🌷کـلام شــهــیـــد🕊
✍ابراهیم میگفت :
دنیا همین است؛ تا آدم عاشقِ دنیاست
و به این دنیا چسبیده، حال و روزش همین است.
اما اگر انسان سرش را به سمتِ آسمان بالا بیاورد و کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد، مطمئن باش زندگیاش عوض میشود و تازه معنی زندگی کردن را میفهمد.
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 #هر_روز_با_شهدا_3495🌷
#صبر_زینبی_مسیح_کردستان
🌷توی چشم بروجردی زل زده بود و هرچی از دهنش در مییومد میگفت. بهش سلام کرد.... عوض جواب سلام، گفت: من تحمل سلام و جواب آدمکشارو ندارم. تو اومدی کردستان کشتار راه بندازی! خون این همه بیگناه گردن توئه! اصلاً چی از جون این مردم میخوای!؟ کی تو رو گذاشته اینجا؟
🌷دردش رو میدونست، میفهمید منظوری نداره و اتفاقاتی که براش افتاده، غیرقابل تحمل بوده.... سکوت کرده بود و لبخند میزد، میخواست آرومش کنه که جلوی نیروها دستش رو بالا برد و سیلی محکمی به صورت بروجردی زد!!
🌷....خون، خونِ بچهها رو میخورد. خواستند باهاش درگیر شن که حاجی نذاشت. صورت جوون رو بوسید و بردش سمت محراب، گفت: من دعا میکنم، شما آمین بگید. -- خدایا! به مقربان درگاهت، اگه ما دچار اشتباه شدیم، ما رو هدایت کن. اگه هم قابل هدایت نیستیم از میون برمون دار....
🌹خاطره اى به ياد قهرمان لرستان، سردار سرلشکر پاسدار شهید محمّد بروجردی
🌷@shahedan_aref
تصویری از شهید محمد میرشکار، رئیس پلیس آماد پشتیبانی تفتان که توسط تروریستها ترور شد
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت هشتاد و هشتم : غروب خونین 👤 راوی : علي نصرالله عصــر روز جمعه 22
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت هشتاد و هشتم : غروب خونین ( بخش دوم )
👤 راوی : علي نصرالله
حال حرف زدن نداشــت. كمي مكث كرد و دهانش كه خالي شد گفت:
مــا اين دو روز اخير، زير جنازه ها مخفي بوديم. اما يكي بود كه اين پنج روز
كانال رو سر پا نگه داشت!
دوباره نفسي تازه كرد و به آرامي گفت: عجب آدمي بود! يك طرف آرپيجي
ميزد، يك طرف با تيربار شليك ميكرد. عجب قدرتي داشت.
ديگري پريد توي حرفش و گفت: همه شهدا رو در انتهاي كانال كنار هم چيده بود. آذوقه و
آب رو تقسيم ميكرد، به مجروحها ميرسيد، اصلا اين پسر خستگي نداشت!
گفتم: مگه فرمانده ها و معاونهاي گردان شــهيد نشدند!؟ پس از كي داري
حرف ميزني؟!
گفت: جواني بود كه نمي ُ شناختمش. موهايش كوتاه بود. شلور كردي پاش
بود.
ديگري گفــت: روز اول هم يه چفيه عربــي دور گردنش بود. چه صداي
قشنگي هم داشت. براي ما مداحي ميكرد و روحيه ميداد و...
داشــت روح از بدنم خارج ميشد، سرم داغ شــد. آب دهانم را فرو دادم.
اين ِ ها مشخصات ابراهيم بود.
با نگراني نشستم و دستانش را گرفتم. با چشماني گرد شده از تعجب گفتم:
آقا ابرام رو ميگي درسته!؟ الان كجاست!؟
گفت: آره انگار، يكي دو تا از بچه ِ هاي قديمي آقا ابراهيم صداش ميكردند.
دوباره با صداي بلند پرسيدم: الان كجاست؟!
يكي ديگر از آنها گفت: تا آخرين لحظه كه عراق آتيش ميريخت زنده
بــود.
بعد به ما گفت: عــراق نيروهاش رو برده عقــب. حتمًا ميخواد آتيش
سنگين بريزه.
