فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوۍ شــہـــــادت..❣
🍃الهی الحقنی به الشهدا والصالحین
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل دوازدهم: به انتظار علی قسمت دوم گوشهی لباسم را گرفت، پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمی
فصل سیزدهم: تازه عروس
قسمت اول
محمدعلی، بچهی پنجمم، اوایل بهمن 66 در بیمارستان به دنیا آمد. خواهرم چند روزی پیشم ماند و رفت. وجیهالله چندین مرتبه دیگر برای قانع کردن من به دیدنم آمد. کلافه شدم و رضایت دادم هر کاری دلشان میخواهد، بکنند. رجب خانه و مغازه را یکجا اجاره داد. مقداری پول از شوهرخواهرم قرض گرفت و در حسینآباد کرج خانهای یک طبقه خرید. اسباب و وسایل را جمع کردم. دل کندن از آن خانه و محله برایم سخت بود. رفتم اتاقک طبقه سوم. صدای نوحههای علی و امیر در گوشم پیچید. کنار پنجره ایستادم و به یاد بچههایم سینه زدم. آنقدر در آن اتاق نماز شب و قرآن خوانده بودند که صدای گریههایشان هنوز آنجا شنیده میشد. با صدای فریاد رجب، عکس امیر را برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم.
در خانهی کوچک کرج ساکن شدیم. حسین هنرستان شهید رجایی یافتآباد درس میخواند. مسیرش طولانی بود. صبح زود ناهارش را برمیداشت و حرکت میکرد به سمت تهران. غروب، قبل از تاریک شدن هوا میرسید خانه. رجب بیشتر روزها خانه نمیآمد، معلوم نبود سرش کجا گرم است. حوصله نداشتم پاپیچش شوم. داد و فریاد راه میانداخت و میگفت: «تو دین و ایمون نداری؟! تو احساس نداری؟! من به مادرم سر میزنم. پیرزن مریضه، تنهاست.» دهانم را میبستم و میگفتم: «چیکارش داری زهرا؟! بذار بره پیش مادرش. اینجا نباشه بهتره، کمتر حرف میشنوی.» با این حرفها سر خودم را شیره میمالیدم. زندگی در کرج برایم سخت بود. فشار مالی بیشتر شده بود و خرجی نداشتم. اگر تهران بودم، چهارتا دوست و آشنا داشتم تا سر کار بروم، اما در این محله غریب بودم. به واسطهی جاریام به جلسات زنانهی محله رفتم. منطقه محرومی بود، اما مردمان با ایمان و اعتقادی داشت. وقتی متوجه میشدند من مادر دو شهید هستم، خیلی عزت و احترام میگذاشتند. کمکم بعضی از خانمها از وضعیت زندگیام خبردار شدند؛ برای خواندن زیارت عاشورا دعوتم میکردند. دفترچه نوحه علی را برمیداشتم و از روی آن روضه و نوحه میخواندم. شب بانی مجلس مقداری پول میگذاشت داخل پاکت و میآورد دم در خانه تحویلم میداد. حسین میگفت: «مامان! روضه بخون، اما پول دادن، نگیر.» چارهای نداشتم، باید قبول میکردم. پول زیادی نبود، اما حداقل میشد نان و پنیری خرید و شکم بچهها را سیر کرد؛ ولی هر شب که نمیشد نان و پنیر و سیبزمینی خورد. بچه شیر میدادم و باید خوب غذا میخوردم. امیر هفت ساله بود و نمیشد مدام توی گوشش خواند که نداریم. هنرستان حسین هم کلی خرج داشت؛ رشته برق میخواند و با وجود اینهمه فشار، شکر خدا درسش خوب بود. خانه قبلی که بودیم، بنیاد شهید میخواست حقوق مختصری به ما پرداخت کند، قبول نکردم. میگفتم: «ما خونه و مغازه داریم، حقوق به ما نمیرسه.» رجب حرص میخورد و میگفت: «دستت برای همه به خیر میره، به خودمون که میرسه خشک میشه! چرا نمیذاری حقمون رو بگیریم؟!» کدام حق؟! مگر چه کاری برای این انقلاب کرده بودیم که طلبکار و محتاج شندرغاز حقوق ماهیانه بنیاد باشیم. طاقتم سر آمد، تحمل شکم گرسنه بچههایم را نداشتم. به بهانه نظافت انبار، رفتم تا کمی در تاریکی گریه کنم. دلم پر بود. به علی گلایه کردم، از پدرش شکایت کردم. چشمم افتاد به کتاب تفسیر قرآنم، خاطرات محله شمشیری برایم زنده شد. کتاب را برداشتم و ورق زدم. یک دسته اسکناس نو از داخل تفسیر افتاد زمین. پول را برداشتم. هرچه فکر کردم، دیدم من و رجب اهل گذاشتن پول لای کتاب نیستیم. هقهق گریهام بلند شد و گفتم: «ممنون علی جان! همیشه هوای مامان رو داری.»
