eitaa logo
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
672 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1هزار ویدیو
38 فایل
بـه‌نـام‌خـداونـدمـھـربان🌱 ‌ مـا‌دهـه‌هشـتادیـا،تـا‌ظـھـورمنـجی جـھانـیان‌ازپـای‌نخـواهیم‌نـشسـت‌ تـا‌شـھـادت‌دررکـاب‌مـولا✌️🏻😎 ‌ 📞📻 ¦ ارتـبـاط‌بـا‌مـا : @a22111375 📞📻 ¦ نـاشـنـاسـمـون: https://harfeto.timefriend.net/16090015668784
مشاهده در ایتا
دانلود
♥یـہ معـجزھِ ایـم داریـم بہ نام چادرツ #پروڣـ👑 #دخترونـــــہ💕 #مخصوص🦋 #خاص😎 ‌ #ناحلـــــہ'🦋 @shahadat_dahe_hashtad 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
[✌️🏻] . دیدین‌تازگـــیآ‌همه‌جوونا ‌آرزوے‌شهادت‌دارن...؟! همـــش‌شعار همـــش‌ادعآے‌ ولے‌پسر‌جون،‌دختر‌جون... یه‌نیگا‌به‌خودتم‌کـــردے؟! ببین‌شبیهشـــے؟! ببین‌یه‌نَمه‌باهاش‌شباهت‌دارے؟! شهدا‌رو‌میگما🙃...! یه‌شهیـــد‌هیچ‌وقتِ‌هیچ‌وقت‌دل‌نمیشکنه یه‌شهیــد‌هیچ‌وقتِ‌هیچ‌وقت‌مسیرشو‌کج‌نمیکنه یه‌شهیـــد‌‌رفیقش‌ ، میخواے‌مثه‌شهدا‌بشے؟! بسمِ‌الله... (: ▪️قیافه‌و‌مد‌برات‌مهم‌نباشه؛مثه ▪️از‌پول‌و‌ثروتت‌بگذری؛مثه ▪️راستے‌میتونے‌از‌عشقت‌بگذرے؟!مثه‌ ▫️بیا‌و‌به‌خودت‌قول‌بده‌از‌این‌به‌بعددورترین‌فاصله‌رو‌با ! مثلاکیلومترها؟!فرسنگ‌ها؟! نه!!حتــے‌بیشتر‌از‌اینها...((: قشنگ‌نیست؟! ▫️بیا‌و‌به‌خودت‌قول‌بده‌چشاتو‌بدزدی ‌وقتے‌چشات‌به‌یه‌نامحرم‌میخوره... همون‌لحظه‌بگو !! ▫️بیا‌و‌به‌خودت‌قول‌بده‌دهنتو‌گِل‌بگیری‌اونجا که‌میخوادبه !! اصلا‌خلاصه‌بگم‌برات‌؟! [❗️بیا‌و‌به‌خودت‌قول‌بده‌نشے‌دلیلِ‌اشکایِ (:💔 ❗️] . (: ✋🏻 👊🏻 👌 '🦋 @shahadat_dahe_hashtad 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
~•°•~•💓•~•°•~ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_پا
~•°•~•💓•~•°•~ ⃣1⃣ توی اوتوبوس نشستم و سرمو به شیشه تکیه دادم... هنذفری توی گوشمه و آهنگ رسم همسفری حامد رو رو پلی کردم... و آروم اشک میریزم😭 این دو روز با همه خاطراتش گذشت... و من کل قلبمو توی شهر قم روی صحن حرم بی بی بین دوتا چشم عسلی جا گذاشتم... حالا منی که دارم بر میگردم بی دلم...💔 بی قلب...💔 مطمئنم تا آخر عمر دیگه نه میتونم دلمو برگردونم نه به کس دیگه بسپارمش... 😢 همون لحظه های اول حرکت فاطمه از خستگی خوابش برد😪 منم چشمامو بستم از خستگی و بی خوابی دیشب خیلی سریع خوابم برد...😴 با تکونای دست فاطمه از خواب بلند شدم😶 فاطی: فائزه جان پاشو رسیدیم. _وای من چقدر خواب بودم مگه؟😱 فاطی: من کلا برای نمازم بیدارت نکردم دلم نیومد تا همین الانم عین خرس قطبی خواب بودی😅 _بی ادب😬 ساعت ۴ صبحه مامان اینا با ماشین اومدن دنبالمون قرار شد فاطمه ام بیاد خونه ما بعد نماز صبح فاطمه خوابید😪 دوربینمو📷 برداشتم و گرفتم جلوم... _بخاطر تو بود که سید رو دیدم... تو باعث همه این اتفاقا شدی... تسبیحی که محمدجواد بهم داد و دور دوربین بستم... 😭 گذاشتم روی زمین و خودم دراز کشیدم ولی دیگه خوابم نمیومد... چشمامو بستم و اولین چیزی که جلوی چشمام نقش بست چهره ی محمدجواد بود...😢 زنگ صدای قشنگش هنوز تو گوشمه...😢 چقدر قشنگ اسممو صدا زد... چقدر قشنگ😭 خدایا خورشید داره طلوع میکنه... تورو به همین لحظه مقدس که روز داره سر میزنه یا عشقی که تو دلم لونه کرده رو بیرون کن یا من و به محمدجواد برسون...😭 ای خدا😭😭😭😭😭 چقدر آرزوی محال میکنم....😭 دیوونه شدم...😭 ... @shahadat_dahe_hashtad 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