شــما هم اگه حال داريد تا اين اطراف خلوته بريد عقب. خودش هم رفت
كه به مجروحها برسه.
ما هم آمديم عقب...
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
شهید #ابراهیم_هادی 🌹🕊
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀بخشی از وصیت نامه شهیدرضاپناهی که خودش صدایش را ضبط کرده بود وپنهان کرده بود وبعد از شهادتش آن را پیدا کردند .شهید ۱۲ ساله ای که عاشق خدا بودومعتقد بود عشقش از قلبش بیرون نمیرود تا به معشوقش برسد 😔😭
شهید#رضا_پناهی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊🌹
🌷@shahedan_aref
-سعیمان این باشد که خاطره شـــهــدا را در ذهنمان زنده نگه داریم و شــهـــدا را به عنوان یک الگو در نظر داشته باشیم که شـــهــدا راهشان راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند که در این راه شـهـیــد شدند
شــهــیــد #حسـیــن_خـرازی🌹
🌷@shahedan_aref
📌 شهید رضا پناهی، نوجوانی
که با خط خود، روی پیراهنش نوشت..
#مسافر_کربلا
🔹 در سن ۱۲ سالگی در محل کنونی جاده پایانه خسروی(قصر شیرین) به شهادت رسید.
◇ این مردان، سیدالشهدا(ع) را زودتر از مزار اباعبدالله الحسین(ع) زیارت کردند.
🩸#شهید_رضا_پناهی
کوچکترین کماندوی دنیا و کوچکترین
شهید اطلاعات و عملیات دفاع مقدس
و کوچکترین شهید البرزی است.
✍ یک خط وصیت :
امید است که شهادت ما
موجب آگاهی و رشد فکری
جامعه جهانی اسلام گردد.
#شهادت: ۲۷ بهمن ۱۳۶۱_قصرشیرین
🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت:
🌿 ما از #شهید دادن نمی ترسیم، ولی از این می ترسیم که خدای ناکرده روزی این خون ها به ناحق ریخته شود و تزلزلی در راهمان و #استقامت مان و توان مان پیدا شود که انشاءالله نباید اینطور بشود.
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆ما به مردم قول دادیم ببریمشان کربلا ولو اینکه با دادن خونمان باشد ...
🎙شهید #حاج_قاسم_سلیمانی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
اگر یک روز فکرِ شهادت از ذهنت دور شد و آن را فراموش کردی؛حتما فردای آن روز را روزه بگیر...
شهید مدافع حرم🕊🌹
#مصطفی_صدرزاده
🌷@shahedan_aref
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام خدا قوت همسر بنده در سال ۱۳۵۹ در سومار ظهر عاشورا شهید شد ،اگر امکانش هست ،اسم این شهید والا مقام رو در بین شهدایی عاشورا تا اربعین بیاورید ، متشکرم ، کلآ در حق این شهید خیلی ظلم شده ، متشکرم .
✍️سلام مخاطب گرامی !
شهید مزدش را خداوند متعال می گیرد و به او ظلم نمی شود. اما شما آیدی خود را با همین پیام بنویسید که برای گرفتن اطلاعات شهید بزرگوار با شما ارتباط بگیریم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
یاد امام حسین علیه السلام
🌷يک بارخاطره اي از جبهه برام تعريف کرد.مي گفت: کنار يکي از زاغه مهمات ها سخت مشغول بوديم. تو جعبه هاي مخصوص ، مهمات مي گذاشتيم. ودرشان را مي بستيم.گرم کار،يک دفعه چشمم افتاد به يک خانم محجبه،با چادري مشکي!داشت پابه پاي ما مهمات مي گذاشت توي جعبه ها.
