💞عشق یعنے:
چشم های پر از محبت شهید
حتےاز پشت قاب شیشه ای
عاشقانه،خیرهخیره دنبال بهانہ است
که لب باز کند بہ دوست داشتن تو
بہ چشم هایش قسم،
#ابراهیم تو رادوست دارد❤️
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
هدایت شده از تب گسترده، بنری فاطمیون🌷
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
در کانال میتونی به 👇👇👇👇
#هرروز_یک_آیه_از_نور
#مهدویت
#خاطرات_شهدا
#دلنوشته_خادم_و_اعضا
#ارسال_هر_روز_ی_قسمت_کتاب_زندگینامه_شهدا
کتابهای که در کانال هست و داریم میذاریم👇
#سلام_بر_ابراهیم
#پسرک_فلافل_فروش
#علمدار
#راز_کانال_کمیل
#شهید_عبدالصالح_زارع
و
#معرفی_شهدای_خوزستان
#مشتاق شدی؟؟؟؟؟
#دعودت از طرف خود شهداست بخصوص شهید #ابراهیم هادی #هادی_دلهاست
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
#همسـرانه_شهدا❤️
فکر کنم يه روز قبل از عقد بود که #ابراهيم بم گفت: اگر اسير شدم يا مجروح باز هم حاضريد کنار من زندگی کنيد🙂؟ گفتم : من اين روزها فقط فهميدم که آرم سپاه رو بايد خونين💔 ببينم نگام کرد ، در سکوت ، تا بگم : من به پاے شهادت🕊
شما نشستم می بينيد؟من هم بلدم توکل کنم🙂☝️
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت🌹
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
#همسرانه_شهــدا
اولین نگاه
اولین بار او را در کردستان دیدم😌؛ در کانون مشترک فرهنگی جهاد و سپاه در پاوه. محل کانون در ساختمان کهنه و قدیمی بود؛ با حیاطی خاکی که دور تا دور آن اتاقهایی با در و پنجره چوبی قرار داشت. محل استقرار من و خواهران در اتاق طبقه پایین بود🍃. همان روز اول، جلسهای تشکیل شد که من هم در آن شرکت داشتم. در این جلسه بود که برای اولینبار با نام و چهره #ابراهیم آشنا شدم🙂. البته در آن زمان به « #برادرهمت» معروف بود. جوانی با قدی متوسط، محاسنی سیاه و بلند، چهرهای کشیده و بسیار جدی.😐
با پیراهن و شلوار کردی آمد و در جلسه نشست. موهای سرش خیلی بلند بود. چون صورتش نیز در اثر تابش آفتاب☀️ سوخته بود، در نگاه اول فکر کردم که یکی از نیروهای بومی منطقه است. ولی وقتی شروع به صحبت کرد، از لهجهاش فهمیدم که بایستی از اطراف اصفهان باشد.😊
محل کار و استراحت او اتاق کوچکی بود که تمام امکانات مربوط به ماشین نویسی📇 و تکثیر اوراق در آن قرار داشت. گاهی اوقات که نیمههای شب🌓 از خواب بیدار میشدم و نگاه به حیاط میانداختم، ☝️تنها اتاقی بود که چراغش تا نیمههای شب روشن بود. شبها تا دیروقت کار میکرد و هر روز صبح هم پیش از بیدار شدن بقیه، ایوان و راهروها را آب و جارو میکرد🙂.روزهای اول نمیدانستیم که قضیه از چه قرار است؛ فقط وقتی بیدار میشدیم، میدیدیم که همهجا تمیز و مرتب است. بعدها فهمیدیم که این کار هر روز اوست.☺️🌹
راوی:همسرشهید
#محمد_ابراهیم_همت❤️
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
🔰شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی #مشاور سردار حاج قاسم سلیمانی 🌹
🍂نوروز سال قبل در سفر عتبات بودم. روزی که به #کربلا رسیدم، به نیابت از #ابراهیم زیارت و دعا📿 کردم. همان شب در عالم رویا مشاهده کردم که در #بینالحرمین جمعیت زیادی👥 نشستهاند. مانند جلسات هیئت!!
🍂من هم وارد شدم و گوشهای نشستم. یکباره دیدم که #ابراهیم، با همان چهره ملکوتی🌟 روبروی من نشسته. خواستم به طرفش بروم اما #خجالت کشیدم.
🍂از آقایی که چای☕️ پخش میکرد پرسیدم: ایشون #ابراهیم_هادی است؟گفت:بله. گفتم: اینجا در عراق چه میکند⁉️ به آرامی گفت: ایشان #مشاور حاج قاسم سلیمانی است...
🍂و ما مشاهده کردیم که درست در همان ایام، رزمندگان عراقی شهر #تکریت که دژ محکم داعش محسوب میشد را به راحتی و با کمترین👌 تلفات آزاد کردند. آن هم با #توسل به مادر سادات حضرت زهرا (س)♥️
📚کتاب سلام بر ابراهیم۲
#شهید_ابراهیم_هادی
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞 شهادت + دهه هشتاد💞
برشی از کتاب #خدای_خوب_ابراهیم
🔰از بزرگان محل و مسجد ماست. کنارش نشستم و گفتم از #ابراهیم برایم بگو. سکوت کرد. چشمانش خیس شد و گفت: جوان بودم. محیط فاسد قبل ازانقلاب. میخواستم کار را رها کنم. میخواستم به دنبال هرزگی بروم و...
🔰آن روز سرکار نرفتم. ابراهیم هم سر کار نرفت. چون تا ظهر با من در خیابان راه رفت و حرف زد تا مرا هدایت کند. صاحب کار من که از بستگانم بود، دنبالم آمده بود. یکباره مرا دید. جلو آمد و یک کشیده محکم در صورت ابراهیم زد!
🔰فکر کرده بود او باعث گمراهی من است! اما ابراهیم برای خدا #صبر کرد. صبر کرد تا توانست مرا آدم کند. مرد صورتش خیس خیس شده بود و با سکوتش این آیه را فریاد می زد:
وَلِرَبِّکَ فَاصْبِرْ
و بخاطر پروردگارت صبر کن (مدثر/7)
📚 خدای خوب ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی 🌷
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
✨🌹#شخصیت_ابراهیم🌹✨
💠#ابراهيم مطمئن بودكه دفاع مقدس محلي ست
برای رسيدن به مقصود و سعادت و كمال انسانی✨
برای همين هر جا ميرفت از شهدا ميگفت🙂
💠 از رزمنده هاو بچه هاي جنگ تعريـف ميكرد.
اخلاق و رفتارش هــم روز به روز تغيير ميكرد و معنوی تر ميشد💚
💠در همان مقر اندرزگو معمولا دو ســه ساعت اول شب را ميخوابيد
و بعد بيرون ميرفت...
موقع اذان برميگشت و براي نماز صبح بچه ها را صدا ميزد.
با خودم گفتم؛_چرا ابراهيم مدتي است كه شبها اينجا نميماند!؟🤔!
💠يك شــب به دنبال ابراهيم رفتم.
ديدم براي خواب به آشــپزخانه مقر سپاه رفت.
فردا از پيرمردي كه داخل آشپزخانه كار ميكرد پرس وجوكردم.
فهميدم كه بچه های آشپزخانه همگي اهل نمازشب هستند...🌹✨
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