eitaa logo
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
637 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1هزار ویدیو
38 فایل
بـه‌نـام‌خـداونـدمـھـربان🌱 ‌ مـا‌دهـه‌هشـتادیـا،تـا‌ظـھـورمنـجی جـھانـیان‌ازپـای‌نخـواهیم‌نـشسـت‌ تـا‌شـھـادت‌دررکـاب‌مـولا✌️🏻😎 ‌ 📞📻 ¦ ارتـبـاط‌بـا‌مـا : @a22111375 📞📻 ¦ نـاشـنـاسـمـون: https://harfeto.timefriend.net/16090015668784
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻-اول (زندگینامه شهید هادی ذوالفقاری) 🌀اوایل کار بود به سختی مشغول جمع آوری خاطرات شهید هادی بودیم . شنیدم که قبل از ما چند نفر دیگر از جمله دونفر از بچهای مسجد موسی ابن جعفر (ع) چند مصاحبه با دوستان شهید گرفته اند. ✳سراغ آنهارا گرفتم بعداز تماس تلفنی قرار ملاقات گذاشتیم . سید علی مصطفوی و دوست صمیمی او هادی ذوالفقاری با یک کیف پر از کاغذ آمدند . سید را ازقبل میشناختم . مسئول فرهنگی مسجدبود و بسیار دلسوزانه فعالیت میکرد اما هادی را برای اولین بار می دیدم. ❇آنهاچهارمصاحبه انجام داده بودند که متن آنرا به من تحویل دادند بعد درباره ی شخصیت شهید ابراهیم هادی صحبت کردیم . دراین مدت هادی ذوالفقاری ساکت بود بعد روکرد به من و گفت : شرمنده ! ببخشید میتونم مطلبی رو بگم ؟ گفتم بفرمایید. 💟هادی باهمان چهره ی باحیا و دوست داشتنی گفت : قبل ازما و شما چند نفر دیگر به دنبال خاطرات شهید ابراهیم هادی رفتند اما ، هیچ کدام به چاپ کتاب نرسید ! شاید دلیلش این بوده که میخواستندخودشان را درکنار شهید مطرح کنند . بعد سکوت کرد. همین طورکه با تعجب نگاهش میکردم . ... @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد💞
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻 شصت و پنج ✳اين اواخر ديگر در مغازه ي ما چاي هم مي خورد! اين يعني خيلي به مااطمينان پيدا كرده بود. 🔗يك بار با او بحث كردم كه چرا براي كار لوله كشي پول نمي گيري؟ خب نصف قيمت ديگران بگير. تو هم خرج داري و... 🔘هادي خنديد و گفت: خدا خودش ميرسونه. دوباره سرش داد زدم و گفتم: يعني چي خدا خودش مي رسونه❓ 💟بعد با لحني تندگفتم: ما هم بچه آخوند هستيم و اين روايتهاراشنيده ايم. 🔆اما آدم بايد براي كار و زندگي اش برنامه ريزي كنه، تو پسفردا مي خواي زن بگيري و... 🌀هادي دوباره لبخند زد و گفت: آدم براي رضاي خدا بايد كار كنه، اوستا كريم هم هواي ما رو داره، هر وقت احتياج داشتيم برامون مي فرسته. 🔲من فقط نگاهش مي كردم. يعني اينكه حرفت را قبول ندارم. هادي هم مثل هميشه فقط مي خنديد❗ ⭕بعد مكثي كرد و ماجراي عجيبي را برايم تعريف کرد. باور کنيد هر زمان ياد اين ماجرا مي افتم حال و روز من عوض مي شود. ✴آن شب هادي گفت: شيخ باقر، يه شب تو همين نجف مشكل مالي پيدا كردم و خيلي به پول احتياج داشتم. 🌟آخر شب مثل هميشه رفتم توي حرم و مشغول زيارت شدم. اصلا هم حرفي درباره ي پول با مولا اميرالمؤمنين نزدم. ♦همين كه به ضريح چسبيده بودم، يه آقايي به سر شانه ي من زدوگفت:آقا اين پاكت مال شماست. 🔵برگشتم و ديدم يك آقاي روحاني پشت سر من ايستاده. او رانميشناختم. ❇بعد هم بي اختيار پاكت را گرفتم. هادي مکثي کرد و ادامه داد: بعد از زيارت راهي منزل شدم. ✉پاكت را بازكردم. با تعجب ديدم مقدار زيادي پول نقد داخل آن پاكت است❗ 📎هادي دوباره به من نگاه كرد وگفت: شيخ باقر، همه چيز زندگي من و شمادست خداست. 