🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت چهل و هفت
✳از زماني كه به عراق رفت و در نجف ساكن شد، نگرش خاصي به موضوع ولایت فقيه پيدا كرد.
🌟به ما كه در تهران بوديم مي گفت: شما مانند يك ماهي كه قدر آب را نمي داند، قدر ولایت فقيه را نمي دانيد.
♦مشكل كاردر اینجا نبود بحث ولایت فقيه است. لذا آمريكاطور مي خواهد عمل مي كند.
🔶خوب يادم هست كه ارادت هادي به ولي فقيه بسيار بيشتر از قبل شده بود.
🔳هر بار كه مي آمد، پوسترهاي مقام معظم رهبري را تهيه مي كردو باخودش به نجف مي برد.
✴در اتاق شخصي او هم دو تصويربزرگ روي ديوار بود. تصوير مقام معظم رهبري و در زير آن پوستر شهيد ابراهيم هادي.
🔗هادي در آخرين سفري كه به تهران داشت ماجراي عجيبي را تعريف كرد.
🔘او به نفوذ برخي از عمامه هاي انگليسي و افراد ساده لوحي كه ازدشمنان اسلام پول مي گيرند تا تفرقه ايجاد كنند
🔲اشاره كرد و ادامه داد: مدتي قبل شخصي مي آمد نجف و به جاي ارشادطلبه ها و... تنها كارش اين شده بود كه به مقام معظم رهبري اهانت کند!
❇او انگار وظيفه داشت تا همه ي مشكلات امت اسلامي را به گردن ايشان بيندازد.
⭕من يکي دو بار تحمل کردم و چيزي نگفتم.....
#ادامه دارد
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت پنجاه و هشت
❇....هادي گفت: بايد براي خدا كاركرد، خدا خودش هواي ما را دارد.
♦گفتم:
اين درست، اما ...
يادم هست آن روز منزل يكي از دوستانش بوديم.
🌟هادي بعد از صحبت
من، مبلغ بسيار زيادي را از جيب خودش بيرون آورد و به دوستش داد
🔗و
گفت: هر طور صلاح ميداني مصرف كن❗
🔶به نوعي غير مستقيم به من فهماند كه مشكل مالي ندارد.
🔳خانه اي وسيع و قديمي در نجف به هادي سپرده شده بود تا از آن نگهداري
کند.
📌او در يکي از اتاقهاي کوچک و محقر آن سکونت داشت.
🔆بيشتر وقتش را در خانه به عبادت و مطالعه اختصاص داده بود.
🔘او از
صاحب خانه اجازه گرفته بود تا زائران تهيدستي که پولي ندارند را به آن
خانه بياورد و در آنجا به آنها اسکان دهد.
✴براي زائران غذا درست مي کرد. دربيشتر کارها کمک حالشان بود.
📌اگر
زائري هم نبود، به تهيدستان اطراف خانه سکونت مي داد و در هيچ حالي از
کمک دادن دريغ نمي کرد.
🏠آن خانه حدود صد سال قدمت داشت و بسيار وسيع بود، شايد هر کسي
جرئت نمي کرد در آن زندگي کند.
🌀بعد از شهادت هادي آن را به طلبه ي ديگري سپردند، اما آن طلبه نتوانست
با ظلمت و وحشت آن خانه کنار بيايد‼
⭕اربعين که نزديک مي شد هادي اتاقها را به زائران و مهمانان مي داد و
خودش يک گوشه مي خوابيد.
🌟گاهي پتوي خودش را هم به آنها مي بخشيد. او عادت کرده بود که بدون
بالش و لوازم گرمايشي بخوابد.
#ادامه-دارد
@shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت پنجاه ونه
🔅يک بار مريض شده بود خودش در سرما در راهروي خانه خوابيد
📌اما اتاق را که گرم بود در اختيارزائران راهپيمايي اربعين قرار داد.
✳او در اين مدت با پيرمرد نابينايي آشنا شده بود و کمک هاي زيادي به او کرده بود.
🌟حتي آن پيرمرد نابينا را براي زيارت به کربلا هم برده بود.
📿هادي زماني كه مشغول كارهاي عرفاني و ذكر و خلوت شده بود، كمتر با ديگران حرف مي زد.
📎اين هم از توصيه هاي بزرگان است كه انسان در ابتداي راه سكوت را بر هر كاري مقدم بدارد.
🗯هادي مي دانست بسياري ازمعاشرت ها تأثير منفي در رشد معنوي انسان دارد.
🌀 لذا ارتباط خود را با بيشتر دوستان در حد يك سلام و عليك پايين آورده بود.