~•°•~•💓•~•°•~ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_شا
~•°•~•💓•~•°•~ ⃣1⃣ نمیدونم ساعت چند خوابم برد یا چقدر خوابیدم ولی ساعت ۱۲ با جیغ و داد فاطمه بیدار شدم😕کش و قوسی به بدنم دادم و بلند گفتم : سلاااااام😊 فاطی: کوفت و سلام 😡 زهر مارو سلام😡 دیروز که عین خرس تا صبح خواب بودی دوبارم خوابیدی تا الان😡 _اوووه(خمیازه😮) حالا مگه (بازم خمیازه😲) چیشده(با اجازه تون خمیازه😪) فاطی: ای بمیری الهی که من راحت شم از دستت 😒 این قدر خوابیدی هنوز داری خمیازه میکشی😡 _برو بابا بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم. _سلام مامانی😒 مامان: سلام به روی ماه نشستت😍 خوب خوابیدی ؟ _اوهوم😊 من برم دستشویی الان میام دست و رومو شستم صورتمو با آستین پیراهنم پاک کردم😄 _مامان معدم فکر کنم سوراخ شده😢غذا مذا تو بساطتت نیس؟😢 مامان: عروس گلم وقتی شما خواب تشریف داشتی زحمت کشیده رفته ناهار درست کرده حالا برو بشین بخور 😊 فاطی: این چه حرفیه مامان زحمت چیه _اییییش 😁 خودشیرین😤 فاطمه کیک مرغ درست کرده بود و منم که عاشق کیک مرغ (به به دهنم آب افتاد😋) تا میتونستم از خجالت شکمم در اومدم😌 فاطی: میمیری آخرش این قدر نخور😂 _آدم از خوردن بمیره بهتر از اونه از نخوردن بمیره 😊(سخنی از عمه نویسنده😜) فاطی: اصلا بخور این قدر تا بترکی راحت شیم😁 _ میای بریم رو حیاط کنار باغچه بشینیم؟ فاطی: باشه بریم😞 تنیک مشکیم که از کمر به پایین کلوش میشد و توش گلای سفید کوچیک بود تنم بود یه شال سفید حریرم پوشیدم☺️ فاطی: چرا شال میپوشی آخه؟ _وقتی باد شالمو تکون میده لذت میبرم فاطی: اییییش😁 لب باغچه نشستم و آهنگ نفس تازه کنیم رو گذاشتم همین چند روز پیش برای ولادت آقا حامد خونده بودش و من این آهنگو خیلی دوس دارم😍 فاطمه اون ور حیاط رو زمین نشسته بود و نگام میکرد😶 اهنگ شروع شد و منم سعی کردم صدامو کلفت کنم تا به حامد برسه و همراهش شروع کردم به خوندن🎤 _با خبر باش که هنگامه استقبال است... ۳۱۳ آیینه و یک تمثال است... با خبر باش که هنگامه استقبال است. به صدام اوج دادم تا با حامد همراه شم _خسته ای گفت که زاریم ز ما.... یهویی صدای آهنگ قطع شد و گوشیم زنگ خورد😒 _عه فاطی مندله😍(مهدیه دوست گرامم) _سلااااااام عرض شد مندل بانو😍 مندل: سلام فلفل جون(منو میگه ها😂) _ای نامرد خوب مارو جا گذاشتی رفتی😡 مندل: فائزه بخدا گمتون کردیم _هی آدم رفیقشو گم میکنه؟!😒 مندل: حالا تو این دفه رو ببخش من جبران میکنم😍 _چجوری جبران میکنی😜 مندل: با فاطی آماده شید با ماشین میام دنبالتون بریم کافی شاپ مهمون من😉 _به به از هرچه بگذریم سخن خوردنی خوش تر است😍 ما آماده ایم بدو بیا مندل: ۳۰ مین دیگه اونجام😉 ... @shahadat_dahe_hashtad 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
