با خودم گفتم پدرشم، با من این حرفها را ندارد. گفتم: حسین، بابا! بده من لباسهات رو میشورم. یک دستش قطع شده بود. گفت: نه. چرا شما؟ خودم یه دست دارم با دوتا پا. نگاه کن. نگاه میکردم. پاچهی شلوارش را تا زد بالا، رفت توی تشت. لباسهایش را پامال میکرد. یک سرِ لباسهایش را میگذاشت زیر پایش، با دستش میچلاند.
شهید #حسین_خرازی
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت پنجاه و چهارم
یکی از برنامههای همیشگی و هر هفته ما زیارت مزار شهدا در بهشت زهرا بود. همراه احمد اقا میرفتیم و چقدر استفاده میکردیم.
خاطرم هست که یکی از هفتهها تعداد بچهها کم بود. برای ما از ارادت شهدا به معصومین و مقام شهادت میگفت.
در لابه لای صحبتهای احمد اقا به مزار شهیدی رسیدیم که او را نمیشناختم. همانجا نشستبم. فاتحهای خواندیم. اما گویی احمد آقا مزار برادرش را یافته حال عجیبی پیدا کرد!
در مسیر برگشت آهسته سوال کردم احمد اقا آن شهید را میشناختی؟
پاسخ داد: نه!!
پرسیدم: پس برای چه به سر مزار او امدیم؟ اما جوابی نداد فهمیدم حتما یک ماجرایی دارد!
اصرار کردم وقتی پافشاری من را دید آهسته ب من گفت:
اینجا بوی امام زمان عج میداد. مولای ما قبلا به کنار مزار این شهید آمده بودند.
البته چند باری به من گفت:اگر این حرف را میزنم برای این است که یقین شما زیاد شود و به برخی مسائل اطمینان پیدا کنی و تا زنده ام نباید جایی نقل کنی.
احمد آقا در دفترچه یادداشت و سررسید اخرین سال خود نیز از این ماجرا ها نقل کرده است.
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای
برای ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شادی ارواح طیبه شهدا و روح مطهر امام راحل ره و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
💔
شناسنامه افغانستانی شهید مدافع حرم ایرانی!
شهید مصطفی صدرزاده از نخستین افرادی بود که با هویت افغانستانی خود را به لشکر فاطمیون رساند و امروز خونِ او و سایر شهدای مقاومت، گواه از آرمانی میدهد که ملیت آن اسلام است.
شهید#مصطفی_صدرزاده🕊🌹
🌷@shahedan_aref
تصویری دیده نشده از سرلشکر باقری در دوران دفاع مقدس
🔹«محمد باقری»(محمد افشردی) معاونت اطلاعات - عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء در سالهای جنگ(۱۳۶۱ تا ۱۳۶۷) و فرماندهی فعلی ستاد کل نیروهای مسلح/ زمان: اواسط دهه ۱۳۶۰
شهید#محمد_باقری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
💠خصوصیات اخلاقی شهید دستغیب💠
بزرگ منشی و ساده زیستی ، شیوه اولیاء
شهید دستغیب در خانه ای محقر و ساده که بی شباهت به خانه اجداد طاهرینش نبود ، زندگی را بسر می برد و از هرگونه تجملات و مظاهر فریبنده دنیا پرهیز می نمود. ارادت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ، تقوی ، زهد ، صبر ، اخلاق حسنه ، قدرت بیان و قلم از صفات بارز وی بشمار می رفت. خوراکش کمتر از یک چهارم نان جوین بود که آن را با مقداری پیاز ، نمک و گاه مختصری پنیر می خورد و از خوردن گوشت پرهیز می نمود ؛ چنانکه ریاضتهای شرعی مداوم ، مجاهدات و ترک شهوات او را ضعیف و رنجور ساخته بود . شبها را با عبادت و تهجد به صبح می رسانید و بسیار روزه می گرفت . عشق به روضه حضرت ابی عبدا... علیه السلام ریشه در جانش داشت و شبهای عاشورا لباس سیاه عزا به تن می کرد. غالباً اول وقت به نماز می ایستاد و در آن هنگام گویی که دیگر در این دنیا نبود. اوقات ایشان یا به عبادت و تلاوت قرآن و ذکر می گذشت و یا به نگارش و یا به کمک و همدردی با نیازمندان .
