✨🌷
حاجی مدتها بود که سری به ما نزده بود، برای همین، به اندیمشک رفتیم. صبح زود با ابراهیم به محل کارش رفتم. ظهر که برگشتیم خانه، مادر ابراهیم برای بچهاش کباب درست کرده بود.
کباب را جلوی ابراهیم گذاشت، ولی ابراهیم نخورد. گفتم: چرا نمیخوری؟ گفت: من کباب بخورم، درحالیکه بسیجیها نان خالی هم گیرشان نمیآید. نخورد. کمی استراحت کرد و رفت سر کارش.
کفشهایش آنقدر پاره بود که قابلاستفاده نبود. نهتنها از کفشهای دولتی استفاده نکرد، بلکه کفشی که خودم برایش خریده بودم هم نپوشید، آن را به یک بسیجی داد که کفش گیرش نیامده بود. میگفتم آخر پسر، مثلاً تو فرماندهای، کمی به خودت برس، اما انگارنهانگار.
#روایت_پدر_معزز_شهید
#شهید_ابراهیم_همت🌷
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهدا_شر_منده_ایم ❤️
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج🤲
@shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