🌷با خودم گفتم:حتماً ازاين خانم هاييه که مي يان جبهه.اصلاً حواسم به اين نبود که هيچ زني را نمي گذارند وارد آن منطقه بشود.به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند وبي[توجه] مي رفتند ومي آمدند،انگارآن خانم را نمي ديدند. قضيه، عجيب برام سؤال شده بود.موضوع،عادي به نظرنمي رسيد.کنجکاو شدم بفهمم، جريان چيست!رفتم نزديک تر، تا رعايت ادب شده باشد.سينه اي صاف کردم وخيلي با احتياط گفتم:خانم!جايي که ما مردها هستيم،شما نبايد زحمت بکشيد.رويش طرف من نبود.به تمام قد ايستاد وفرمود:«مگرشما درراه برادرمن زحمت نمي کشيد؟»يک آن ياد امام حسين(علیه السلام) افتادم واشک توي چشمام حلقه زد.
🌷خدا بهم لطف کرد، که سريع موضوع را گرفتم وفهميدم جريان چيست. بي اختيار شده بودم ونمي دانستم چه بگويم خانم، همان طور که روشان آن طرف بود، فرمود:«هرکس که ياور ما باشد. البته ما هم ياري اش مي کنيم»
شهید #عبد_الحسین_برونسی
🌷@shahedan_aref
نام : مسلم
نام خانوادگی: مرادی
نام پدر: قنبر
تاریخ تولد: ۱۳۴۸/۶/۱۷
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۶/۱۸
عملیات: قادر
منطقه عملیاتی: اشنویه
محل دفن: گلزار شهدای دهنو
ایشان ۶ سال مفقودالاثر بودند و سرانجام پیکر ایشان در سوم بهمن ماه سال ۱۳۷۰ به خاک سپرده شد.
🥀 فرازهایی از وصیت نامه شهید :
ای امام! من در پرتو تو تربیت شده ام و راه مبارزه را آموختم و بدان که تا آخرین لحظه زندگیم در خط شما که همان خط الله است جانفشانی میکنم. چرا که آنچه در این انقلاب آموختم؛ اخلاص،عمل و ایثار بود و شهیدان در جبهههای حق علیه باطل رزمیدند تا ما اینجا در جبهههای گوناگون فرهنگی، اعتقادی و مذهبی به کوشش بپردازیم و پیامشان را همیشه آویزه ی گوشمان نماییم و به کار گیریم
شهید#مسلم_مرادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🔴درباره شهیده نو عروس ۱۷شهریور چه میدانید؟
محبوبه اول شهید شد،بعد همسر شهید و بعددختر شهید شد.شهادت در دودمان آشتیانی با محبوبه شروع شد.
🔹شهیده محبوبه دانش آشتیانی متولد۱۳۴۰/۱۱/۲ در تهران بود که با آغاز حرکتهای انقلابی علیه حکومت پهلوی به جمع انقلابیون پیوست. ودر روز 17 شهریورماه سال1357 در میدان شهدادر17 سالگی به شهادت رسید
🔹مردها به محبوبه گفته بودند:«شما برو اینجا نمان.» محبوبه به آنها جواب داده بود:«اگر کار درستی است که زن و مرد ندارد. اگر کار غلطی است که شما هم نباید بروید.»
جملههای بالا بخشی از آخرین لحظههای زندگی محبوبه است.
همچنین نکته قابل توجه در خصوص شهید دانشآشتیانی این است که چند سال بعد نیز نامزد او (شهید حسن اجارهدار) و پدر بزرگوارش (شهید غلام رضا دانش) در حادثه هفتم تیرماه سال ۱۳۶۰ به شهادت رسیدند .
🔹درباره ویژگیهای اخلاقی محبوبه در کنار مبارزه و انقلابیگری، فعالیت علمی ممتازش، تسلط به معارف اسلامی، قرآن، نهجالبلاغه، صحیفهسجادیه و تفاسیربود.نظم،مهربانی، صداقت، وفای به عهد، وقتشناسی، استقلال فکری و پیگیری مستمرکارها و ذهن خلاق از جمله ویژگیهای او بود.
⏪درباره ماجرای ۱۷ شهریور آنچه که از روایت تاریح پنهان مانده فعالیت چشمگیر زنان در تظاهرات علیه شاه بوده است به طوریکه حتی بانوان زودتر از مردان به تظاهرات آمده و آنها را تشویق به مشارکت در راهپیمایی میکردند.