به مردم علاقه زیادی داشت و سروکار ایشان با افراد طبقه 3 جامعه بود که همواره به یاری و حل مشکلات آنها می شتافت. معمولاً خاموش بود و با دقت به سخنان افراد گوش می داد و سخنان درست آنها را می پذیرفت . با دشمنانش نیز رفتاری شایسته داشت و به هیچکس اجازه نمی داد که از مخالفین ایشان بدگویی کند. حتی گاهی با تعریف از مخالفین خود ، آنها را به شگفت می انداخت.
وی در محیط خانه منشاء خیر و برکت بود. همسر ایشان در این باره می گوید : « در امور زندگی به من اختیار تام داده بودند .
#یادشان_گرامی🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت:
🌿 شهید، نخست دیو پلیدیها و سیاهیها را زیر پای عقل و طاعت مُثله کرده، سپس گردن خود را تسلیم تیغ #شهادت می کند.
📚 کتاب طنین همت
🌷@shahedan_aref
🕊شهید آوینی:
🌹«روی سخن، پیش از همه با دینداران است! آنان که فریاد هل من ناصر را شنیدهاند اما در خانه مانده اند و اخبار را تنها از رادیو ها گوش کرده اند و پنداشته اند که در ثواب مجاهدین راه خدا نیز شریک هستند! آیا می توان در خانه خفت و در ثواب مجاهدین راه خدا شریک بود؟»
صبحتون شهدایی❣
🌷@shahedan_aref
دوازدهمین روز #چله به نیت
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
هدایت شده از کانال رسمی شهید میثم علیجانی
دعوت شدید به مراسم ختم قرآن، ختم صلوات و....#شهیدعلیجانی به صورت مجازی
برای #ششمین_سالگردش🌺🌺
🌺آسمانی شدن شهید🌺
1396/04/18🥀🕊
جانباز مدافع حرم و شهید مدافع امنیت
🌹#میثمعلیجانی🌹
روی #لینک بزنید و با #قرائتجزءقرآن و... در ثواب آن برای شهید سهیم شوید.
https://iPorse.ir/6233327
#مهلت_ختم 👇🏻👇🏻
(از روز عید قربان تا 18 تیر که روز سالگرد شهید و مصادف با ولادت امام موسی کاظم (ع)هست)
🍃🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃🍃
جانباز مدافع حرم و شهید مدافع امنیت
🌹#میثمعلیجانی🌹
🥀@meysam_alijanii🕊
14.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #مستند | #قلاویزان
مستند کوتاه "ساعت ده شب"
روایتی متفاوت از آزادسازی مهران
🔸مستند "ساعت ده شب" به روایت خواهر یک رزمنده مفقود در عملیات کربلای یک می پردازد.
🔸این مستند حاصل یک ماه پژوهش خادمین شهدا، بررسی ناب ترین تصاویر آرشیوی و بیش از 3000 کیلومتر سفر در مناطق جنگی می باشد.
🔸تصویربردار: علی زرین
تدوینگر: محمد جواهریان
با روایتگری حاج حسین یکتا
تهیه شده در مرکز رسانه نور
⬇️دریافت نسخه باکیفیت
🌷@shahedan_aref
🍃نام: عظیم
🍃نام خانوادگی: غمزه سقالکساری
🍃نام پدر: هادی
🍃تاریخ تولد: 1342/01/01
🍃تاریخ شهادت: 1362/12/05
🍃مزار: نام گلزار:رشت (تازه اباد)
🍃شهر:گیلان - رشت
شهید#عظیم_غمزه_سقالکساری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت پنجاه و پنجم
راوی : استاد محمد شاهی
شب اول محرم که می رسید همهی مسجد امین الدوله سیاه پوش می شد.
همهی مسجد عزادار می شد، این سُنت حسنه از گذشته در میان ما ایرانیها بود.
