eitaa logo
🌷شهد شیرین شهادت🌷
820 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
9.4هزار ویدیو
14 فایل
﷽ ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند 🌹 شهد شیرین شهادت🌹 ⬇️ 🆔 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱 ✅ ارتــبــاط ، انتقاد و مطلب @sms121labaykayazeinab غرق دنیا شده را جام شهادت ندهند
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻رهبر معظم انقلاب: 🔹ما وارد ماه شدیم. ماه عبادت، ماه توسل، ماه مناجات؛ وَ اسمَع دُعائی اِذا دَعَوتُك، وَ اسمَع نِدائی اِذا نادَیتُك؛ فصل مناجات با خدای متعال، فصل مرتبط كردن این دلهای پاك با معدن عظمت، با معدن نور؛ این را قدر باید دانست. این مناجات شعبانیه یك تحفه‌ای است كه در اختیار ما قرار داده شده است. ۱۳۹۲/۰۳/۲۲ ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱
🦋✨🌹 شب اعزام،زود رفت خوابید؛می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بودزنگ بزند، ساعت کوک کرد گوشی را تنظیم کردو به منم سفارش کرد که بیدارش کنم؛ طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم وموبایلش را از تنظیم خارج کردم باتری تمام ساعت های خانه را در آوردم،میخواستم جا بماند حدود ساعت سه خوابم برد با این امید که وقتی از خواب بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. موقع نماز صبح از خواب پرید،نقشه هایم نقشه بر آب شد.او خوشحال بود و من ناراحت لباس هایش را اتو زدم پوشید و رفتیم خانه ی پدرم. مامانم ناراحت بود پدرم توی خودش بود همه دمغ بودیم ولی محسن بر عکس همه شاد و شنگول توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت . زود ازش خدافظی کردم و رفتم توی اتاقم من ماندم و عکس های محسن مث افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه میکردم تا صفحه خاموش میشد و دوباره روشن میکردم..... ✨🌸به روایت از همسر شهید بزرگوار محسن حججی 🌸✨ ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مالكوم ايكس، شهيدی كه رهبرانقلاب برای او فاتحه خواندند سخنان مالکوم ایکس درباره مخالفان اسلام 🏴 انتشار به مناسبت سالگرد شهادت مالکوم ایکس ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توییت امیر عباسی در مورد گرانی‌ها و پایبندی به رهبری و جمهوری اسلامی ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱
🌺آقا سید انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود. گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد. 🌺جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرما باشد! 🌺سید به یکی از دوستانش گفته بود: "هروقت خواستید برای من کاری انجام دهید زیارت عاشورا را بخوانید. سه بار هم در اول و آخر آن نام مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها) را ببرید. شهید سیدیحیی سیدی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱
⭕️ عاخ عاخ ... ایشون راست میگه هنوز جای پهپادای یمنی‌ها درد میکنه 😉 راستی این شنگول خان داره اعتراف میکنه ک فناوری پهپادامون خیلی کارآمده ... خدا وکیلی اینو درس میگه ... یادم باشه بگم برو بچه‌ها چن مدل جدید پهپاد بهاره هم تولید کنن ... خو عید نزدیکه دیگه ... 🤣🤣😂😋😍 ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱
🌷شهد شیرین شهادت🌷
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_دوم 🔹 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با ه
🔹 دلم می‌لرزید و نباید اجازه می‌دادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :«برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این خشک بشه، اگه تو فکر می‌کنی از میشه شروع کرد، من آماده‌ام!» برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :«حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم می‌خواست تحریکم کند و سرِ من سودایی‌تر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :«بلیط بگیر!» 🔹 از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمی‌دانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچه‌ها ذوق کرد :«نازنین! همه آرزوم این بود که تو این تو هم کنارم باشی!» سقوط به اندازه هم‌نشینی با سعد برایم مهم نبود و نمی‌خواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی داده‌ام که همان اندک را عَلم کردم :«اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمی‌شد فاصله این ادعا با پروازمان از فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه بودیم. 🔹 از فرودگاه اردن تا مرز کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان است و خیال می‌کردم به‌هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمی‌دانستم با سرعت به سمت میدان پیش می‌رویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم. من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً می‌دانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه می‌کرد و می‌دیدم از شهر لذت می‌برد. 🔹 در انتهای کوچه‌ای خاکی و خلوت مقابل خانه‌ای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمده‌ایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :«امروز رو اینجا می‌مونیم تا ببینم چی میشه!» در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را می‌لرزاند و می‌خواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :«خب چرا نمیریم خونه خودتون؟» 🔹 بی‌توجه به حرفم در زد و من نمی‌خواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و کردم :«اینجا کجاس منو اوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمی‌توانستم اینهمه خودسری‌اش را تحمل کنم که از کوره در رفتم :«اگه نمی‌خوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!» نمی‌خواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :«تو نمی‌فهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش می‌زنن و آدم می‌کُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمی‌بینی؟» 🔹 بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی می‌داد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی می‌کنم که با هر دو دستش شانه‌هایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :«نازنین! بذار کاری که صلاح می‌دونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمی‌خوام صدمه ببینی!» و هنوز به آخر نرسیده، در خانه باز شد. مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بی‌قواره‌تر می‌کرد. شال و پیراهنی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :«با ولید هماهنگ شده!» 🔹 پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً می‌فهمیدم و نمی‌فهمیدم چرا هنوز نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم. سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش می‌داد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :« هستی؟» 🔹 از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خنده‌ای ظاهرسازی کرد :«من که همه چی رو برا ولید گفتم!» و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد :«حتماً هستی، نه؟» و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی پرده گوشم را پاره کرد و اصلاً نفهمیدم چه می‌گوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :«اگه رافضی بود که من عقدش نمی‌کردم!»... ✍️نویسنده: ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱
4_434432819549176052.mp3
3.85M
📌 صدای ماندگار شهید 🔹 مناجات شهید مدافع حرم حجت اسدی با امام زمان اروحنا فداه«عج» ◇ ۲ اسفند ماه سالروز شهادت مدافع حرم حجت‌اسدی‌ گرامی باد. ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 ۴۰ سال پیش خط و صدای آمریکا چگونه معرفی شد؟ 🔹️ رهبر معظم انقلاب چهل سال پیش در جمع رزمندگان به بیان معرفی آمریکا با عنوان خدا و شیطان و صف بندی معروف تاریخی آن پرداخت. ◇ رهبری در این فیلم کوتاه میفرماید: هر گروهی ، هر چهره ای ، هر شخصیت بزرگ و کوچکی که علیه اسلام ، علیه انقلاب اسلامی ، علیه نیروهای رزمنده ی در راه اسلام قدمی ، قلمی ، کلامی از او صادر بشود در خط آمریکاست، برو برگرد ندارد... ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