میگن: بچه به پدر و مادرش میره
بی بی زینب اومد کنارِ قبرِ ابی عبدالله
دیده بود مادرش سیلی تو مدینه خورده بود
از روزی که از کوچه برگشت
دائم دستش رو صورتش بود
امیرالمؤمنین تا پارچه رو کنار زد
دید دستِ فاطمه رو صورتشِ
آخه نمیخواد علی ببینه چه به روز صورت فاطمه اومده …
زینب اومد کنار قبر ابی عبدالله دستش رو روی صورتش گرفت و گفت: داداش! ببین با صورتِ زینب چیکار کردن💔
#روضهکوتاه
یه وقت یه نشونه در حال حرکتِ
از ده تا سنگ دو یا سه تا سنگ به نشونه میخوره
اما یه وقت نشونه ثابتِ …
تو کوفه دیدن سر رو به درخت آویزون کردن
من نمیگم چیکار کردن
اما تا سر رو گذاشتن جلویِ یزید ، تا مختار وارد شد سر رو دید غش کرد،مختار یه مَرد جنگیِ،طاقت نیاوُرد سر رو اینجوری ببینه، از حال رفت
اما من یه دختر بچه سراغ دارم،تا سر بابا رو تو خرابه آوُردن…*
#روضهکوتاه
حرفاشو با ابی عبدالله زد،از کنار قبر حسین بلند شد،رو کرد به زین العابدین…قبر اباالفضل کجاست؟
بیا بریم عمه جان…عمه جان اینجا قبرِ عموم عباسِ،زینب نشست،متحیر،یه نگاه به قبر می کرد،یه نگاه به زین العابدین
- عمه چیزی شده؟
+ دو تا سئوال ازت دارم، اول به من بگو: چرا اینقدر قبر عباس دورِ از قبر حسینِ؟دوم به من بگو: چرا قبر عباس اینقدر کوچیکِ
- عمه جان! دو تا سئوالت یه جواب داره،میدونی چرا قبر دوره؟می دونی چرا این قبر اینقدر کوچیکِ؟
#روضهکوتاه
از هرجا بدنِ عموم رو بلند می کردم،از یه جای دیگه بدن روی زمین می ریخت
عمه مجبور شدم عموم رو همینجا دفن کنم
عمه نتونستم بدن رو تویِ قبر بذارم،عمه! بدنِ عموم رو توی قبر کنارِ هم چیدم…برا همین بود تا ابی عبدالله اومد کنار بدنِ ابوالفضل صدا زد:
نیزه زار آمده ام
یا تو پر از نیزه شدی؟
تیر باران که شدی
یادِ حسن افتادم💔🚶♀
#روضهکوتاه