حتی در روایاتی هست که امام رضا(ع) در اول محرم خانه خود را سیاه پوش می کردند.
ایشان سفارش می کردند: اگر می خواهید بر چیزی گریه کنید، بر حسین(ع) گریه کنید.
احمداقا در این کار پیش قدم بود، حتی اگر دیگران می خواستند این کار را انجام دهند،خودش را به آنها می رساند و با تمام وجود مشغول سیاهی زدن می شد.
یک سال را یادم هست که احمداقا نتوانست برای اول محرم به مسجد بیاید.
بچههای بسیج و مسجد مشغول به کار شدند و خیلی خوب همهی شبستان را سیاه پوش کردند.
ظهر بود که احمداقا به مسجد آمد، جمع بچهها دور هم جمع بودند.
احمداقا بی مقدمه نگاهی به در و دیوار کرد و جلو آمد.بعد گفت: بچهها دست شما درد نکنه.
اما بغض گلویش را گرفته بود، او ادامه داد:
شما افتخار بزرگی پیدا کردید..
بچهها آقا امام حسین(ع)خودشان از شما تشکر کردند!!
برخی از بچهها به راحتی از کنار این جمله گذشتند، اما من که حالات ایشان را می دانستم، خیلی به این جمله فکر کردم...
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید بهشتی: باید تلاش کنیم تا از در و دیوار انگیزهٔ فساد نبارد
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهل و ششم : دوست
✔️ راوی : مصطفی هرندی
🔸خيلي بي تاب بود. ناراحتي در چهره اش موج ميزد. پرسيدم: چيزي شده!؟
ابراهيم با ناراحتي گفت: ديشب با بچه ها رفته بوديم شناسائي، تو راه برگشت، درست در كنار مواضع دشمن، ماشاءالله عزيزي رفت روي مين و شهيد شد. عراقيها تيراندازي كردند. ما هم مجبور شديم برگرديم.
🔸تازه علت ناراحتي اش را فهميدم. هوا كه تاريك شد ابراهيم حركت كرد، نيمه هاي شب هم برگشت، خوشحال و سرحال!
مرتب فرياد ميزد؛ امدادگر... امدادگر... سريع بيا، ماشاءالله زنده است!
بچه ها خوشحال بودند، ماشاءالله را سوار آمبولانس كرديم. اما ابراهيم گوشه اي نشسته بود به فكر! كنارش نشستم. با تعجب پرسيدم: تو چه فكري!؟
🔸مكثي كرد و گفت: ماشاءالله وسط ميدان مين افتاد، نزديك سنگر عراقيها.
اما وقتي به سراغش رفتم آنجا نبود.
كمي عقبتر پيدايش كردم، دور از ديد دشمن. در مكاني امن!
نشسته بود منتظر من. حالت عجيبي داشتم. زير لب فقط ميگفتم: يا صاحب الزمان ادركني.
هوا تاريك شده بود. جواني خوش سيما و نوراني بالاي سرم آمد. چشمانم را به سختي باز كردم.
مرا به آرامي بلند كرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشه اي امن مرا روي زمين گذاشت. آهسته و آرام. من دردي حس نميكردم! آن آقا کلی با من صحبت کرد. بعد فرمودند: كسي مي آيد و شما را نجات ميدهد. او دوست ماست!
لحظاتي بعد ابراهيم آمد. با همان صلابت هميشگي. مرا به دوش گرفت و حركت كرد. آن جمال نوراني ابراهيم را دوست خود معرفي كرد. خوشا به حالش اينها را ماشاءالله نوشته بود. در دفتر خاطراتش از جبهه گيلانغرب.
٭٭٭
🔸ماشاءالله سالها در منطقه حضور داشت. او از معلمين با اخلاص وباتقواي گيلانغرب بود كه از روز آغاز جنگ تا روز پاياني جنگ شجاعانه در
جبهه ها و همه عملياتها حضور داشت.