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
❣هر روز صد صلوات هدیه
❣به روح پاک و مطهر همه شهدا
❣برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
هدیه به روح پاک و مطهر
شهید#مصطفی_صدرزاده
شهید#جعفر_رستگار
🌷@shahedan_aref
🔻هیچگاه عقیدهات را درباره
انقلاب و امام تغییر نده؛
بلکه روزبهروز بر اعتمادت اضافهکن
و برسرِ این عقیده پافشاریکن
و در هرحال و هرموقعیت و شرایطِ سخت
از آن دفاع بنما..!
مگر دنیا چه ارزش دارد که ما
عقیدهمان را عوضکنیم..؟
شهید#محمدعلی_حکیم🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 زیارتنامه تصویری شهدا
هدیه بروح مطهر شهدا دفاع مقدس، شهدای مدافع حرم و ... صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌷@shahedan_aref
سالروز شهادت مداح اهلبیت
شهید غلام حسین جان نثاری
شهید مداح از همان ابتدای عاشق اهلبیت خصوصا حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بود،
ودرتعزیه خوانیها همیشه نقش عباس رابعهد میگرفت،
فردی مذهبی ومتدین، خوش اخلاق، ومردم دار،
با شروع نهضت امام خمینی ره یکی ازفعالترین افراد درنهضت بود، بطور که موردتعقیب واقع شد،
اکثرا با گرفتن بلندگو درراهپیماییها شعارهایی از جنس حماسه وانقلاب میداد،
باپیروزی انقلاب وشروع جنگ تحمیلی با اینکه شش فرزند داشت
راهی جبهه ها شده،
چندین مرتبه مجروح شد،
ولی بعد از بهبودی نصبی دوباره راهی میشد،
نمی دانم چه عشقی برسینه داشت که همچون حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام،
برای یاری مولای خویش، هیچ گاه ازناملایمات نمیترسید وپیش قدم بود،
ودراین مسیر در حالیکه:
شهید عزیز درحال اقامه نماز، ترکشی به بازوی راستش اصابت ودرحالیکه دستش جدا گردیده بود، همچون حضرت عباس
خدایی شد وبه جمع دوستان شهید ش
پیوست،
🌹شهید از افراد محوری مراسم شبیه خوانی درمحله بود،،
همیشه برصله رحم، خوش اخلاقی، پرهیز از غیبت، واسراف تاکید فراوانی داشت
بسیار مرتب ومنظم بود،
در امور خانه کمک میکرد وبه این امر سفارش میکرد،
سالروزشهادت8/9❣
شهید#غلامحسین_جان_نثاری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📅۹ آبان سالروز به اسارت درآمدن شهید محمدجواد تندگویان است، بزرگمردی که مرور زندگی و فعالیتهای او حکایت از مجاهدت هایش دارد. او ۱۱ سال در زمان اسارت به دست نیروهای بعثی چون کوهی مقاوم ایستادگی کرد و با شهادت، پیروزی را در این مبارزه از آن خود کرد.
🇮🇷شهید محمدجواد تندگویان بالاترین مقام کشوری جمهوری اسلامی ایران بود که در دوران هشت ساله دفاع مقدس توسط رژیم بعثی به اسارت گرفته شد. مرور زندگی و فعالیت های این وزیر نفت کابینه شهید محمدعلی رجایی که درست چهل روز پس از آغاز جنگ تحمیلی اسیر شد به خوبی حکایت مجاهدت ها و مظلومیت های یاران خمینی کبیر را بازنمایی می کند.
