یک روز آمدم میرحسینی را ببینم. ظهر شده بود، و همه داشتند میرفتند مهدیه نماز بخوانند. دیدم بد موقعی است. گفتم اول بروم نماز بخوانم، و بعد به دیدار او بروم. نماز خواندم، و پس از نماز، توی مهدیه دنبالش گشتم. پیدایش نکردم. همه داشتند میرفتند ناهار بخورند. دنبالشان به سالن غذاخوری رفتم. بسیجیها و نیروهای مشمول، به صف ایستاده بودند؛ من هم رفتم ته صف. غذایم را گرفتم، گوشهای نشستم و شروع کردم به خوردن. همهی فکرم این بود که فرماندهان لشکر، غذا را توی ستاد میخورند. با خودم گفتم: طوری بروم که غذا خوردنش تمام شده باشد. ناگاه چشمم به او افتاد. توی صف ایستاده بودم، تسبیح در دست داشت و مرتب ذکر میگفت. تند پا شدم و رفتم جلو. سلام و احوالپرسی کردیم. گفتم: حاجی، شما بنشین، من غذا میگیرم و میآورم. قبول نکرد. چند نفر دیگر هم اصرار کردند؛ ولی اجازه نداد. ایستادم، غذایش را گرفت، و رفتیم همانجایی که نشسته بودم، مشغول خوردن شدیم. انگار نه انگار که قائممقام لشکر است. میرحسینی، مثل بسیجیها بود.
شهید#قاسم_میرحسینی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
📷میرحسینی «مالک اشتر» سپاه اسلام بود
🔹سردار شهید سلیمانی ماجرای شهادت همرزم عزیزش شهید میرحسینی را اینطور وصف کرده است: "قاسم، بزرگ لشکر ۴۱ ثارالله بود که همه ابعاد یک فرمانده اسلامی را با تعاریف اصیل آقا امیرالمؤمنین (ع) داشت. در عملیات کربلای ۴ بچهها خیلی نگران ایشان بودند؛ شهید میرحسینی در هیچ عملیاتی بدون زخم از صحنه خارج نشد، از تمام عملیاتها زخمی بر بدن داشت، به بچهها گفته بود در عملیات کربلای ۴ نترسید که من شهید نمیشوم".
🔹سردار سلیمانی در ادامه خاطراتش میگوید: " قبل از عملیات کربلای ۵ شبی داخل سنگر نشسته بودیم و با میرحسینی صحبت میکردیم. گفت که تیر به این جای من خواهد خورد و انگشتش را روی پیشانیاش گذاشت و همینطور هم شد. هیچوقت خبر شهادت ایشان را از یاد نمیبرم. من در دو سه عملیات واقعاً از خدا میخواستم که پایان عمر من همین مقطع باشد. یکی همین عملیات کربلای ۵ بود؛ خصوصاً وقتی خبر شهادت شهید میرحسینی را شنیدم. احساس کردم لشکر ثارالله واقعاً منهدم و منحل شد و از همه مهمتر فکر میکردم شهادت ایشان تأثیر بسیار عمیقی بر عدم موفقیت ما در عملیات کربلای ۵ بگذارد".
شهید#قاسم_میرحسینی🕊🌹
🌷@shahedan_aref