منابع:
۱_ماهنامه شاهد یاران، شماره 27
۲_کافه تاریخ
۳_خبرگزاری مهر
✍عالیه سادات
شهیده#محبوبه_دانش_آشتیانی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت هشتاد و هشتم : غروب خونین ( بخش دوم ) 👤 راوی : علي نصرالله حال حرف
🍀 سلام بر ابراهيم ۱🍀
💥 قسمت هشتاد و هشتم: غروب خونین ( بخش سوم)
👤 راوی: علي نصرالله
ديگري گفت: من ديدم كه زدنش. با همان انفجارهاي اول افتاد روي زمين.
بي ُ اختيار بدنم سست شد و اشــك از چشمانم جاري شد. شانه هايم مرتب
تكان ميخورد.
ديگر نميتوانستم خودم راكنترل كنم. سرم را روي خاك گذاشتم و گريه
ميكردم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشــتم در ذهنم مرور ميشــد. از گود
زورخانه تا گيلان غرب و...
بوي شــديد باروت و صداي انفجار با هم آميخته شــد. رفتم لب خاكريز،
ميخواستم به سمت كانال حركت كنم.
يكــي از بچه ها جلوي من ايســتاد و گفت: چكار ميكنــي؟ با رفتن تو كه
ابراهيم برنميگرده. نگاه كن چه آتيشي ميريزن.
آن شب همه ما را از فكه به عقب منتقل كردند. همه بچه ها حال و روز من
را داشتند.
خيليها رفقايشان را جا گذاشــته بودند. وقتي وارد دوكوهه شديم صداي
حاج صادق آهنگران در حال پخش بود كه ميگفت:
اي از سفر برگشتگان كو شهيدانتان،كو شهيدانتان
صداي گريه بچه ها بيشــتر شد. خبر شــهادت و مفقود شدن ابراهيم خيلي
سريع بين بچه ها پخش شد.
يكي از رزمنده ها كه همراه پســرش در جبهه بود پيش من آمد. با ناراحتي
گفت: همه داغدار ابراهيم هســتيم، به خدا اگر پســرم شــهيد ميشد، اينقدر
ناراحت نميشدم. هيچكس نميدونه ابراهيم چه انسان بزرگي بود.
روز بعد همه بچه هاي لشکر را به مرخصي فرستادند و ما هم آمديم تهران.
هيچكس جرأت نداشــت خبر شهادت ابراهيم را اعلام كند.
اما چند روز بعد زمزمه مفقود شدنش همه جا پيچيد!
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
شهید #ابراهیم_هادی 🌹🕊
🌷@shahedan_aref
مملکتم برایم هزینه های زیادی کرده و حالا ناموس هموطنانم در اهواز و آبادان و خرمشهر در معرض تهدید عراقی هاست. در چنین شرایطی من نمی توانم فقط به خودم و خانواده ام فکر کنم. همه اعضای مملکت ما یک خانواده ایم و باید به همگی مان فکر کنیم. کاری که می خواهم بکنم در حکم وظیفه من است و شما فقط مواظب زن و فرزندم باشید.
شهید #علی_اقبالی_دوگاه🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
📚#معرفی_کتاب ✨راز درخت کاج✨ 🖋اثر:معصومه رامهرمزی 📗📗📗📗 کتاب از آثار پرفروش نشر شاهد و نتیجه گفت وگو و
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💠زندگی نامه میترا یا زینب از زبان مادرش💠
دخترم هشتم خرداد ماه 1346 در آبادان به دنیا آمد. پدرش به نامهای ایرانی علاقه داشت و مادربزرگش نام میترا را برایش انتخاب کرد. اما دخترم از نامش ناراضی بود و به همه میگفت من را زینب صدا کنید. بچههایم همه سر به راه و درسخوان بودند، اما زینب علاوه بر درس خواندن خیلی مؤمن بود. عاشق دین و خدا و پیغمبر بود و بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد دنبال نماز و روزه و قرآن بود. از کودکی کنار مادربزرگش مینشست و قصههای قرآنی و اهلبیت(ع) را با دقت گوش میکرد و لذت میبرد. مادرم خیلی قصه و داستان و حکایت بلد بود. هر وقت مادرم به خانه ما میآمد، زینب دور و برش میچرخید تا حرفهای او را خوب گوش کند.
