🌸🍃🌸🍃
تنها تو به خودت عطر نمیزنی!
#چادُر ماهم معطر است🌼
معطر به بوی حیا،عفت🌸
معطر است به رایِحه ای بهشتے🌷
به بوی چادر مادرم زهراس💚
چادرم بوی آرامش وامنیت میدهد🍁
#چــادر_زهـــرایـے❤
️
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
درانتظار #ظهور:
✅ آن مسئولی که نتواند مال مردم را اداره کند و
نتواند تولید و اشتغال ایجاد کند
مثل سفیهی است که قرآن از سپردن مال به دست او
ما را منع کرده است؛
«لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ»
کو گوش شنوا....
صم بکم عمیون وهم لا یعقلون
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🍃🌸
#دعا
اولين موبایل توسط خداوند اختراع شد،
و نام «دعا» را برایش انتخاب کرد. 💐
این وسیله هيچوقت سيگنالش قطع نمیشود،به شارژ مجدد نیازی ندارد🤗
و در هر زمان و مکان که باشید،
می توانید از آن استفاده کنید.😍
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
「 شھـادت + دهــ⁸⁰ـه 」
#عاشقانہ_دو_مدافع❤ #قسمت_دهم رسیدیم خانم محمدے... _نزدیک قطعه ے شهدا نگہ داشت از ماشیـݧ پیاده شد
#عاشقانہ_دو_مدافع❤
#قسمت_یازدهم
_دفہ ے اول تو دانشگاه دیدمتو...
حدودا یہ سال پیش اوݧ موقع همراه دوستتوݧ خانم شایستہ بودید(مریم و میگفت)
همینطور کہ میبینید کمتر دخترے پیدا میشہ ک مثل شما تو دانشگاه چادر سرش کنہ حتے صمیمے تریـݧ دوستتوݧ هم چادرے نیست البتہ سوتفاهم نشہ مـݧ خداے نکرده نمیخـوام ایشـونو ببرم زیر سوال
_خلاصہ ک اولیـݧ مسئلہ اے ک توجہ مـݧ رو نسبت ب شما جلب کرد ایـݧ بود
اما اوݧ زماݧ فقط شما رو بخاطر انتخابتوݧ تحسیـݧ میکردم
بعد از یہ مدت متوجہ شدن یہ سرے از کلاساموݧ مشترکہ
_با گذشت زماݧ توجہ مـ نسبت ب شما بیشتر جلب میشد سعے میکردم خودمو کنترل کنم و براے همیـݧ هر وقت شمارو میدیم راهمو عوض میکردم و همیشہ سعے میکردم از شما دور باشم تا دچار گناه نشم
_اما هرکارے میکردم نمیشد با دیدݧ رفتاراتوݧ وحیایے ک موقع صحبت کردݧ با استاد ها داشتید و یا سکوتتوݧ در برابر تیکہ هایے ک بچہ هاے دانشگاه مینداختن
_نمیتونستم نسبت بهتوݧ بی اهمیت باشم دستم و گذاشتہ بودم زیر چونم با دقت ب حرفاش گوش میدادم و یہ لبخند کمرنگ روے لبام بود
ب یاد سہ سال پیش افتادم مـݧ وروزهاے ۱۷-۱۸سالگیم و اتفاقے ک باعث شده بود مـݧ اینے ک الاݧ هستم بشم
اتفاقے ک مسیر زندگیمو عوض کرد
_اما سجادے اینارو نمیدونست برگشتم ب سہ سال پیش و خاطرات مثل برق از جلوے چشمام عبور کرد
یہ دختر دبیرستانے پرشر و شوروساده و در عیـݧ حال شاگرد اول مدرسہ
_واسہ زندگیم برنامہ ریزے خاصے داشتم
در طے هفتہ درس میخوندم و آخر هفتہ ها با دوستام میرفتیم بیروݧ
از همـــوݧ اول خوانواده ے مذهبے داشتیم اما مـݧ خلاف اونا بودم