🔳اين اواخر بسيار كتوم شده بود.يعني خيلي از مسائل معنوي راپنهان مي كرد.
🔘 از طرفي تا آنجا كه امكان داشت در راه خدا زحمت مي كشيد.
🏠هر زائري كه به نجف مي آمد، به خانه ي خودش مي برد و ازآنهاپذيرايي مي كرد.
📌هيچ وقت دوست نداشت كه ديگران فكر كنند كه آدم خوبي است.
💟اين سال آخر روزه داري وديگرمراقبت هاي معنوي را بيشتر كرده بود.
💣تا اينكه ماجراي مبارزه با داعش پيش آمد، هادي آنجا بود كه از خلوت معنوي خود بيرون آمد.
✴او به قول خودش مرد ميدان جهاد بود شجاعتش را هم قبلا اثبات كرد.
💪حالا هم ميدان مبارزه ايجاد شده بود.
#ادامه-دارد
@shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت شصت
✴از بالاترين ويژگي هاي آقا هادي كه باعث شد در اين سن كم، ره صدساله را يك شبه طي كند طهارت دروني او بود.
🌟بر خلاف بسياري از انسانها كه ظاهر و باطن يكساني ندارند
🔗هادي بسيار پاك و صاف و بدون هر گونه ناپاكي بود.
🔳حرفش را مي زد و اگر اشكالي در كار خودش مي ديد، سعي در برطرف نمودن آن داشت.
🌀يادم هست اواخر سال ۱۳۹۰ آمد ودر حوزه ي كاشف الغطا نجف مشغول تحصيل شد.
🔶بعد از مدتي كار پيدا كرد و ديگر ازشهريه استفاده نكرد.
✳آن اوايل به هادي گفتم: نمي خواي زن بگيري❓
📌مي خنديد و مي گفت: نه، فعلابايد به درس و بحث برسم.
🔆سال بعد وقتي درباره ي زن وزندگي با او صحبت مي كردم، احساس كردم بدش نمي آيد كه زن بگيرد.
📌چند نفر از طلبه هاي هم مباحثه باهادي متأهل شده بودند و ظاهراًدرهادي تأثير گذاشته بودند.
🔵يك بار سر شوخي را باز كرد و بعد هم گفت:
⭕اگر يه وقت مورد خوبي براي من پيدا كردي، من حرفي براي ازدواج ندارم.
🔘از اين صحبت چند روزي گذشت.يك بار به ديدنم آمد و گفت:
♦مي خواهم براي پياده روي اربعين به بصره بروم و مسير طولاني بصره تا كربلا را با پاي پياده طي كنم.
🗣راوی:سید روح الله میرصانع
#ادامه-دارد
@shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت شصت و یک
⚠....با توجه به اينكه كارت اقامت اوهنوز هماهنگ نشده بود با اين كارمخالفت كردم اما هادي تصميم خودش را گرفته بود.
‼آن روز متوجه شدم كه پشت دست هادي به صورت خاصي زخم شده
فكر مي كنم حالت سوختگي داشت.
🌀دست او را ديدم اما چيزي نگفتم.هادي به بصره رفت و ده روز بعددوباره تماس گرفت و گفت:
✴ سيد امروز
رسيديم به نجف، منزل هستي بيام؟
گفتم:با كمال ميل،بفرماييد.
❇هادي به منزل ما آمد و كمي استراحت كرد. بعد از اينكه حالش كمي
جا آمد، با هم شروع به صحبت كرديم.
🔗هادي از سفر به بصره و پياده روي تا
نجف تعريف مي كرد، اما نگاه من به زخم دست هادي بود كه بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود❗
🔆صحبتهاي هادي را قطع كردم وگفتم: اين زخم پشت دست براي چيه؟خيلي وقته كه ميبينم. سوخته❓
📌نمي خواست جواب بده و موضوع را عوض مي كرد. اما من همچنان اصرار
مي كردم.
✳بالاخره توانستم از زير زبان او حرف بكشم❗
🌟مدتي قبل در يكي از شب هاخيلي اذيت شده بود. مي گفت كه شيطان باشهوت به سراغ من آمده بود.
🔳 من هم چاره اي كه به ذهنم رسيد اين بود كه
دستم را بسوزانم‼
🔘من مات و مبهوت به هادي نگاه مي كردم. درد دنيايي باعث شد كه هادي
از آتش شهوت دور شود.
💫 آتش دنيا را به جان خريد تا گرفتار آتش جهنم
نشود.
🗣راوی سید روح الله میر صانع
#ادامه-دارد
@shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