او پس از اتمام جنگ، در سانحه رانندگي به ياران شهيدش پيوست.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
نام:مجید
نام خانوادگی:محمد حسین زاده تبریزیان
نام پدر:صمد آقا
تاریخ تولد:۷خرداد ۱۳۴۴
تاریخ شهادت:۱۰شهریور ۱۳۶۱
خدمت در جبهه:تخریب چی و آر پی جی زن
مزار :مشهد مقدس .گلزار شهدای بهشت رضا (ع)
شهید#محمد_حسین_زاده_تبریزیان🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌹غواص شهید حبیب گوزلیان بقال
🍃بخشی از نامه شهید به مادرش
🔹شهید حبیب گوزلیان بقال در نامهای به خانوادهاش آنها را به صبر و استقامت دعوت میکند و میگوید: مادر عزیزم حتماً نگران حال ما هستید اما آسوده خاطر باشید که حافظ ما خداوند متعال است. حتما هر لحظه خود را آماده کردید که اگر کار به جایی کشید، خود نیز پا به میدان گذارید و از اسلام دفاع کنید و یقیناً این روحیه را هم دارید که خبر مجروح شدن یا شهادت یافتن فرزندتان را هم بشنوید، سجده شکر به جای آورید.
شهید#حبیب_گوزلیان_بقال🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاری کنید وقتی یکی شما روملاقات کند احساس کند....
شهید #احمد_کاظمی🕊🥀
🌷@shahedan_aref
#شہیدیبانواۍخدا🤍
.⚪️شهید محمد اینانلو⚪️
تاریخ تولد: 18 فروردین 1367
تاریخ شهادت: 21 دی 1394
محل شهادت: خان طومان
ساکن : مهرشهر کرج
محل دفن: گلزار شهدای امام زاده طاهر(ع) کرج
تحصیلات: دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه آزاد کرج
شناخت همسر شهید به عنوان یک شهید مدافع حرم 🥀💔:
همسرم فوقالعاده مهربان و رئوف بود. قلبش به بزرگی دریا بود. در این پنج سال زندگی عاشقانه مشترک، من به ندرت عصبانیت ایشان را دیدم. بسیار احترام بزرگترها به ویژه پدر و مادر و حتی مادربزرگ و پدربزرگش را داشت، طوری که من غبطه میخوردم. به امور دینی مثل نماز اول وقت و. .. اهمیت میداد و بیشتر تأکیدش بر رزق حلال بود. محمدم اجازه نمیداد مال شبههدار وارد زندگیمان بشود. بسیار مهربان بود. هر زمانی که از سرکار برمیگشت، با وجود تمام خستگی با حلما دخترمان بازی میکرد. گاهی من میماندم که این همه انرژی را از کجا میآورد. به جرئت میتوانم بگویم، توسل به اهل بیت و ارادت آقا محمد به آنها عاقبتی چون شهید مدافع حرم شدن را برای ایشان رقم زد. محمد آرزوی شهادت داشت. باتوجه به شناختی که من از ایشان داشتم میدانستم که یک روزی به آرزویش میرسد، اما تصور نمیکردم به این زودی این اتفاق بیفتد.
شهید#محمد_اینانلو🕊🌹
🌷@shahedan_aref
برای خدمت به خدا و بندگانش باید بدنی قوی داشته باشیم....
مرتب دعا میکرد خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن...
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
📚کتاب سلام بر ابراهیم جلد اول
🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت:
🌿 الگوی جاوید یک مومن از بند هوا و هوس رستن است و من این الگو را دوست دارم.