~•°•~•💓•~•°•~ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_هف
~•°•~•💓•~•°•~ ⃣1⃣ بعد نیم ساعت مهدیه اومد دنبالمون😉 بعد سلام و احوال پرسی و این حرفا حالا سوار ماشین شدیم و داریم میریم مهمون مهدیه کافی شاپ😍 مطمئنم الان میخواد بره کافه پیانو(یه کافی شاپ عالی توی خیابون ولفجر شمالی کرمان تازه بالاشهر هس دلتون بسوزه😝) _مهدیه مندل:جونم _نمیخواد اون قدر راه تو دور کنی بری بالا مالا ها😉 بیا بریم همین بستنی حمید (به به😋 یه بستنی فروشی توی خیابون سرباز کرمان ) هم نزدیکه هم ارزون و از همه مهمتر خوشمزه😋 فاطی: آره ارواح عمت 😏تو بخاطر مهدیه داری این قدر دلسوزی میکنی یا چون عموت اونجا مغازه داره و راحت نیستی😝 _بدبخت من بخاطر تو دارم میگم صب عموم نمیره به علی بگه این زنت همش تو این کافی شاپس😡 مندل: اوه بابا تورو خدا دعوا نکنید باشه میریم بستنی حمید🍦 فاصله بستی فروشی حمید تا خونمون تقریبا ۱۰ مین بود. وقتی رسیدیم همه پیاده شدیم از ماشین و رفتیم داخل مغازه روی یه میز و صندلی ۴ نفره نشستیم. بعد سفارش دادن بستنیا مشغول صحبت شدیم. من و فاطی از سیر تا پیازه ماجرای این دو روز تعریف کردیم و لا به لای اینا فاطیم همش متلک میگفت که فائزه همش به پسره نخ میداده.😐 مندل: سادات جان من بگو چجوری نخ میدادی؟ نکنه عاشق شدی در یک نگاه😂 _خیلی بیشعورید ها😳 مگه دیوونم عاشق اون پسره بی ادب و غد بشم😡(آره ارواح عمه کوچیکه معلم ریاضی سال دوممون😜) فاطی: عه به دوست آقای ما بی احترامی نکن😂 _دوست آقات و آقات دوتایی بخورن تو سرت✋ فاطی: اگه به علی نگفتم😡 _برو بگو 😏 مندل: اه بابا دو دقه اومدیم بیرون حالمون عوض شه خواهشا عین تام و جری نیوفتید بجون هم😁 فاطی: تقصیر این گامبوعه خواهر شوهر بازی در میاره😂 _ بیشعور گامبو خودتی 😡 من فقط تپلم😊 مندل: ای خدا این دوتا منو دق میدن😭 ... @shahadat_dahe_hashtad 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
~•°•~•💓•~•°•~ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_هج
~•°•~•💓•~•°•~ ⃣1⃣ امروز ۱۵ تیره و دقیقا یک ماه از اولین دیدار من و محمدجواد میگذره...😢 توی این یک ماه برای فراموش کردنش هرکاری کردم... ولی نشد😢 از سرگرم کردن خودم با کارای خونه و هر روز بیرون رفتن با مهدیه و عضو شدن توی گروه حلال احمر بگیر تا کلاسای مبانی خبرنگاری که هفته ای دو روز میرفتم... هی تازه ماه رمضونم هست و ببشتر وقتم رو مسجدم... ولی.... نشد.... بخدا نشد... نه تنها فراموشش نکردم که عشقم ده برابر روز اول شده...😔 دلم براش تنگ شده.... یعنی اون اصلا منو یادش هست😭 صدای آهنگ صبح امید حامد قطع شد و گوشیم زنگ خورد😢 شماره ناشناس بود اشکامو پاک کردم و تماس رو وصل کردم😭 _الو بفرمایید ناشناس: خانم زمانی؟ _بله بفرمایید امرتون ناشناس: عه ببخشید فکر کنم اشتباه گرفتم. خدافظ _وا😳 الووووو الووووو تماس قطع شد😐 وا این دیوونه دیگه کی بود😳دختر بود ولی صداش اصلا آشنا نبود😨 از اونجایی حوصله نداشتم پیگیرش نشدم فقط شمارشو سیو کردم تا مشخصات تلگرامش رو ببینم😜 *خادم بی بی* اسم پروفایلش و حرم حضرت معصومه عکس پروفایلش بود این دیگه کیه😳 راستی علی امتحاناش تموم شده و برگشته کرمان(فاطمه خانومم دیگه کلا خونه ما تلپ بیرون نمیره😂) علی به طرفم اومد و کنارم نشست علی: آبجی گلی خوبی؟ _از احوال پرسیای شما😏 علی: متلک میگی آبجی خانوم😑 _متلک نیست عزیزم حقیقه مگه شما غیر خانووومتون کسی رو هم میبینید😏 علی: امشب افطار پیتزا دعوتت میکنم شهربازیم میبرمت که ببینی داداشت به فکرته😊 _عه جان من 😳 به به بریم😍(حالا مدیونید فکر کنید تا همین یه دقه پیش میخواستم قورتش بدم ها 😂 من اصلا اسم خوردنی میاد روحیه میگیرم) علی: راستی سادات یادم رفت بهت بگم😱 _چیوووو😳 علی: سیدجواد رو یادته؟ خونشون بودیم رو روز تو قم _خب خب اره چیشده مگه اتفاقی افتاده براش😳 علی: وا چرا همچین میکنی😳 نه فقط بعد عید فطر با خانودش میان کرمان به مامان گفتم دعوتشون کنه خونه از خجالتشون در بیایم😊 جاااااانم😳آخ قلبم خدایا دمت گرم 😍 با خوشحالی رفتم توی اتاقو درو بستم و آهنگ عشق پاک حامد رو پلی کردم و رفتم توی فکر... _یعنی قراره چند روز دیگه ببینمش😭 ... @shahadat_dahe_hashtad 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
~•°•~•💓•~•°•~ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_نو
~•°•~•💓•~•°•~ ⃣2⃣ ماه رمضون با همه خوبی هاش تموم شد و من دل توی دلم نبود برای اتفاقی که قراره یک روز بعد عیدفطر بیوفته و فقط ۲۴ ساعت باهاش فاصله دارم.😊 امروز عید فطره و من و خانواده بعد نماز عید اومدیم مصلی امام علی(مصلی کرمان) بعد زیارت معراج شهدا حالا کنار مزار مادر بزرگم نشستیم😢 چه قدر دلم برا خودش و حرفاش تنگ شده... چقدر دوسش دارم و میدونم دوسم داره.... فاطی: علی میای باهم بریم قدم بزنیم☺️ علی: آره عزیزدلم بریم خانومی😍 فاطی: تو نمیای فائز؟ 😁 _نه برید خوش بگذره😉 مامان: فائزه بنظرت برای فردا ظهر چی غذا درست کنم؟! _اووووم نمیدونم. من فسنجون دوس دارم😋 مامان: فسنجون خالی که نمیشه. باید یه چیز دیگم کنارش باشه مادر😁 _باشه بابا مگه من چیکار دارم مادر من😳 بلند شدم و افتادم دنبال سوژه برای عکاسی... عکاسی آرومم میکنه😊 چند تا عکس توپ گرفتم و پیش مامان اینا برگشتم. علی و فاطیم اومده بودن😜 باهم رفتیم اول بستنی گرفتیم خوردیم بعدم رفتیم خونه تا جم و جور کنیم برای فردا☺️ خیلی استرس داشتم... خدایا یعنی قراره فردا دوباره اون چشمای عسلی رو ببینم....😭 شب تا صبح نخوابیدم و به فردایی فکر کردم که قرار بود محمدجواد رو بعد یکی دو ماه ببینم... خدایا شکرت😭 نماز خوندم... دعا کردم... قران خوندم... آهنگای حامدو گوش دادم... بالاخره اون شب رو گذروندم و پا به روزی گذاشتم که ۱۵ روزه منتظرشم.... خدایا خودت میدونی چقدر دوسش دارم... کمکم کن.... فقط تویی که میتونی من و به وصال یارم برسونی.... ... @shahadat_dahe_hashtad 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تبادلاتـــــ صبور باشیـــــد 🌈✋
از‌ #گناه خسته شدی ؟ ❌🤨 دلت یه حال معنوی 🌸✅💚 خوب میخااااد😍 دوست داری با امام زمانت باشی دلت میخاد محبوب خدا بشی 👌 میخای از بند گناه آزاد بشی 🕊 💠میخای 👈 #چله_ترک_گناه🤗🤗😇🤩 بگیری 😍 زود زود بیا اینجا⏬ جلسه مشاوره در مدت 9 روز 📢کانال تخصصی ترک گناه 🔰مشاوره رایگان😍 ⌚️تا دیر نشده شروع کن🧗‍♂ 💯خیلی ها ترک کردن تو هم میتونی💪 ✅ با ما در راه پاکی قدم بردار 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2408710178C1aa150fb5b #در_راه_پاکی