_اوݧ زماݧ چادرے نبودم و در عوض با مد پیش میرفتم از هموݧ اول علاقہ ے خاصے بہ نقاشے داشتم و استعدادمم خوب بود همیشہ آخر هفتہ ها ک میرفتیم بیروݧ بچه ها کاغذو مداد میوردݧ تا مـݧ چهرشونو بکشم
_یہ روز ک با بچہ ها رفتہ بودیم بیروݧ
مینا(یکے از بچه ها مدرسہ )اومد
همراهش یہ پسر جوون بود
همہ ما جا خوردیم اومد سمت مـݧ و گفت سلام اسماء جاݧ
بعد اشاره کرد ب اوݧ پسر جووݧ و گفت ایشوݧ برادرم هستن رامیـݧ
رامیـݧ اومد سمت مـݧ دستشو آورد جلو و گفت خوشبختم
با تعجب بہ دستش نگاه کردم و چند قدم رفتم عقب
مینا دست رامیـݧ و عقب کشید و در گوشش چیزے گفت
ک باعث شد رامیـݧ ازم معذرت خواهی کنہ
گفتم خواهش میکنم و رفتم سمت بچه ها
مینا اومد کنارمو گفت اسماء جوݧ میشہ چهره ے برادر مـݧ و هم بکشے❓❓❓
_خیلے مشتاقہ
لبخندے زدم و گفتم
ن عزیرم اولا ک مـݧ الاݧ خستم دوما مـݧ تا حالا چهره ے یه پسرو نکشیدم ببخشید
رامیـݧ ک پشت سرما داشت میومد وسط حرفم پریدو گفت ایرادے نداره یه زماݧ دیگہ مزاحم میشیم بالاخره باید از یہ جایے شروع کنے مـݧ باعث افتخارمہ ک اولیـݧ پسرے باشم ک شما چهرشو میکشید
_دست مینارو گرفت و گفت پس فعلا و ازم دور شدݧ اوݧ شب خیلے ذهنم مشغول اتفاقاتے ک افتاده بود....
_اوݧ هفتہ بہ سرعت گذشت
آخر هفتہ با دوستام رفتیم بیروݧ
مشغول حرف زدݧ بودیم ک دوباره مینا ورامیـݧ اومد.....
رامیـݧ پشتش چیزے قایم کرده بود...
داستان ادامه دارد.....😊
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
#عاشقانہ_دو_مدافع❤
#قسمت_دوازدهم
_رامین پشتش چیزے قایم کرده بود...
اومد طرف مـن و بالبخند سلام کرده یہ دستہ گل وگرفت سمت مـن
_با تعجب بہ بچہ ها نگاه کردم زیر زیرکے نگاهمون میکردن و میخندیدن
جواب سلامشو دادم وگفتم:بابت❓❓❓
چند قدم رفت عقب و گفت بابت امروز ک قراره چهره ے منو بکشید
اما...
_دیگہ اما نداره اسماء خانم لطفا قبول کنید ایـن گل ها رو هم بگیرید اگہ قبول نکنید ناراحت میشم
_گل هارو ازش گرفتم
یہ دستہ گل قرمز بزرگ
گل و گذاشتم رو صندلے و کاغذو تختہ شاسے و برداشتم
رامیـن کلےذوق کرد و پشت سرهم ازم تشکر میکرد
_خندم گرفتہ بود
بچہ ها ازمون دور شدن و هر کس ب کارے مشغول بود فقط من و رامیـ موندیم
ب صندلے روبروم ک ۵-۶متر با صندلے مـن فاصلہ داشت اشاره کردم و ازش خواستم اونجا بشینہ و در سکوت شروع کردم ب کشیدن
رامیـن شروع کرد بہ حرف زدن اسماء خانم میدونید گل رز قرمز نشانہ ے علاقست❓❓
_با سر حرفشو تایید کردم
وقتے بہ یہ نفر میدے ینے بهش علاقہ دارے
بہ روے خودم نیوردم و خودمو زدم ب اون راه
مـن دانشجوے عکاسے هستم
و ۲۳سالمہ وقتے مینا گفت یکے از دوستاش استعداد فوق العاده اے تو طراحے داره مشتاق شدم ک ببینمتون شما خیلے میتونید ب مـن کمک کنید
_حرفشو قطع کردم و گفتم:
ببخشید میشہ حرف نزنید شما نباید تکون بخورید وگرنہ من نمیتونم بکشم.