📚 کتاب طنین همت
صبحتون شهدایی❣
🌷@shahedan_aref
سیزدهمین روز #چله به نیت
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
🌷شهید علی اصغر صفرخانی،فرمانده گردان شهادت-لشکر۲۷
▫️پدر او در زمان ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای، مدت 8سال آبدارچی دفتر ایشان بود.فرزندش علی اکبر درزمان جنگ فرمانده واحد آر. پی. جی تیپ ذوالفقار وسپس فرمانده گردان ویژه شهادت بودکه در عملیات کربلای یک در۹تیر۱۳۶۵زمانیکه تازه وارد سن۲۱سالگی شده بودوظیفه شکستن خطوط دفاعی دشمن درمنطقه مهران را برعهده داشت
بدنبال شکسته شدن خطوط دشمن،رزمندگان برای آزاد سازی مهران که در اشغال عراقیها بود،بطرف شهرروانه شدند.صبح۱۰تیر۱۳۶۵علی اصغر صفرخانی که همراه همرزمانش درحال حرکت بود،بر اثر اصابت ترکش خمپاره بشهادت رسید
ا▫️▪️▫️
🌗شب عملیات کربلای یک لباس خیلی مرتبی پوشیده بودوازهمه حلالیت میطلبید.گفتم:چی شده؟خیلی نوربالا میزنی.گفت:ببین آقا مجید،اینطور که معلومه بایدخودمان را برای یک نبرد جانانه آماده کنیم.امشب عاشوراست و اینجا هم کربلا.بعد با دست اشاره کردبه نیروهاوگفت:اینها نیروهای گردان شهادتند.گردان ما خط شکن است.اگراین گردان کپ کندوبدشمن یورش نبردبقیه گردانهاحتما بمشکل میخورند.بایدامشب کاری کنیم که دشمن دیگرحتی فکر تجاوز بخاک ایران راهم نکند
راوی:مجید صبری
شهید#علی_اصغر_صفرخانی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
💠شهید علی لندی نوجوان ۱۵ساله در ۱۸ شهریور فریادهای مادر و خواهر شهید ابراهیم عزیزی، را شنید و وقوع آتش سوزی در خانه آنها را متوجه شد
💠علی که آن روز مهمان خانه خاله اش در شهر ایذه بود، وقتی هنگام گذر از کوچه متوجه حادثه شد، بی درنگ برای کمک به مادر و دختر به خانه آنها رفت.
💠یک گاز پیک نیکی شعله ور شده بود و علی آن را برداشت و از مادر و دختر دور کرد اما ناگهان با شعله های آتش تمام بدن علی گر گرفت »
💠پوست نحیف تن علی در میان آتش گداخته می سوزد، اما دم نمیزد، حتی از کسی کمک نمی خواهد. دقایقی بعد و با ورود آتشنشانی و اورژانس، آتش خاموش شده و هر سه مصدوم به بیمارستان منتقل می شوند.
💠مادر شهید که پیربود فوت می شود، اما دخترش سرپایی درمان می شود. حکایت علی اما فرق دارد. ۹۱ درصد سوختگی، نتیجه سرشاخ شدن علی با آتش بیرحم است. شدت جراحات وارده آن قدر بالاست که علی دوام نمی آورد و سرانجام در روز جمعه 2 مهرماه پر می کشد
شهید#علی_لندی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#گلوله_غذای_کودکان_گرسنه!!
🌷بهار ۵۹ در اوضاعی که بحران اقتصادی و وضعیتی رقتبار بر شهر سنندج حاکم بود و کمبود دارو، روغن نباتی، سوخت، آذوقه و مایحتاج عمومی کمر مردم را خم کرده بود، گروههای مسلح غیرقانونی در قامت مدیران تحمیلی حاکم بر شهر سنندج سرگرم جنگ قدرت، فزونطلبی و سهمخواهی بودند. آنها ضمن به کارگیری ترفند برون فکنی، همچنان ضعفهای اداره شهر را به دوش پاسداران انقلاب و شبه نظامیان کُرد که شهرهای جنوب، شمال غربی و شمال شرقی سنندج را تحت کنترل داشتند میانداختند.
🌷گفته میشود به دلیل توسعه روز افزون تشکیلات سیاسی نظامی گروهها و افزایش حجم نیروی انسانی آنها، میزان کمک استانی کمتر از ظرفیت یاد شده بود و این کمکها کفاف جمعیت فعلی سنندج را نمیداد. با احتمال وقوع جنگهای درون جبههای و گسترش مقابله مجدد با جمهوری اسلامی، این کمکها در انبارهای متعلق به هر یک از گروهها ضبط شده بود.
