eitaa logo
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
672 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1هزار ویدیو
38 فایل
بـه‌نـام‌خـداونـدمـھـربان🌱 ‌ مـا‌دهـه‌هشـتادیـا،تـا‌ظـھـورمنـجی جـھانـیان‌ازپـای‌نخـواهیم‌نـشسـت‌ تـا‌شـھـادت‌دررکـاب‌مـولا✌️🏻😎 ‌ 📞📻 ¦ ارتـبـاط‌بـا‌مـا : @a22111375 📞📻 ¦ نـاشـنـاسـمـون: https://harfeto.timefriend.net/16090015668784
مشاهده در ایتا
دانلود
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
~•°•~•💓•~•°•~ 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞 بسم رب شهدا و الصدیقین ❣🍃 #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه 👳‍♂🕵
~•°•~•💓•~•°•~ 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞 بسم رب شهدا و الصدیقین ❣🍃 👳‍♂🕵‍♀ نویــ✍ـــسنده : فائزه وحی کپــ🚫ـــی ⃣2⃣ اون شب با اون همه نگاه مختلف آخرش تموم شد... نگاه خسته من...😔 نگاه نگران مامان...😰 نگاه مشکوک علی...😒 نگاه مهربون فاطمه...😊 نگاه دلگرم کننده بابا...😍 نگاه ناراحت حاج خانوم....😟 و نگاه خاص و معنی دار حاج آقا....😴 وقت رفتن برای بدرقشون رفتیم... حاج آقا لحظه آخر آروم بهم گفت : فائزه خانم... دخترگلم... تنها راه تموم شدن آشوبی که افتاده به جونت توکله... از خودش بخواه دلتو از هرچی غیر خودش هست خالی کنه... مطمئن باش آروم میشی...😍 و من چقدر دیر فهمیدم که حرفی که زد یعنی چی... و تاوان سختی که برای دیر فهمیدنم دادم....😢 فاطمه گفت خودش به مامان کمک میکنه و منو بزور فرستاد استراحت کنم... در اتاقو بستم و گوشه دیوار نشستم و تسبیح آبی مو تو دست گرفتم😭 خدایااااا چرا نمیشنوی صدامو😭 خدایااااا خیلی سخته امیدوار بشی و تو اوج خوشحالی یهو امیدتو پرپر کنن😭 گوشیمو برداشتم.... فقط صدای حامد میتونست آرومم کنه... چون میدونم اونم این صدارو دوس داره... و از این مهم تر... صدای محمدجواد عین صدای حامده.... شهر باران رو پلی کردم... آروم باهاش میخوندم و اشک رو مهمون گونه هام میکردم...😭 دیگه به هیچ چیز امید ندارم... دلم میخواد امشب بخوابم و دیگه بلند نشم... خدایا امشب بدجوری داغون شدم... بدجوری... این همه انتظار... این همه اشتیاق... همه نابود شد... به سمت تخت رفتم سرمو گذاشتم روی متکا و هنذفری رو توی گوشم گذاشتم... بعد شهر باران اهل نبرد پلی شد...😳 آهنگ حامد درباره جهادگرا...😢 خدایا یعنی ممکنه اونم الان اینو گوش بده...😭 ... 💙🍂 @roman_mazhabi ❤️🌿 @shahadat_dahe_hashtad 💞شهادت + دهه هشتاد💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
~•°•~•💓•~•°•~ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_بی
~•°•~•💓•~•°•~ ⃣2⃣ اون شب با اون همه نگاه مختلف آخرش تموم شد... نگاه خسته من...😔 نگاه نگران مامان...😰 نگاه مشکوک علی...😒 نگاه مهربون فاطمه...😊 نگاه دلگرم کننده بابا...😍 نگاه ناراحت حاج خانوم....😟 و نگاه خاص و معنی دار حاج آقا....😴 وقت رفتن برای بدرقشون رفتیم... حاج آقا لحظه آخر آروم بهم گفت : فائزه خانم... دخترگلم... تنها راه تموم شدن آشوبی که افتاده به جونت توکله... از خودش بخواه دلتو از هرچی غیر خودش هست خالی کنه... مطمئن باش آروم میشی...😍 و من چقدر دیر فهمیدم که حرفی که زد یعنی چی... و تاوان سختی که برای دیر فهمیدنم دادم....😢 فاطمه گفت خودش به مامان کمک میکنه و منو بزور فرستاد استراحت کنم... در اتاقو بستم و گوشه دیوار نشستم و تسبیح آبی مو تو دست گرفتم😭 خدایااااا چرا نمیشنوی صدامو😭 خدایااااا خیلی سخته امیدوار بشی و تو اوج خوشحالی یهو امیدتو پرپر کنن😭 گوشیمو برداشتم.... فقط صدای حامد میتونست آرومم کنه... چون میدونم اونم این صدارو دوس داره... و از این مهم تر... صدای محمدجواد عین صدای حامده.... شهر باران رو پلی کردم... آروم باهاش میخوندم و اشک رو مهمون گونه هام میکردم...😭 دیگه به هیچ چیز امید ندارم... دلم میخواد امشب بخوابم و دیگه بلند نشم... خدایا امشب بدجوری داغون شدم... بدجوری... این همه انتظار... این همه اشتیاق... همه نابود شد... به سمت تخت رفتم سرمو گذاشتم روی متکا و هنذفری رو توی گوشم گذاشتم... بعد شهر باران اهل نبرد پلی شد...😳 آهنگ حامد درباره جهادگرا...😢 خدایا یعنی ممکنه اونم الان اینو گوش بده...😭 ... @shahadat_dahe_hashtad 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