eitaa logo
🌷شهد شیرین شهادت🌷
863 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
11.4هزار ویدیو
16 فایل
﷽ ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند 🌹 شهد شیرین شهادت🌹 ⬇️ 🆔 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱 ✅ ارتــبــاط ، انتقاد و مطلب @sms121labaykayazeinab غرق دنیا شده را جام شهادت ندهند
مشاهده در ایتا
دانلود
35.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سید دوباره گل کاشت! سید مجاهد زلال و شجاع عراقی بازهم اثبات کرد که دانش آموخته باکفایت و تربیت شده است! سید جان خدا حفظت کنه! درد وبلات بخوره تو سر بی خاصیت ما که سیب زمینی هم نیستند!!! حقا که ثابت کردی شاگرد حاج قاسم هستید! بسیار عالی دوستان حتما ببینید👌👌👌 جهاد تبین یعنی این، در میدان بودن ،،،، ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱
3.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥توصیه مهم استاد فاطمی نیا به جاماندگان اربعین 🔹مرحوم آیت الله فاطمی نیا:پاداشی که برای زائر اربعین سینه به سینه از اولیاء رسیده و برای هیچ عملی ذکر نشده، این است که زائر اربعین حتما عاقبت به خیر میشود... ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹چی میشه بعضیا انتخاب میشن و بهشون اذن میدن که در لشکر امام اثرگذار باشند؟ 🔹چی میشه که بعضیا ویژه میشن؟ ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱
49.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رونمایی از سرود جدید ویژه اربعین با نام علیه السلام🏴 🎙با نوای حاج ابوذر روحی و سربازان دهه هشتادی و نودی حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف همه جا یار تو هستم حسین توی غم‌ها و توی همه شادی‌ها اربعین امسال هم میشه اربعین نمیزاریم بشه خالی حسین جای آرمان علی‌وردی ها ما هم میایم جای آرشام و علی لندی ها... ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱
🌷_ ✍خداحافظی و عمل به قول آخرین باری که می‌خواست برود وقتی با بچه‌ها خداحافظی می‌کرد، بچه کوچکترم که سه سال و نیمش بود، نمی‌توانست از پدرش دل بکند. گریه می‌کرد که بابا نرو. آقا مهدی به او گفت: "بابا می‌خوام برم سربازای صدام رو بکشم" محسن می‌گفت: "اگه سربازای صدام رو بکشی اونوقت بچه‌هاشون بی‌بابا می‌شن.   منقلب شد و گفت: "می‌خوام خود صدام رو بکشم". می‌گفت: "بابا برام پفک بخر". می‌گفت: "چشم بابا برات خوراکی می‌خره". چند بار خداحافظی کرد و چند صد متر رفت و باز محسن صداش کرد و برگشت. بالاخره رفت.   روزی که خبر شهادتش را دادند، شبش خواب دیدم که مهدی آمده و محسن را بغل کرده و به شیرینی فروشی سر کوچه‌مان برده است. خیلی هم خوشحال است. دائم بچه را ناز می‌داد. برایش قاقالی خریده بود. یک خوراکی دست محسن داده بود. بقیه‌اش را به من داد و گفت: "این‌ها را بعدا به او بده". بعد هم محسن را به بغل من داد و گفت: "دارم می‌رم". محسن زد زیر گریه و گفت: "بابا نرو"... و از گریه محسن بیدار شدم. همان روز تشییع این خواب را دیدم.   او به قولی که به محسن داده بود، عمل کرد. روایتی از همسر شهید ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