بلہ بلہ چشم.معذرت میخوام
نیم ساعت بعد کارم تموم شد
رامیـن هم تو ایـن مدت چیزے نگفت
ب نقاشے یہ نگاهے کردم خیلے خوب شده بود
از جاش بلند شد و اومد سمتم تختہ شاسے و ازم گرفت و با اخم نگاهش کرد
بعد تو چشام نگاه کرد و گفت:ایـن منم الان❓❓
_با تعجب گفتم بله شبیهتون نشده❓❓
خوب نشده❓❓
خندید و گفت:
ینے قیافہ ے مـن انقد خوبه❓
واے عالیہ کارت اسماء
مینا الکے ازت تعریف نمیکرد
تشکر کردم و گفتم محمدے هستم
خندید و گفت نه همون اسماء خوبہ
انقد سروصدا کرد ک بچہ ها دورمون جم شدن و کلے سر و صدا کردن و از نقاشے تعریف میکردن
_و در گوش هم یہ چیزایے میگفتـن
کلے ذوق کردم و از همشون تشکر کردم
هوا کم کم داشت تاریک میشد
وسایلمو از روے صندلے برداشتم واز همہ خدافظے کردم
_مخصوصا گلهارو بر نداشتم
تو اون شلوغے دیگہ رامیـن و ندیدم مینا هم نبود ک ازش خدافظے کنم
منتظر تاکسے بودم ک یہ ماشیـن مدل بالا ک اسمشم نمیدونستم جلوم نگہ داشت
توجهے نکردم
ولے دست بردار نبود
با صداے مینا ک داخل ماشیـن بود ب خودم اومد
اسماء بیا بالا
_إ شمایید مینا جون ببخشید فکر کردم مزاحمہ
پیداتون نکردم خدافظے کنم ازتون
ایرادے نداره بیا بالا رامیـن میرسونتت
ممنون با تاکسے میرم زحمت نمیدم ب شما
بیا بالا چرا تارف میکنے مسیرامون یکیہ
اخہ....
رامیـن حرفمو قطع کرد و با خنده گفت بیا بالا خانم محمدے
_سوار ماشیـن شدم
وسطاے راه مینا ب بهانہ ے خرید پیاده شد کلے تو دلم بهش بدو بیراه گفتم کہ مـن و تنها گذاشتہ
استرس گرفتہ بودم .یاد حرفهاے امروز رامیـن هم کہ میوفتادم استرسم بیشتر میشد
رامیـن برگشت سمتم و گفت بیا جلو بشیـن
در برابرش مقاومت کردم و همون پشت نشستم
نزدیک خونہ بودیم ترجیح دادم سر خیابون پیاده شم ک داداشم اردلان نبینتم
ازش تشکر کردم داشتم پشهد میشدم ک صدام کرد
اسماء❓❓❓
داستان ادامه دارد.....😊
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
💔💔💔
حاجےجان به گوشے📞
به بچه ها بگو:🗣
مارفتیم…🙌😔
ولی خط به خطے ک توے فضاے مجازے مےنویسن رو،همه شهـــدا مےبینن👌
یادشون ک نرفته شهدا أحیاءعندربهم هستن💔🕊
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
⏰ به رسم هر #صبح...
💫اولین #سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، #حضرت_صاحب الزمان(عج)💫
💎بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ💎
«السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اَباصالحَ المَهدی یا خَلیفة َالرَّحمنُ و یا شَریکَ الْقُرآن اَیُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان الامان»
🍃اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ🍃
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آل محمد
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
#حدیث_روز
💎 «اگر رازت را پنهـان دارى، مایۂ شـادىِ توسـت. و اگر آن رافاش سـازى، موجب نابـودىِ تو.»✨
🌷 #امیرالمؤمنیـن(ع)
📙 عیـون الحِكَم، ص286
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🌐💠⚜⚜💠🌐
🍁🍁 یعنی انسان، نه فقط در برابر كردار، بلكه در برابر گفتار خود مسئول است و مورد محاسبه قرار مى گيرد.
🍂🍂 در ميان اعضاى بدن، زير نظر بودن زبان مطرح شده است، شايد به خاطر آن كه عمل زبان،
✅ از همه ى اعضا بيشتر
✅ آسان تر،
✅ عمومى تر،
✅ عميق تر،
✅ دائمى تر
✅ و پر حادثه تر است
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🔔 #اخلاق_مومنانه
💢زیر دست
✅روزى امام سجاد(ع) يكى از غلامان خود را صدا زد، ولى او با اينكه صداى امام را مى شنيد، پاسخ نداد؛ تا اينكه بار سوم حضرت از او پرسیدند:
"پسرم! مگر صداى مرا نمی شنوی؟"
غلام پاسخ داد:
"بله! شنيدم"
امام سجاد(ع) گفتند:
"پس چرا جواب ندادی؟"
غلام گفت:
"از شما در امان بودم و مى دانستم اگر جواب ندهم، نسبت به من خشمگين نمى شوی!"
امام سجاد(ع)فرمود:
"الحمدلله الذى جعل مملوكى ياءمننى
شكر و سپاس خداوند را كه زير دست مرا از من ايمن ساخته
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
اقاجاااانم . .
مهدی جان ( عج )😍
دنیای حقیقی که سر جای خودش❤️
دنیای مجازی ام فقط حرف شماست..😊
الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج الساعة
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🌹بگردید و خودتان را پیدا کنید.🌹
آیت الله مجتهدی تهرانی :
اگر احتمال بدهید انگشتر عقیقتان در سطل زباله گم شده باشد ، چقدر در خاک و زباله ها می گردید تا انگشترتان را پیدا کنید؟
خودتان را هم همین طور بگردید و پیدا کنید.
💎شما جواهر هستید.
روایت است که می فرماید :
تعجب می کنم از کسی دنبال گمشده اش می گردد ، امّا دنبال خودش نمی گردد.
ما اگر بگردیم و خودمان را پیدا کنیم و خود را بشناسیم ، اصلاً شب ها خوابمان نمی برد.
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🍃🌸
✍حاج آقا #پناهیان:
بیایید با خدا زندگی کنیم نه اینکه
گاهی به او سـر بزنیم تا با کسی
زندگی نڪنی نمیـــتوانی او را
بشـناسی و با او انس بگـیری.
اگر مدتی شب و روز با کسی زندگی
کنی به او انس خواهی گرفت اگر با
خدا انـس پیدا کنی شــدیدا به او
علاقــمند میـــشوی.
خدا تنها انیسی است که مأنوس
خــود را هرگز تـنها نمیگـذارد.
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
سہ شنبہ شدُ و پَرزدم سوی تو😍
شدَم سائل ديدن روی ِتو🌺
بہ اِذنْ چهارده نور پاڪ جهان
شدم جان نثار امام زمان عج 😊
دوباره سه شنبه و دلتنگ جمکران شدم...!😔!🍎🍃
السلام علیک یاصاحب عصروزمان عج
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
「 شھـادت + دهــ⁸⁰ـه 」
#عاشقانہ_دو_مدافع❤ #قسمت_دوازدهم _رامین پشتش چیزے قایم کرده بود... اومد طرف مـن و بالبخند سلام کرده
#عاشقانہ_دو_مدافع❤
#قسمت_سیزدهم
_اسماء❓❓❓❓
بلہ❓❓❓❓
گل هارو جا گذاشتے برات آوردمشوݧ
اے واے آره خیلے ممنوݧ لطف کردید
چہ لطفے ایـݧ گل ها رو براے تو آورده بودم لطفا ب حرفاے امروزم فکر کـݧ
کدوم حرفا❓
_گل رزو عشق علاقہ و ایـݧ داستانا دیگہ
چیزے نگفتم گل و برداشتم و خدافظے کردم
میخواستم گل هارو بندازم سطل آشغال ولے سر خیابوݧ وایساده بود تا برسم خونہ
از طرفے خونہ هم نمیتونستم ببرمشوݧ
رفتم داخل خونہ شانس آوردم هیچ کسے خونہ نبود ماماݧ برام یاداشت گذاشتہ بود
_ما رفتیم خونہ مامان بزرگ
گلدوݧ و پر آب کردم و همراه گلها بردم اتاق
گلدوݧ و گذاشتم رو میز،داشتم شاخہ هارو از هم جدا میکردم بزارم داخل گلدوݧ ک یہ کارت پستال کوچیک آویزونش بود
روش با خط خوشے نوشتہ بود
_"دل دادم و دل بستم و،دلدار نفهمید
رسوای جهان گشتم و،آن یار نفهمید"
تقدیم بہ خانم هنرمند
دوستدارت رامیـݧ
ناخدا گاه لبخندے رو لبام نشست با سلیقہ ے خاصے گلهارو چیدم تو گلدوݧ و هر ازچند گاهے بوشوݧ میکردن احساس خاصے داشتم ک نمیدونستم چیہ
_و همش ب اتفاقات امروز فکر میکردم
از اوݧ ب بعد آخر هفتہ ها کہ میرفتیم بیروݧ اکثرا رامیـݧ هم بود طبق معمول مـݧ و میرسوند خونہ
_یواش یواش رابطم با رامیـݧ صمیمے تر شد تا حدے کہ وقتے شمارشو داد قبول کردم وازم خواست کہ اگہ کارے چیزے داشتم حتما بهش زنگ بزنم.
_اونجا بود کہ رابطہ مـݧ و رامیـݧ جدے شد و کم کم بهش علاقہ پیدا کردم
و رفت و آمداموݧ بیشتر شد من شده بود سوژه ے عکاسے هاے رامیـݧ در مقابل ازم میخواست ک چهرشو در حالت هاے مختلف بکشم
اوایلش رابطموݧ در حد یک دوستے ساده بود
اما بعد از چند ماه رامیـݧ از ازدواج و آینده حرف میزد اولش مخالفت کردم ولے وقتے اصرارهاشو دیدم باعث شد بہ ایـݧ موضوع فکر کنم
_اوݧ زماݧ چادرے نبودم اما بہ یہ سرے چیزا معتقد بودم مثلا نمازمو میخوندم و تو روابط بیـݧ محرم و نامحرم خیلے دقت میکردم
_رامیـݧ هم ب تمام اعتقاداتم احترام میگذاشت
تو ایـݧ مدت خیلے کمتر درس میخوندم
دیگہ عادت کرده بودن با رامیـݧ همش برم بیروݧ
_حتے چند بارم تصمیم گرفتم کہ رشتم و عوض کنم وازریاضے برم عکاسے اما هردفعہ یہ مشکلے پیش میومد
رامیـݧ خیلے هوامو داشت و همیشہ ازم میخواست ک درسامو خوب بخونم همیشہ برام گل میخرید وقتے ناراحت بودم یہ کارایے میکرد کہ فراموش کنم چہ اتفاقے افتاده
_دوتاموݧ هم پرشرو شور بودیم کلے مسخره بازے در میوردیم و کاراے بچہ گانہ میکردیم
گاهے اوقات دوستام ب رابطموݧ حسادت میکردݧ
بعضے وقتا بہ ایـݧ همہ خوب بودݧ رامیـݧ شک میکردم
_اوݧ نسبت ب مـݧ تعهدے نداشت مـݧ هم چیزے رو در اختیارش نذاشتہ بودم کہ بخواد بخاطر اوݧ خوب باشہ اوݧ زماݧ فکر میکردم بهم علاقہ داره
یہ سال گذشت
خوب هم گذشت اما...
