛ فقط وقتی بیدار میشدیم، میدیدیم که همهجا تمیز و مرتب است. بعدها فهمیدیم که این کار هر روز اوست.☺️🌹
راوی:همسرشهید
#محمد_ابراهیم_همت❤️
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
4_5960764288669844749.mp3
931.5K
🌸 #میلاد_امام_هادی (ع)
🍃 #صلوات مخصوص #امام_هادی (ع) به روایت امام حسن عسکری (ع)
🎤با اجرای #محسن_حسن_زاده
#السلام_علیک_یا_علی_النقی_ع
http://eitaa.com/joinchat/3753705487Ce3eef1932e
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
#خاطرات_شهدا 🌸🍂
ابراهیم را دیدم ، خیلی ناراحت بود ، پرسیدم چیزی شده؟
گفت ، دیشب با بچهها رفته بودیم شناسایی ، هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشاالله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقیها تیراندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم.
تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده.
هوا که تاریک شد و ابراهیم حرکت کرد و نیمههای شب برگشت ، آن هم خوشحال و سرحال!
مرتب داد میزد امدادگر ، امدادگر ، سریع بیا ، ماشاالله زنده است!
بچهها خوشحال شدند ، مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب ، ولی ابراهیم گوشهای نشست و رفت توی فکر.
رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟
با مکث گفت ، ماشالله وسط میدان مین افتاد ، آن هم نزدیک سنگر عراقی ها ، امّا وقتی رفتم آنجا نبود ، کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!!
بعدها ماشاالله ماجرا را این گونه توضیح داد:
خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم ، عراقیها هم مطمئن بودند زنده نیستم ، حال عجیبی داشتم ، زیر لب فقط میگفتم یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی ،
هوا تاریک شده بود ، جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد ، چشمانم را به سختی باز کردم ، مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد و مرا به نقطهای امن رساند ، من دردی احساس نمیکردم.
آن آقا کلی با من صحبت کرد ، بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات میدهد ، او دوست ماست!
لحظاتی بعد ابراهیم آمد ، با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم.
آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد ، خوشا به حالش.....
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