♡سخت‌ست‌‌همیشه‌بر‌سر‌دارم ♡ چون من‌حجا‌ب‌بر‌تر‌دارم یه‌کانال‌برا‌دختر‌خانوما ♧°°°°😍°°°❤️❤️❤️°°°😍°°°°♧ -چی‌داره؟ -همه‌چی‌هرچی‌بخوای😍 - مثلاچی؟🤔 - استیکر👍 - پروفایل‌دخترانه‌ 🏞🎑 - دیگه؟ -مداحی☑️ و تم😌 آشپزی🥘🌯 هنری🎥💡 معرفی‌کتاب📔📓 معرفی‌شهدا🌹 و..... - حالا‌فهمیدی‌ چه کانال خوبیه؟😍 - وااای خیلی عااالیه ممنون🙂همین الان عضوش میشم😘 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ‌یکی‌ازبهترین‌کانال‌‌های‌دخترونه‌ی‌ایتا👌 >دختران‌فاطمی< https://eitaa.com/joinchat/1258356792Ce0dac3aa57 ☝️☝️لینک ما☝️☝️
ما دختریم🧕🏻 دخترایی که از جنس ظهور دختران دهه هشتادی و تمدن سازیم ..😍✌️ ما دخترایی هستیم ڪہ عشقمون چادرمونه وکار فرهنگی در زمینه عفاف و حجابه ..!😋💪 ما دخترایی هستیم کہ شاید بارها به خاطر حجابمون و کار فرهنگی مون تمسخر شدیم 💝 ولی پا پس نڪشیدیم...! 🙆🏼‍♀🤞 ما دختران دهه هشتادی هستیم که داخل کانالمون همه چی هست 🤩 از چالش +جایزه گرفته🙊 تااا هیئت های دلچسب دخترونه و استوری مناسبتی و جمله های انگیزشی کہ خیلی بهتون انگیزه میده 😍💪و... خیلی چیزایی باحال و دخترونه و یک سری کارها در زمینه عفاف و حجاب و سبک زندگی ایرانی اسلامی به حول قوه الهی انجام دادیم و میخوایم انجام بدیم داخل کانالمون هست که باید خودت ببینی 😍🤭 💥لطفا انگشت مبارکتون روی لینک کانالمون بزنید و آرزوی شهادت برای ادمین های دهه هشتادی بکنید و وارد بشید 🤗👇 ⚪️ آیدی کانالمون در ایتا👇 https://eitaa.com/yazainab314 🔴 پیجمون در اینستاگرام👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_tamadon_saz دخترا دهه هشتادی منتظرتونیما ... 🤞🤠 هدف ما دختران تمدن ساز رسیدن به آرمان شهر مهدوی و لبخند رضایت بر لبان امام زمان (عج)و حضرت اقاست به امید آن روز ❤️😍 #دختران_حضرت_آقا #دختران_حاج_قاسم #دختران_تمدن_ساز
میخوام یه کانال بهت معرفی کنم😍👇 کانالی از جنس دخترانی تمدن ساز☺️، دغدغه مند 🤓و دهه هشتادی😎 برای خواهرایی که عاشق ارثیه مادرشونن🙃 اگرمیخوای جزو ما تمدن سازان باشی انگشتتو روی لینک زیر بزن😉👇 https://eitaa.com/yazainab314 مطمئن باش پشیمون نمیشی😉😊
♥️ ♥️♥️ ♥️♥️♥️ ♥️🌹• بسم رب الزهرا •🌹| یه عمریه پرسه زن کوچه انتظارم •تموم لحظه هارو میشمارم یه کانال دلی🍃 به نام اسما...زینب❤️🍃 برای یک دورهمی خواهرانه چادرانه ❤️ به صرف چای و نبات و یا قندی که با وجود تک تک شما آب میشود و میریزد 😉 تموم چیزایی که دنبالش بودی همش یه جا جمع شده🙂😉 دلنوشته های دلی♥️ تکبیتی های شهدایی💌 پروفایل های علوی و زهرایی تک خطی های حدیث @Chador_girls
#توجه🚫 #توجه🚫 یـہ ڪانال داریم ناب ‼️عالی⁉️ ویژه😍😍 خب بزار ازش بگم برات!🤗 اسمش جــــوانان ایرانـــے 🤩 . دیگـہ حتما خودتون میدونید مخصوص چـہ ڪساییـہ ولے اشتباـہ میڪنید ... اینجا ؋ـقط مخصوص جوونا نیست 😳بلڪـہ نوجوانان هم میتونن ازش استـ؋ـادہ ڪنن😍 حالا بگم چجوری؟؟؟ خب ما همـہ نوع برنامـہ اے داریم ...🥳 مخصوص همـہ و همـہ ...🤩🥳 🌱{ https://eitaa.com/joinchat/1912537101C93a1477b6a }🌿 جا نمونے از ڪانالمون ! بدو بدو🤩
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
رد نشو ...! ضرر میڪنیا...!😎 🌱{ https://eitaa.com/joinchat/1912537101C93a1477b6a }🌿 از من گـ؋ـتن بود...😌
[وخدایِ برگـ هاے پاییز]🍂🍂
بہ وقتـ پاییز🍂🍁 شروع فصـل دلتنـگے مبآرڪ…🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از قشنگیا😊 #پاییـز🍂 #شعـر🌈🌧 #دلتنگـے❤️ #فنجان_چاے☕️ #ناحلـــــہ'🦋 @shahadat_dahe_hashtad 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
#پروڣـ👑 #پاییـز🍂 #زیبایے💛 #ناحلـــــہ'🦋 @shahadat_dahe_hashtad 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-شھیدان‌آفتاب‌سرخ‌عشق‌اند!•
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
~•°•~•💓•~•°•~ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_بی
~•°•~•💓•~•°•~ ⃣2⃣ سرانجام روز موعود فرا رسیددددد😍 امشب شام خونمون دعوتن😍 آخ جوووون😊 از صبح زود که بلند شدم کل خونه رو خودم تنهایی تمیز کردم... حتی نمیخوام کسی کمکم بده... خودم میخوام خونه رو آب و جارو کنم که محمدجوادم روش قدم بزاره...😍 خدایا... چقدر این پسر دوس داشتنیه... چقدر معصوم و پاکه نگاهش... چقدر خاصه...😊 خدایا این پسرو بده بهم بقیه دنیا مال تو... فقط اونو بده من...🙏 باعشق همه کارای خونه رو کردم...😍 ذره ذره قلبمو قاطی گوجه و خیار واسش سالاد درس کردم😍(این اوج جمله عاشقانم بود دیگه😂 از من بیشتر از این توقع نمیره) این قدر کار کردم که صدای مامانمم در اومده بود مامان: فائزه مامان خودتی؟😳چقدر کارکن شدی ها😳 _بله مامان جون خودمم مگه من دلم میاد مامانم تنهایی زحمت بکشه همه کارارو انجام بده☺️ فاطی: خدا از ته دلت بشنوه به حق امام جواد😉 _😡بیشعور حالا همه چیز آمادس برای ورود محمدجوادم😍 حالا نوبت خودمه...😍 یه مانتو کالباسی با روسری ساتن با ترکیب رنگای کالباسی و خاکستری و زرد و صورتی پوشیدم . خودمونیم ها خوشگل شدم😊 ساعت هشت بود که زنگ در به صدا در اومد... قلبم تاپ تاپ میزد😁 آخ قلبم اومد تو دهنم😶 سریع چادر رنگی مو پوشیدم و با خانواده به استقبالشون رفتیم😍 اول حاج خانوم بعد حاجی جون اومدن تو... وای چرا درو بستن....😢 پس محمدجواد کوش....😭 علی: عه حاج خانوم جواد کارش درست نشد؟😳 حاج خانوم: نه پسر گلم گفت ان شاءالله دفه بعد مزاحمتون میشه...😊 دیگه هیچی از مکان و زمان نمیفهمیدم... چشمام تار شد و دنیا پیش روم سیاه.... فقط یادمه به دست فاطمه چنگ زدم که نیوفتم.... ... @shahadat_dahe_hashtad 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
~•°•~•💓•~•°•~ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_بی
~•°•~•💓•~•°•~ ⃣2⃣ با احساس چکیدن آب روی صورتم چشمامو باز کردم... نور چشمامو اذیت میکرد... دوباره بستمشون... مامان: وای چشماشو باز کرد بچم😭 فاطی: مامان فاطمه منکه گفتم چیزیش نیست زیادی کار کرده امروز عادت نداشته حالش بد شد نگران نباشید😢 حاج خانوم: ای وای خدا مرگم بده تقصیر ما شد بخدا بد موقع مزاحم شدیم.😔 مامان: نگید تورو خدا این حرفارو فاطمه راست میگه این اثرات خستگیه شما بفرمایید بریم تو پزیرایی😌 چشمامو باز نکردم تا لحظه ای رفتن بیرون از اتاقم فقط فاطمه موند😞 فاطی: چشماتو بازکن آبجی جونم😢 با صدایی از ته چاه میومد گفتم : چراغو خاموش کن فاطمه... چشمام اذیت میشه...😔 فاطمه بلند شد و چراغو خاموش کرد و روی تخت کنارم نشست... فاطی: فائزه... آبجی... خودتو داری داغون میکنی😢 _محمدجواد کجاست... چرا نیومده😢 فاطی: گفتن آقا رفته اردو جهادی...😔 _لعنتی... لعنتیییی.... خیلی نامردی😭 زدم زیر گریه و هق هق میزدم... فاطمه منو تو بغلش گرفت.... 😭 فاطی: فائزه... _چیه😭 فاطی: زشته الان خانوادش میگن بخاطر اونا داری اینجوری میکنی... پاشو بریم بیرون _باشه با فاطمه رفتیم بیرون بابا و علی گفتن چیشده فاطمه هم به همه گفت ضعف کرده و خسته شده و این حرفا... ولی تنها کسی که بین اون همه نگاه نگاهش باهام حرف میزد حاج آقا بود... احساس میکردم اون میدونه تو دلم چه خبره... @shahadat_dahe_hashtad 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
~•°•~•💓•~•°•~ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_بی
~•°•~•💓•~•°•~ ⃣2⃣ اون شب با اون همه نگاه مختلف آخرش تموم شد... نگاه خسته من...😔 نگاه نگران مامان...😰 نگاه مشکوک علی...😒 نگاه مهربون فاطمه...😊 نگاه دلگرم کننده بابا...😍 نگاه ناراحت حاج خانوم....😟 و نگاه خاص و معنی دار حاج آقا....😴 وقت رفتن برای بدرقشون رفتیم... حاج آقا لحظه آخر آروم بهم گفت : فائزه خانم... دخترگلم... تنها راه تموم شدن آشوبی که افتاده به جونت توکله... از خودش بخواه دلتو از هرچی غیر خودش هست خالی کنه... مطمئن باش آروم میشی...😍 و من چقدر دیر فهمیدم که حرفی که زد یعنی چی... و تاوان سختی که برای دیر فهمیدنم دادم....😢 فاطمه گفت خودش به مامان کمک میکنه و منو بزور فرستاد استراحت کنم... در اتاقو بستم و گوشه دیوار نشستم و تسبیح آبی مو تو دست گرفتم😭 خدایااااا چرا نمیشنوی صدامو😭 خدایااااا خیلی سخته امیدوار بشی و تو اوج خوشحالی یهو امیدتو پرپر کنن😭 گوشیمو برداشتم.... فقط صدای حامد میتونست آرومم کنه... چون میدونم اونم این صدارو دوس داره... و از این مهم تر... صدای محمدجواد عین صدای حامده.... شهر باران رو پلی کردم... آروم باهاش میخوندم و اشک رو مهمون گونه هام میکردم...😭 دیگه به هیچ چیز امید ندارم... دلم میخواد امشب بخوابم و دیگه بلند نشم... خدایا امشب بدجوری داغون شدم... بدجوری... این همه انتظار... این همه اشتیاق... همه نابود شد... به سمت تخت رفتم سرمو گذاشتم روی متکا و هنذفری رو توی گوشم گذاشتم... بعد شهر باران اهل نبرد پلی شد...😳 آهنگ حامد درباره جهادگرا...😢 خدایا یعنی ممکنه اونم الان اینو گوش بده...😭 ... @shahadat_dahe_hashtad 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
~•°•~•💓•~•°•~ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_بی