🌷یکی از شهروندان سنندجی در بیان خاطرات آن زمان میگوید: سه روز بود که شیر گیرمان نمیآمد و بچه خیلی گرسنه بود. دیگر طاقت نداشت و همینطور بیتابی میکرد. گریههای پیوسته او ناچارم کرد برای پیدا کردن شیر بیرون بیایم که آن از خدا بیخبر جلویم را گرفت. گفتم که: میخواهم از در و همسایه برای بچه شیر بگیرم. گفت: بچه را به من بده تا به او شیر بدهم. بعد به زور جگر گوشهام را گرفت و به دهان او شلیک کرد.
🌷سیاوش جوادیان یکی از نظامیان حاضر در صحنه نیز در اینباره میگوید: گرسنگی و بیغذایی امان مردم را بریده بود. فشار گروههای ضدانقلاب باعث شده بود بچههای مریض، بدون دارو و بیمارستان در برابر چشمهای نگران اعضای خانواده بمیرند و کسی نتواند برای آنها کاری انجام دهد....
📚 کتاب "بیست و دو روز نبرد" مجید نداف
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌷@shahedan_aref
مجالس مختلفی که با هم میرفتیم اصرار میکرد ساده برگزار شود. اگر میوهای قیمتش یک مقدار بالاتر بود، نمیخورد. به ما هم میگفت: بچهها سعی کنید خودتون رو به سادهزیستی عادت بدید. غذاها و میوههایی رو بخورید که مردم عادی هم به اونها دسترسی آسان داشته باشن.
شهید#علی_محمد_صباغ_زاده🕊🌹
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهل وهفتم : گمنامی
✔️ راوی : مصطفی هرندی
🔸قبل از اذان صبح برگشت. پيكر شهيد هم روي دوشش بود. خستگي در چهره اش موج ميزد. صبح، برگه مرخصي را گرفت. بعد با پيكر شهيد حركت كرديم. ابراهيم خسته بود و خوشحال.
ميگفت: يك ماه قبل روي ارتفاعات عمليات داشتيم. فقط همين شهيد جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف كرد و توانستيم او را بياوريم.
🔸خبر خيلي سريع رسيده بود تهران. همه منتظر پيكر شهيد بودند. روز بعد، از ميدان خراسان تشييع با شكوهي برگزار شد. ميخواستيم چند روزي تهران بمانيم، اما خبر رسيد عمليات ديگري در راه است.قرار شد فردا شب از مسجد حركت كنيم.
٭٭٭
🔸با ابراهيم و چند نفر از رفقا جلوي مسجد ايستاديم. بعد از اتمام نماز بود. مشغول صحبت و خنده بوديم. پيرمردي جلو آمد. او را ميشناختم. پدر شهيد بود. همان كه ابراهيم، پسرش را از بالاي ارتفاعات آورده بود. سلام كرديم و جواب داد.همه ساكت بودند. براي جمع جوان ما غريبه مينمود. انگار ميخواست چيزي بگويد، اما!
لحظاتي بعد سكوتش را شكست و گفت: آقا ابراهيم ممنونم. زحمت كشيدي، اما پسرم!
پيرمرد مكثي كرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!!
🔸لبخند از چهره هميشه خندان ابراهيم رفت. چشمانش گرد شده بود از تعجب، آخر چرا!!
بغض گلوي پيرمرد را گرفته بود. چشمانش خيس از اشك شد. صدايش هم لرزان و خسته:
ديشب پسرم را در خواب ديدم. به من گفت: در مدتي كه ما گمنام و بينشان بر خاك جبهه افتاده بوديم، هرشب مادر سادات حضرت زهرا به ما سر ميزد. اما حالا، ديگر چنين خبري نيست!
پسرم گفت: «شهداي گمنام مهمانان ويژه حضرت صديقه هستند! » پيرمرد ديگر ادامه نداد. سكوت جمع ما را گرفته بود.
به ابراهيم نگاه كردم. دانه هاي درشت اشك از گوشه چشمانش غلط ميخورد و پايين مي آمد. ميتوانستم فكرش را بخوانم. گمشد هاش را پيدا كرده بود. «گمنامي! »
٭٭٭
🔸بعد از اين ماجرا نگاه ابراهيم به جنگ و شهدا بسيار تغيير كرد. ميگفت:
ديگر شك ندارم، شهداي جنگ ما چيزي از اصحاب رسول خدا و اميرالمؤمنين كم ندارند. مقام آنها پيش خدا خيلي بالاست.