⏪شهید تندگویان که حضرت آیت الله خامنه ای مقام معظم رهبری به زیبایی تمام او را شهید غریب خوانده اند با همکاری مشترک دشمن رودر رو و ستون پنجم داخلی اسیر و سال های سال سخت ترین شکنجه های جسمی و روحی و نیز درد دوری از خانواده و میهن را تاب آورد و حاضر نشد حتی کلامی علیه یاران، همرزمان و هم میهنان خود بگوید. او جان شیرین خود را در اوج جوانی بر سر اهداف والایش گذاشت و با سربلندی تمام به دیار باقی شتافت.
سالروز شهادت 8/9❣
شهید#محمدجواد_تندگویان
🌷@shahedan_aref
📋 #اطلاع_نگاشت
شهید مدافع حرم #محسن_فانوسی
این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم...
سالروزشهادت۱۳۹۴/۸/۹❣
🌷@shahedan_aref
❣صدام جوان غیور ریش خرمایی را عقرب زرد نام گذاشته بود
🔷️ تو همدان شاید کمتر کسی باشه که اسم «علی چیت سازیان» به گوشش نخورده باشه!فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر انصار الحسین آنقدر به زبان عربی مسلط بود که تو دل دشمن نفوذ می کرد. اصن محال بود بره شناسایی و دست خالی برگرده!
◇ فرمانده قرارگاه نجف پرسید: «جوان ریش خرمایی کیه؟»
◇؟گفتیم: «مسئوول اطلاعات و عملیات، یه اعجوبه ایه توی کار اطلاعات.» و از او خواستم گزارش آخر رو بده.
◇ مقابل نقشه ایستاد و انگشت روی جاده ی زرباطیه به بدره گذاشت.و مفصل گفت: که فرمانده تیپ عراقی کی میاد و کی می ره و حتی اینکه تا کجا او نو با سواری می آرن و بقیه ی مسیر رو تا خط با جیپ و نفر بر فرماندهی .
◇ فرمانده قرارگاه باورش نمی شد که علی و بچه هاش ظرف یک ماه ، خطوط سه و چهار عراق را هم شناسایی کرده باشند! برا همین چیزا بود که صدام بهش لقب«عقرب زرد» رو داده بود!
📚زندگی به سبک شهدا، ص94-95
شهید#علی_چیت_سازیان 🕊🌹
🌷@shahedan_aref
❣یوسف به ذکر صلوات بسیار علاقه داشت و هر چه قدر که می توانست به تکرار آن مداومت می کرد. اگر شرایط را مهیا می دید شروع به نوشتن صلوات می کرد و ذکر صلوات را با تمام زیر و زبرهایش به دفعات می نوشت.
هر مشکلی که برایمان پیش می آمد و قادر به حل آن نبودیم می گفت: «صلوات راه حل این مشکل است
چند صلوات بفرستید تا آرامش داشته باشید».
شهید#یوسف_فدایی_نژاد🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل سیزدهم: تازه عروس قسمت اول محمدعلی، بچهی پنجمم، اوایل بهمن 66 در بیمارستان به دنیا آمد. خواهر
فصل سیزدهم: تازه عروس
قسمت دوم
چند هفتهی بعد، نمازجمعه را که خواندم، رفتم خانهی سکینه خانم، همسایه محله شمشیری. چای و میوه خوردیم و از گذشته با هم حرف زدیم. دیدم حرفش را قورت میدهد، مِنمِن میکند و سرگردان است.
- سکینه خانوم جان! چرا خودت رو قلقلک میدی؟ حرف آخرت رو اول بگو ببینم چی میخوای بگی!
- باشه میگم. اگه حاجی بخواد زن دوم بگیره، تو چیکار میکنی؟! مخالفت میکنی؟
خندیدم و گفتم: «نه، چرا مخالف باشم. دیگی که برای من نجوشید، میخوام سر...»