حجاب و بندگی خدا
در همسایگیمان در آبادان، خانواده مؤمنی زندگی میکردند. دختر بزرگ این خانواده برای دخترهای محل کلاس قرآن و احکام گذاشته بود و زینب به این کلاسها میرفت و خیلی تحت تأثیر دخترهای آن خانواده قرار داشت. کم کم به حجاب علاقهمند شد. همان سالی که به تکلیف رسید، باحجاب شد و روزههایش را شروع کرد. خیلی لاغر و نحیف بود ولی در آن گرمای طاقت فرسا روزههایش را میگرفت. نماز شبش ترک نمیشد. از تجملات زندگی دوری میکرد. خانه ساده و بیآلایش را دوست میداشت. از هیچ چیز ایراد نمیگرفت. هر غذایی را میخورد و کمتر پیش میآمد که از مادرش چیزی بخواهد. از بچگی به مادر در کارهای خانه کمک میکرد. حجاب زینب خیلی کامل بود. به او میگفتند: چرا اینقدر رویت را میگیری؟ میگفت: آدم کاری را که میخواهد انجام دهد باید کامل انجام دهد.
عشق به امام خمینی
زینب عاشق امام خمینی(ره) بود. مبارزات و فعالیتهای انقلابیاش را در مدرسه راهنمایی شهرزاد آبادان شروع کرد. روزنامهدیواری مینوشت، سر صف قرآن، شعر انقلابی و دکلمه میخواند. با کمونیستها و مجاهدین خلق جرّ و بحث میکرد. چند بار با دخترهای گروهکی مدرسه (مخالف انقلاب) درگیر شده بود و حتی کتکش زده بودند. دخترم سعی میکرد دوستان مدرسهایاش را تا آنجا که میتواند ارشاد کند. معتقد بود انسانها همه خوبند و این جامعه و محیط است که افراد را از فطرت خداییشان دور میکند. زینب روحیه شادی داشت. اکثراً با دخترانی که همتیپ خودش نبودند، دوست میشد و میگفت میخواهم آنها را هدایت کنم.
ملاقات جانبازان با پول توجیبی
من هر ماه پولی بابت کرایه ماشین به او میدادم که با تاکسی رفت و آمد کند، اما زینب پیاده به مدرسه میرفت و با پولش گل و کتاب میخرید و به ملاقات مجروحان جنگی میرفت. در زمینههای مختلف، به ویژه حجاب و حمایت از امامخمینی(ره) با آنها مصاحبه میکرد و در صبحگاه مدرسه یا در روزنامه دیواری مدرسهشان، سخنان مجروحان را برای دانشآموزان بازگو میکرد. زینب بعد از انقلاب، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه برود و طلبه بشود. او میگفت: «ما باید دینمان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم.» در آن زمان زینب 12 سال داشت و نمیتوانست حوزه علمیه برود. قرار شد وقتی اول دبیرستان را تمام کرد، به حوزه علمیه قم برود.
هجرت
با شروع جنگ تحمیلی زینب و خواهرش به مسجد قدس و جامعه معلمان آبادان میرفتند و هر کاری از دستشان برمیآمد انجام میدادند. بعد از یک ماه که بدون برق و آب شهری و با سختی و خطر فراوان در آبادان زندگی کردیم، با اصرار ما حاضر شد شهر را ترک کند. ما اول به ماهشهر رفتیم و بعد دوباره به آبادان برگشتیم. بعد از حدود سه ماه به دستگرد اصفهان رفتیم. بعد از سه ماه هم در شاهینشهر اصفهان ساکن شدیم. در شاهین شهر گروهکهای ضد انقلاب، بهخصوص منافقین، خیلی فعالیت میکردند. زینب در شاهینشهر هم فعالیتهایش را از سر گرفت. در مدرسه از همان ماه اول یک گروه سرود و تئاتر تشکیل داد به نام: «گروه سرود زینب» و «گروه تئاتر زینب».
شهیده#زینب_کمایی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامردی نیست بکشیم کنار ؟
ای لعنت به این زندگی ....
🎙 شهید#حسن_عبدالله_زاده🕊🌹
🌷@shahedan_aref