_اونقدر گذشت و گذشت ک رسید به مهر
مـݧ سال آخر بودم و داشتم خودمو واسہ کنکور آماده میکردم
_اواخر مهر بود ک رامیـݧ یہ بار دیگہ قضیہ ازدواج و مطرح کرد
اما ایندفہ دیگہ جدے بود
وازم خواست کہ هر چہ زودتر با خانوادم صحبت کنم
_تو موقعیتے نبودن کہ بخوام ایـݧ پیشنهادو تو خوانوادم مطرح کنم
اما مـݧ رامیـݧ دوست داشتم
ازش فرصت خواستم کہ تو یہ فرصت مناسب ب خوانوادم بگم
اونم قبول کرد چند ماه ب همیـݧ منوال گذشت
رامیـݧ دوباره ازم خواست کہ ب خوانوادم بگم
ومـݧ هر دفعہ یہ بهونہ میوردم
برام سخت بود
_میترسیدم ب خوانوادم بگم و اونا قبول نکنن تو ایـݧ مدت خیلے وابستہ ے رامیـݧ شده بودم و همیشہ ترس از دست دادنشوداشتم....
#داستان_ادامه_دارد
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
#عاشقانہ_دو_مدافع❤
#قسمت_چهاردهم
_همیشہ ترس از دست دادنشو داشتم....
براے همیـݧ میترسیدم کہ اگہ بہ خوانوادم بگم مخالفت کنـݧ
ولے رامیـݧ درک نمیکرد.....
بهم میگفت دیگہ طاقت نداره....
دوس داره هرچہ زودتر منو بدست بیاره تا همیشہ و همہ جا باهم باشیم.
_بهم میگفت کہ هر جور شده باید خوانوادمو راضے کنم چوݧ بدوݧ مـݧ نمیتونہ زندگے کنہ.
چند وقت گذشت اصرار هاے رامیـݧ و حرفایے کہ میزد باعث شد جرأت گفتـݧ قضیہ رامیـݧ و پیدا کنم.
یہ روز کہ تو خونہ با ماماݧ تنها بودیم تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم.
_رفتم آشپزخونہ دوتا چایے ریختم گذاشتم تو سینے از اوݧ پولکے هاے زعفرانے هم ک ماماݧ دوست داشت گذاشتم و رفتم رومبل کناریش نشستم.
_با تعجب گفت:
بہ بہ اسماء خانم چہ عجب از اوݧ اتاقت دل کندے.
_چایے هم ک آوردے چیزے شده❓❓چیزے میخواے❓❓
کنترل و برداشتم و تلوزیوݧ و روشـݧ کردم
با بیخیالے لم دادم ب مبل و گفتم وااااا ایـݧ چہ حرفیہ ماماݧ چے قراره بشہ❓
ناراحتے برم تو اتاقم.
ݧ
_مادر کجا❓چرا ناراحت میشے تو ک همش اتاقتے اردلانم ک همش یا بیرونہ یا دانشگاه حالا باز داداشتو میبینیم ولے تو چے یا دائم تو اتاقتے یا بیروݧ چیزے هم میگیم بهت مث الاݧ ناراحت میشے.
پوفے کردم و گفتم ماماݧ دوباره شروع نکـݧ.
_ماماݧ هم دیگہ چیرے نگفت
چند دیقہ بیـنموݧ با سکوت گذشت.
ماماݧ مشغول دیدݧ تلویزیوݧ بود
گفتم:
_ماما❓❓
-بلہ❓❓
_میخوام یہ چیزے بهت بگم
_خب بگو
_آخہ....
