「 شھـادت + دهــ⁸⁰ـه 」
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ کتــ📚ـــاب : پلاک پنهان به قلــ✍ـــم : فاطمه امیری نویسنده تایــ👩💻ـــپی : کانال 💞
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
#رمان
کتــ📚ــــاب : پلاک نهان
به قلــ✍ـــم : فاطمه امیری
نویسنده تایــ👩💻ــــی : 💞شهادت + دهه هشتاد💞
#پارت_دوم
از جایش بلند می شود و به طرف بقیه می رود🚶♀ به بقیه که دور نشسته بودند نزدیک شد , صدای بحسشان بالا گرفته بود 🗣 مثل همیشه بحث های سیاسی بود و آقایان دو جبهه شده بودند , سید محمود , پدرش و آقا محمد و محسن و یاسین یک جبهه و و کمیل و آرش جبهه مقابل...
سلامی کرد و کنار مادرش و خاله سمیه و عزیز نشست و گوش به به بحث های سیاسی آقایون سپرد👂 .
نگاهی گزرایی به کمیل و آرش که سعی در کوبیدن نظام و حکومت را داشتند انداخت👀 , همیشه از این موضوع تعجب می کرد , که چگونه پسردایی اش آرش با اینکه پدرش نظامی و سرهنگ است, اینقدر مخالف نظام باشد و بیشتر پسر خاله اش که فرزند شهید است و برادر بزرگترش یاسین که پاسدار است است به شدت مخالف نظام بود🤔 .
صدای سمیه خانم سمانه را از فکر خارج کرد و نگاهش را از آقایون به خاله اش سوق داد 👀:
_ نمیدونم دیگه با کمیل چی کار کنم 😕؟ چی دیده که با نظام اینقدر مخالفه خیره سرش پسره شهیده همه اطرافیانش هم که نظامی هستن ولی چرا عقایدش ایجوریه نمی دونم !!!😤
فرحناز دست خواهرش رو میگیره و میگه🤝:
_ ناراحت نباش نمیشه که همه مثل هم باشن با اینکه تو یه خوانواده مذهبی و نظامی بزرگ شده اما دلیل نمیشه خودش و آرش نظامی باشن که ☺️.
_ من نمی گم نظامی باشن میگم این مخالفت چه دلیلی داره 🤨؟؟ الان میگیم آرش هنوز بچس تازه دانشگاه میره جوگیر شده ,🙃 ولی کمیل که دیگه دیگه ۲۹ سالش داره تموم میشه , نمیدونم شاید هم به خاطر اینکه باشگاه باز کرده , معلوم نیس کی میره کی میاد.😩
_حرص نخور خدا رو شکر کن پسرت با حیاست , چشم پاکه , نماز روزه رو هم میگیره.😎
سمیه خانم اهی کشید و خدایا شکرت را زیر لب زمزمه کرد🤲 .
سمانه با دیدین سینی مرغ🍗 های به سیخ گرفته شده در دست زهره زندایی اش از جایش بلند می شود و به کمکش می رود🚶♀ . کمیل مثل همیشه کباب کردن مرغ ها ا به عهده می گیرد 🖐و مشغول آماده کردن منقل می شود سمانه سینی های مرغ را کنارش می گزارد :
_ خیلی ممنون🌹
سمانه!خواهش می کنم آرامی زیر لب می گوید🗣 و به داخل ساختمان به اتاق مخصوص خودش و صغرا که عزیز برای آنها معین کرده بود 🏠رفت چادر رنگی را از کمد بیرون آورد و به جای چادر مشکی سرش کرد روبه روی آینه ایستاد و چادر را روی سرش مرتب کرد ...
{ #کپی_حرام }
@shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
「 شھـادت + دهــ⁸⁰ـه 」
『🌿🍊○° ◦ چیزے تا باراݩ نمانْده؛ بایَد آسماݩ را بیدار ڪردْ.. فردٰا هاے نیامدهـ زیباتر از امروز خواهݩد
اینجا یه کانالیه پر از حس خوب...🌱
پر از آرامــش...🍃
هــرچی بخوای اینجا پیدا میشه✨😇😍
#کافه_ای_ازجنس_آرامِـــــش🌱😌
#شعر📕
#والپیپر🙈😍
#پروفایل🎈
#متن_های_ناب👌🏻
#مذهبی🌱
#عاشقانه❤️
#رمان 📚
بدو بیا از رمان جا نمونی😉😍
پشیمون نمیشی😍🌈💕
بزن رو لینک👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2581332009Cdcfd9c4d33
❤️🧡💛💚💙💜
خوش اومدی رفیق...🍃🌸
#پیشنهاد_عضویت_ویژه👌🏻💕
💚💚🌱
رفقـایجاااان♡^^
💢دیگھ لازم نیست
هی دنبال استوری برای اینستا بگردید 💢
https://eitaa.com/joinchat/1177223214Ce4177449c9 :)
💚•#استوری خاص |:
💚•عکسای ناب و احساسی *^*
💚•متنای دلی و عاشقانه... ^-^
💚#استیکر های پر از احساس *^*
❤️#رمان های عاشقانه مذهبی∅±∅
💙^*^مأوا 💙 💯عالی ترررین
کانال معنوی و دلی در ایتا---___---
مہد #چالش های جذّاب !!!!!!
#چالش فعلی #چالش_عکس_پروفایل
😳😱😳😱😳😱
🌱💚💚