eitaa logo
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
672 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1هزار ویدیو
38 فایل
بـه‌نـام‌خـداونـدمـھـربان🌱 ‌ مـا‌دهـه‌هشـتادیـا،تـا‌ظـھـورمنـجی جـھانـیان‌ازپـای‌نخـواهیم‌نـشسـت‌ تـا‌شـھـادت‌دررکـاب‌مـولا✌️🏻😎 ‌ 📞📻 ¦ ارتـبـاط‌بـا‌مـا : @a22111375 📞📻 ¦ نـاشـنـاسـمـون: https://harfeto.timefriend.net/16090015668784
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 #شهید_مصطفی_چمران گفتم سخنرانی ڪن ڪہ هنگامہ نبرد سخت است ... فرمود: بچہ‌ها تیر بہ سینہ باید اصابت ڪند نہ بہ پشت... #والسلام @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
مےگفتند: چمران هميشه توى محاصره است! راست مےگفتند، منتها دشمن ما را محاصره نمےكرد دكتر نقشه مےريخت مےرفتيم وسط محاصره، محاصره را مےشكستيم ومےآمديم بيرون. #شهید_مصطفی_چمران #یادش_با_صلوات @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
برای نماز که می ایستاد ، شانه هایش را باز می کرد و سینه اش رو میداد جلو یک بار بهش گفتم: «چرا سر نماز اینطوری می کنی؟؟» گفت:«وقتی نماز میخوانی مقابل ارشد ترین ذات ایستاده ای. پس باید خبر دار بایستی و سینه ات صاف باشد» با خودم می خندیدم که دکتر فکر می کند خدا هم تیمسار است. #شهید_مصطفی_چمران🌷 @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
🌸🍂 #بــــرگــےازخاطــــراتــــــ 📄 🔻 #اقتدار_در_نماز🔻 🍃برای نماز که می‌ایستاد، شانه‌هایش را باز می‌کرد و سینه‌اش رو میداد جلو. یک بار بهش گفتم: «چرا سر نماز اینطوری می‌کنی؟؟» 🍃گفت: «وقتی نماز می‌خوانی مقابل ارشدترین ذات ایستاده‌ای؛ پس باید خبردار بایستی و سینه‌ات صاف باشد» 🍃با خودم می‌خندیدم که دکتر فکر می‌کند خدا هم تیمسار است😁 °•{دکتـــــر #شهید_مصطفی_چمران🍃🌹}•° @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
🔸از پرسیدند که: تعهد بهتر است یا تخصص⁉️ 🔹گفت: میگویند از تخصص لازم تر است، آن را میپذیرم♥️ 💥اما میگویم: آنکس که تخصص ندارد❌ و کارے را میپذیرد ...🌱 @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
وارد اتاق شدم دیدم مصطفی روی تخت دراز کشیده فکر کردم خواب است. گفت: «من فردا شهید می‌شوم. ولی من می‌خواهم شما رضایت بدهید اگر رضایت ندهید شهید نمی‌شوم … من فردا از اینجا می‌روم و می‌خواهم با رضایت کامل شما باشد». آخر رضایتم را گرفت. نامه‌ای داد که وصیتش بود. گفت: «تا فردا باز نکنید». بعد دو سفارش به من کرد: «اول اینکه ایران بمانید». گفتم: «ایران بمانم چه کار؟ اینجا کسی را ندارم». گفت: «نه تعرب بعد از هجرت نمی‌شود. ما این جا حکومت اسلامی داریم و شما تابعیت ایران دارید نمی‌توانید برگردید به کشوری که حکومتش اسلامی نیست حتی اگر آن کشور خودتان باشد». گفتم: «پس این همه ایرانی که در خارج هستند چه می‌کنند؟» گفت: «آن‌ها اشتباه می‌کنند. شما نباید به آن آداب و رسوم برگردید هیچ وقت!» دوم هم این بود که بعد از او ازدواج کنم. گفتم: «نه مصطفی. زن‌های حضرت رسول(ص) بعد از ایشان…» که خودش تند دستش را گذاشت روی دهنم. گفت: «این را نگویید. این، بدعت است. من رسول نیستم». گفتم: «می‌دانم. می‌خواهم بگویم مثل رسول کسی نبود. من هم دیگر مثل شما پیدا نمی‌کنم». نگاهش کردم. گفتم: «یعنی فردا که بروی دیگر تو را نمی‌بینم؟» مصطفی گفت: «نه». در صورتش دقیق شدم و بعد چشمهایم را بستم و گفتم: «باید یاد بگیرم، تمرین کنم چطور صورتت را با چشم بسته ببینم». یقین پیدا کردم که مصطفی امروز اگر برود دیگر بر نمی‌گردد. دویدم و کلت کوچکم را برداشتم آمدم پایین. نیتم این بود مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود … مصطفی در اتاق نبود. 📜 @shahadat_dahe_hashtad 💞شهادت+دهه هشتاد💞