_آخه چے❓❓
_هیچے بیخیال
_ینے چے بگو ببینم چیشده جوݧ بہ لبم کردے.
_راستش.راستش دوستم مینا بود یہ داداش داره
_ماماݧ اخم کردو با جدیت گفت خب❓
_ازم خواستگارے کرده ماماݧ وایسا حرفامو گوش کـݧ بعد هرچے خواستے بگو گفتـݧ ایـݧ حرفا برام سختہ اما باید بگم اسمش رامیـنہ ۲۴سالشه و عکاسے میخونہ از نظر مالے هم وضعش خوبه منم هم
_تو چے اسماء❓
سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم
_دوسش دارم
_ینے چے کہ دوسش دارے❓
تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے حتما باهم بیروݧ هم رفتیـݧ میدونے اگہ بابات و اردلاݧ بفهمن چے میشہ❓❓❓
_اسماء تو معلوم هست دارے چیکار میکنے
از جام بلند شدم و با عصبانیت گفتم چیہ چرا شلوغش میکنے ینے حق ندارم واسہ آیندم خودم تصمیم بگیرم❓
_اخہ دخترم اوݧ خوانواده بہ ما نمیخورن اصلا ایـݧ جور ازدواج ها آخر و عاقبت نداره تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے ناسلامتے کنور دارے
_ماماݧ بهانہ نیار چوݧ رامیـݧ و خانوادش مذهبے نیستن،چون مسفرتاشون مشهد و قم نیست چوݧما انقد مذهبے نیستـݧ قبول نمیکنے یا چوݧ مثل اردلاݧ از صب تا شب تو بسیج نیست❓
_ایـنا چیہ میگے دختر❓خوانواده ها باید بہ هم بخور.....
حرفشو قطع کردم با عصبانیت گفتم ماماݧ تو نمیتونے منو منصرف کنـے ینے هیچ کسے نمیتونہ مـݧ خودم براے خودم تصمیم میگیرم ب هیچ کسے مربوط نیست..
_سیلے ماماݧ باعث شد سکوت کنم
دختره ے بے حیا خوب گوش کـݧ اسماء دیگہ ایـݧ حرفا رو ازت نمیشنوم فهمیدے
بدوݧ ایـݧ کہ جوابشو بدم رفتم اتاق و در و محکم کوبیدم
_بغضم گرفت رفتم جلوے آینہ دماغم داشت خوݧ میومد بغضم ترکید نمیدونم براے سیلے کہ خوردم داشتم گریہ میکردم یا بخاطر مخالفت ماماݧ
انقد گریہ کردم کہ خوابم برد فردا که بیدارشدم دیدم ساعت ۱۲ ظهره و مـݧ خواب موندم.
ماماݧ حتے براے شام هم بیدارم نکرده بود
گوشیمو نگاه کردم 10 تا میسکال و پیام از رامیـݧ داشتم
_بهش زنگ زدم تا صداشو شنیدم زدم زیر گریہ
ازم پرسید چیشده❓
نمیتونستم جوابشو بدم گفت آماده شو تا نیم ساعت دیگہ میام سر خیابونتوݧ
از اتاق رفتم بیروݧ هیچ کسے نبود ماماݧ برام یادداشت هم نذاشتہ بود
رفتم دست و صورتم و شستم و آماده شدم انقد گریہ کرده بودم چشام پف کرده بود قرمز شده بود
_رفتم سر خیابوݧ و منتظر رامیـݧ شدم
۵ دیقہ بعد رامیـن رسید...
#داستان_ادامه_دارد
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
در این شلـــــــوغے #دنیـــــــا #فراموشتــــــــان نڪردم
برادران گلم
در #شلوغـــــــــــے قیامتـــــ
#فراموشم نڪنید ❣
آے #شہــــــــــداء
@shahadat_dahe_hashtad
💞کانال شهادت+دهه هشتاد💞