بارها شنيدم كه ميگفت: اگر كسي آرزو داشته كه همراه امام حسين دركربلا باشد، وقت امتحان فرا رسيده.ابراهيم مطمئن بود كه دفاع مقدس محلي براي رسيدن به مقصود و سعادت و كمال انساني است.
🔸براي همين هر جا ميرفت از شهدا ميگفت. از رزمنده ها و بچه هاي جنگ تعريف ميكرد. اخلاق و رفتارش هم روز به روز تغيير ميكرد و معنويتر ميشد.
در همان مقر اندرزگو معمولاً دو سه ساعت اول شب را ميخوابيد و بعد بيرون ميرفت!
موقع اذان برميگشت و براي نماز صبح بچه ها را صدا ميزد. با خودم گفتم:
ابراهيم مدتي است كه شبها اينجا نمي ماند!؟
يك شب به دنبال ابراهيم رفتم. ديدم براي خواب به آشپزخانه مقر سپاه رفت.
🔸فردا از پيرمردي كه داخل آشپزخانه كار ميكرد پُرس وجو كردم. فهميدم كه بچه هاي آشپزخانه همگي اهل نمازشب هستند.ابراهيم براي همين به آنجا ميرفت، اما اگر داخل مقر نماز شب ميخواند
همه ميفهمند.
اين اواخر حركات و رفتار ابراهيم من را ياد حديث امام علي مي انداخت كه فرمودند:
«شيعه من كساني هستند كه عابدان در شب و شيران در روز باشند. »
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
شهادت با لب تشنه
🔹شهید حاجی مراد نادری در آخرین ماموریتش که برای دستگیری متهم رفته بود با اینکه حکم قانونی داشت در خانه را نشکست و کلیدساز آورد تا در را باز کند، میگفت نباید به مردم خسارت بزنیم. در همان حال به یکی از سربازها گفت : «خیلی تشنه ام. یه لیوان آب برام بیار...» اما چند لحظه بعد حرفش را پس گرفت و گذاشت برای بعد از انجام ماموریت.
🔹وقتی در باز شد شهید نادری به داخل منزل رفت یکدفعه صدای رگبار شنیده شد. نیروهایش وقتی رسیدند پیکر غرق به خون حاجی مراد را دیدند، وی حتی حاضر نشد در خانه این شخص مجرم را بشکند.
#شهید_مدافع_وطن
شهید#حاجی_مراد_نادری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت پنجاه و ششم ( ادامه قسمت قبل )
احمداقا توسل به اهل بیت(ع)خصوصا کشتی نجات آقا اباعبدلله(ع)را بهترین وسیلهبرای تقرب به پروردگار و محو گناهان می دانست، برای همین به بنده امر می کرد که برای بچهها مداحی کنم.
هربار که به زیارت عبدالعظیم حسنی(ع) می رفتیم به من می گفت همین جا رو به روی حرم بنشین و برای بچهها بخوان.
در دستنوشتههای احمداقا به این امر مهم بسیار سفارش شده، حتی توصیه می کرد که برای از بین رفتن تاریکی قلب و روح، متوسل به شهید کربلا شوید
در یکی از متنهای به جامانده در دفتر خاطرات احمداقا در مورد امام حسین(ع) آمده:
« در روز اربعین وقتی به هیئت رفتم در خودم تاریکی می دیدم.مشاهده کردم قفسی در اطراف من ایجاد شده و زندانی شدهام!
اما وقتی سینه زنی و عزاداری آغاز شد مشاهده کردم که قفس از بین رفت.
این هم از کرامات مجلس سیدالشهدا(ع)است»
بارها شنیده بودم که می گفت: در مجالس عزای سیدالشهدا(ع) نوری وجود دارد که منشأ آن حرم مطهر آقاست.
در این مجالس گویی خود حضرت در کنار در می ایستد و از میهمانان خود پذیرایی می کند
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref