eitaa logo
♥️شـهیـد احـمـد مَــشـلَــب♥️
1.1هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
25 فایل
بسمه‌تعالی❣️ ‌ و‌قسم‌بہ‌‌نگاه‌زیبایت! ‌ ‌شروع‌خادمی1401/4/2 _‌کپے؟! +صلوات‌برای‌ظهور‌آقا🙂💙 ‌ ‌کانال حرف ناشناس مون: @Nashanas_ahmad لفت=15 صلوات بفرست😉 مدیر و مسئول کانال↙️ @GharibTus312 {این‌کانال‌زیر‌نظر‌مهدی‌فاطمه‌ست‌مومن☺️🌱}
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️شـهیـد احـمـد مَــشـلَــب♥️
#پیشنهاد_ویژه_دانلود ♥️
کجا گمت کردم ؟! 😔 کجایی دنیایی☹️💔 نمیدونم😞💔 نمیدونم ... نمیدونم ...
💠 🔸 امام هادی علیه السلام: هر که بر طریق خداپرستی محکم و استوار باشد، مصائب دنیا بر او سهل گردد، گر چه تکه تکه شود. ✨ مَن کَانَ عَلی بَیِّنةٍ مِن رَبِّهِ هَانَت عَلیهِ مَصائِبُ الدُّنیا وَ لَو قرضَ و نشرَ 📚 تحف العقول/ص511 ✍🏼 سختی دنیا هر چه باشد، اگر انسان به خدا کند برایش راحت است و خداوند وعده داده است، کسی که به او توکل کند، او برای کافی است و زندگی اش را کفایت می کند.
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 خوشا به حال کسی که خطای خود را ببیند و به خود توجه داشته باشد و عیوب دیگران را نادیده بگیرد و خود را کامل و بی نقص نبیند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه آرزو داشت که مثل امام حسین شهید بشه 🙂 و بلاخره به آرزوی زیبایش رسید🙃💞
هرجامیری.. یه‌خبرمیارن... یڪی‌میگه‌مشهده...((: یڪی‌روبه‌روی‌حرم...((: یڪی‌میگه‌عازم‌ڪربلاست...((: یڪی‌توجمڪران‌‌‌...((: پسرفاطمه،تصدقت مگه‌مابدحال‌نداریم‌آخه ‌‌‌- 💔
https://eitaa.com/harf_nashnas یکم آبرو داری کنید عضو شید 😄🍃
ویو بیشتر از ممبرا هست😅
هر چند دیر شده ولی رمان رو الان میزارم😊
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 💠| "فرزانه! اون روزی که تو جواب رد دادی، من حمید رو دیدم. وقتی شنید تو بهش جواب رد دادی، رنگش عوض شد! خیلی دوستت داره.... به شوخی گفتم : « ننه باور نکن، جوونای امروزی صبح عاشق میشن شب یادشون میره!» گفت : « دختر! من این موها رو توی آسیاب سفید نکردم. می دونم حمید خاطرخواهته. توی خونه اسمت رو می بریم لبش قرمز میشه. الان که سعید نامزد کرده، حمید تنها مونده. از خر شیطون پیاده شو . جواب بله رو بده. حمید پسر خوبیه.» از قدیم در خانهٔ عمه همین حرف بود. بحث ازدواج دوقلوهای عمه که پیش می آمد. همه می گفتند:« باید برای سعید دنبال دختر خوب باشیم، وگرنه تکلیف حمید که مشخصه؛ دختر سرهنگ رو می خواد.» می خواستم بحث را عوض کنم. گفتم :« باشه ننه قبول! حالا بیا حرف خودمون رو بزنیم. یه قصهٔ عزیز و نگار تعریف کن. دلم برای قدیما که دورهم می نشستیم و قصه می گفتی تنگ شده»، ولی ننه بد پیله کرده بود. بعد از جواب منفی به خواستگاری، تنها کسی که در این مورد حرف می زد ننه بود. بالاخره دوست داشت نوه هایش به هم برسند و این وصلت پا بگیرد. روزی نبود که از حمید پیش من حرف نزند. داخل حیاط خودم را مشغول کتاب کرده بودم که ننه صدایم کرد، بعد هم از بالکن عکس حمید را نشانم داد و گفت:" فرازنه! می بینی چه پسر خوش قد و بالایی شده؟ رنگ چشاشو ببین چقدر خوشگله! به نظرم شما خیلی بهم میاین. آرزومه عروسی شما دو تا رو ببینم." عکس نوه هایش را در کیف پولش گذاشته بود. از حمید همان عکس را داشت که قبل رفتن به کربلا برای پاسپورت انداخته بود. از خجالت سرخ و سفید شدم، انداختم به فاز شوخی و گفتم:" آره ننه، خیلی خوشگله. اصلاً اسمش رو بجای حمید باید یوزارسیف میذاشتن! •♡• •♡• ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