~•°•~•💓•~•°•~ ⃣2⃣ الان یک ماه از اون شب نحس میگذره و من هنوزم حالم بده... همه متوجه تغییر رفتار یهوییم شدن... و غیر فاطمه هیچ کس دلیلشو نمیدونست...😔 علی هم خیلی سعی کرده بود از فاطمه بپرسه ولی اون هربار بحث و عوض کرده بود و جواب نداده بود... هی.... دلم از همه عالم و آدم گرفته...😢 خدایا چی میشد محمدجواد رو میدیدم...😢 داشتم از گلدون های رو حیاط عکس میگرفتم که گوشیم همون لحظه زنگ خورد📱 مهدیه بود _الو سلام آبجی😍 مندل:سلام عزیزم بهتری _ممنون گلم بهترم😊 مندل: فائزه یه خبر خوش دارم _چه خبری آجی😳 مندل: میخواستم تنهایی برم مشهد رفتم بلیط بگیرم که دلم گفت دوتا بگیر مطمئنم توهم به این سفر احتیاج داری... پایه ای دوتایی بریم؟ _وای جدی میگی؟😍 من مامان بابارو راضی میکنم که باهات بیام آجی فقط دعا کن🙏 مندل: چشم عزیزم دعا میکنم اگه امام رضا بطلبه همه چیز درست میشه _ان شاالله مندل: کاری نداری عزیزم _نه آبجی بازم ممنون😘 مندل: خواهش عزیزم. بای بای _یاعلی😍 خدایا مطمئنم الان تنها چیزی که میتونه آرومم کنه صحن حرم امام رضاس😢 آقا منم بطلب... خیلی دلم هواتو کرده... برخلاف تصورم که فکر میکردم مامان اینا رضایت نمیدن یا با زور میدن همون دفه اولی که گفتم مامان اینا قبول کردن😳 البته شایدم چون حال بدمو میبینن میگن شاید اینجوری اروم شم... توی سه روز تقریبا همه کارای سفر حل شد و فردا شب پرواز داریم به سمت مشهد😊 این اولین باره که میخوام با هواپیما سفر کنم و استرس دارم✈️ ... @shahadat_dahe_hashtad 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
~•°•~•💓•~•°•~ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_بی
~•°•~•💓•~•°•~ ⃣2⃣ توی فرودگاه با همه خداحافظی کردیم و حالا تو هواپیما نشستیم✈ اول این دختره مهمانداره میزبانداره مهمانسراداره من چمیدونم چیزیه همین اومد کلی شکلک با این سن و سالش در آورد 😂 بعدم در طول پرواز با گوشی همراه صحبت نکنید و به علامت نکشیدن سیگار توجه کنید👮 _مهدیه مندل:جانم _من میترسم😖 مندل: ای بابا از چی😓 _از پرواززززز😱 مندل:نترس فقط لحظه بلند شدنش یکم استرس داره وگرنه به بالا دیگه هیچی متوجه نمیشی بگیر راحت بخواب😊 _واااای😱داره بلند میشه😨 _یا امام رضا😥 _یا پنج تن😰 _همه امام زاده ها😭 مندل: ای بابا دختر چقدر تو ترسویی تموم شد چشاتو بازکن😡 _بلند شدیم؟ مطمئنی؟ چشمامو باز کنم؟😖 مندل: اره بخدا آبرومونو بردی چشاتو بازکن دیگه😡 با شک اول یه چشممو بعد چشم دیگه مو باز کردم😶 _عه تموم شد این که اصلا ترس نداشت😊 مندل:نداشت و همچین کردی اگه داشت چیکار میکردی😁 _حالا ولش کن بزار من یکم استراحت کنم خیلی از ترس فشار بهم وارد شد خسته ام😊 مندل: وای تو هنوز اون عادت مزخرف خوابیدن تو طول راه رو داری☹ _اره چه جورم تازه بیشترم شده(خمیازه😮) اصلا حرکت که میکنیم خواب میاد پیشم(خمیازه) مندل: اه گندت بزنن بگیر بگپ الهی دیگه بلند نشی 😡(این همه مهر و محبتشو من چجوری جبران کنم) هنذفری رو گذاشتم تو گوشم و آهنگ امام رضا ۲ حامد رو پلی کردم و بعدم چشمامو بستم. *کبوترم هوایی شدم... ببین عجب گدایی شدم... دعای مادرم بوده که... منم امام رضایی شدم... پنجره فولاد تو...* آقا دارم بعد ۲ سال میام پیشت... چقدر دلم هواتو کرده...😭 ... @shahadat_dahe_hashtad 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