📌من براي اين مردم ضعيف، ولي باايمان كار مي كنم. خدا هم هر وقت احتياج داشته باشم برام مي ذاره تو پاكت و مي فرسته❗ 🔳خيره شدم توي صورتش. من ميخواستم او را نصيحت كنم،امااوواقعيت اسلام را به من ياد داد. 🔶واقعاً توكل عجيبي داشت. او براي رضاي خدا كار كرد. خدا هم جواب اعمال خالص او را به خوبي داد. 💟بعدها شنيدم که همه از اين خصلت هادي تعريف مي کردند. اينکه کارهايش را خالصانه براي خدا انجام مي داد. 💵يعني براي حل مشکل مردم کار مي کرد اما براي انجام کار پولي نمي گرفت. 🗣راوی:حاج باقر شیرازی @shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻 شصت و شش ✳هادي در كنار درس خواندن براي طلبه ها صحبت مي كرد و به شرايط روز عراق و موقعيت آمريكا و دشمني اين كشور با مسلمانان اشاره مي كرد. ⭕حالا ديگر زبان عربي را به خوبي تكلم مي كرد. خيلي از طلبه ها عاشق هادي شده بودند. 🔘او با درآمد شخصي خودش بارهادوستان را به خانه ي خودش دعوت مي كرد و براي آنها غذا درست مي كرد. 🔆منزل هادي محل رفت وآمددوستان ايراني نيز شده بود. در ايام اربعين، خانه را براي اسكان زائران آماده مي كرد 🌀 خودش مشغول پخت و پز و پذيرايي از زائران ابا عبدالله الحسين مي شد. ✴برخي از دوستان عراقي هادي مي گفتند: تو نمي ترسي كه در اين خانه ي بزرگ و قديمي و ترسناك، تك وتنهازندگي ميكني❓ 🌟هادي هم مي گفت: اگر مثل من مدتها كنار خيابان خوابيده بوديد قدر اين خانه را مي دانستيد❗ 🔳بعد از آن رفت و آمد هادي با منازل دوستان طلبه اش بيشتر شد. در اين رفت و آمدها متوجه شد كه بيشتردوستان طلبه، از خانواده هاي مستضعف نجف هستند. ♦ بسياري از اين خانواده ها در منازلي زندگي مي كنند كه از نيازهاي اوليه محروم است. دارد @shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻 شصت و هفت 🔆اين خانه ها آب لوله كشي نداشت. با اينكه آب لوله كشي تا مقابل درب خانه آمده بود ❇ اما آنها بضاعت مالي براي لوله كشي نداشتند. اين موضوع بسيار او را رنج مي داد. 🌀 براي همين به تهران آمد و به سراغ دوستانش رفت. دستگاه هاي مربوط به لوله كشي را خريد 📌 چند روزي در مغازه ي يكي از دوستانش ماند تا نحوه ي لوله كشي با لوله هاي جديد پلاستيكي را ياد بگيرد. 🔘هر چه را لازم داشت تهيه كرد و راهي نجف شد. حالا صبح تا عصر در كلاس درس مشغول بود 🔳بعد از ظهرها لوله تهيه مي كرد وبه خانه ي طلبه هاي نجف مي رفت. ⭕از خود طلبه ها كمك مي گرفت و منازل مردم مستضعف، ولي مؤمن نجف را لوله كشي آب مي كرد. 💟خستگي براي اين جوان معنانداشت. از صبح زود تا ظهر سركلاس بود. 🔗بعد هم كمي غذا مي خورد و سوار بر دوچرخه اي كه تازه خريده بود راهي مي شد و در خانه هاي مردم مشغول كار مي شد. ✴برخي از دوستان هادي نمي فهميدند❗ يعني نمي توانستند تصوركنند كه يك طلبه كه قرار است لباس روحاني بپوشد چرا اين كارها را انجام مي دهد❓ 🌟برخي فكر ميكردند كه لباس روحانيت يعني آهسته قدم برداشتن و ذكر گفتن و دعا كردن و... ♦براي همين به او ايراد مي گرفتند. حتي برخي ها به اينکه او با دوچرخه به حوزه مي آيد ايراد مي گرفتند❗ 🔵اما آنها كه با روحيات هادي آشنا بودند مي فهميدند كه او اسلام واقعي را شناخته. 🔶هادي اعتقاد داشت كه لباس روحانيت يعني لباس خدمت به اسلام و مسلمين به هر نحو ممكن. @shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