- از ته دل میگی؟! یعنی هیچ کاری نمیکنی؟ بلایی سر حاجی و عروسش نمیاری؟
- از ته دلم میگم. فقط به من و بچههام کاری نداشته باشه. چه بلایی خواهر؟! آرزوی خوشبختی برای عروس خانوم میکنم. این مرد دوتا بچهش شهید شدن. شاید کنار من آرامش نداره، بره با هرکی که آرومه زندگی کنه. کاری باهاشون ندارم.
- بعید میدونم بتونی تحمل کنی زهرا! دروغ میگی!
- حالا میتونم یا نمیتونم چاره چیه؟! چرا انقدر سؤالپیچم میکنی؟ چیزی شنیدی؟
- زهرا! فکر کنم رجب آقا زن گرفته. تو مراسم ختم پدر شهید قدرتی، خانوما درباره حاجی و زنش حرف میزدن.
- مبارکه! انشاءالله خوشبخت بشن. چادر منو بیار میخوام برم، دیرم شده.
دلم لرزید، ولی به روی خودم نیاوردم. در طول مسیر، داخل اتوبوس دعای توسل خواندم. گفتم: «اگه این خبر درست باشه، رجب خیلی بیمعرفته! مزد زحمات من این نبود.» حسین کلید را در قفل چرخاند و در خانه را باز کرد. وارد اتاق که شدم، همان جلوی در خشکم زد. همهجا به هم ریخته بود؛ مثل اینکه دزد آمده بود. بعضی از وسایل را برده بودند. رفتم داخل زیرزمین را نگاه کردم. فرش دستباف نُه متری را هم برده بودند. چادر سر کردم و رفتم خانهی وجیهالله. هوا تاریک شده بود. قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت: «میدونم چی میخوای بگی زن داداش! بشین تا برات بگم چرا خونهت به هم ریخته. ناراحت نشو! داداش زن گرفته. عروسش رو آورده بود خونه. اومد یه کم وسیله از خونهی تو برداشت و برد. مثل اینکه چند تا تیکه هم از تو محل خریده. کاسبایی که منو میشناختن بهم گفتن.»
- مبارکش باشه! زن گرفته، چرا وسایل خونهی منو برده برای خانوم؟
- زن داداش! حالا کاریه که شده. خودت رو ناراحت نکن! بهترش رو میخری انشاءالله.
- چشم! خودم رو ناراحت نمیکنم. وجیهالله! چی میگی؟! من این زندگی رو با بدبختی جمع کردم. صبح تا شب در و دیوار خونهی مردم رو دستمال کشیدم. سرما و گرما، صبح و شب کلفتی میکردم تا تونستم این چهارتا وسیله رو بخرم. نذاشتم کسی بفهمه تو خونهم چی میگذره! بچههام سر گرسنه زمین گذاشتن. مزد من این بود؟! داداشِ شما اگه خیلی مَرده از جیب خودش خرج کنه، نه اینکه زندگی منو جمع کنه بره خوشگذرونی. بگو ببینم خونهش کجاست؟!
- به شرطی آدرس رو بهت میدم که شر راه نندازی!
- من اهل شرّم؟ اگه بودم که الان این وضع زندگیم نبود. بعد از اینهمه سال منو نشناختی؟! آدرس رو بده.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
❣هر روز صد صلوات هدیه
❣به روح پاک و مطهر همه شهدا
❣برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
هدیه به روح پاک و مطهر
شهید#سیدمهدی_موسوی
#سیدمحمد_موسوی
🌷@shahedan_aref
🍃🌷 دهم آبان سالگرد شهادت آیت الله سیدمحمد علی قاضی طباطبایی﴿رِضوانُ الله تعالی عليه﴾ گرامی باد.
🍃🕯آن بزرگوار نماینده امام در استان آذربایجان شرقی و اولین امام جمعه شهر تبریز و از مبارزین پیش از انقلاب و از طرفداران حضرت امام خمینی بود که رژیم پهلوی چند بار وی را به شهرهای مختلف تبعید کرد.
🍃🕯ایشان شامگاه روز دهم آبان سال ۱۳۵۸ مصادف با عید سعید قربان بعد از ادای فریضه نماز مغرب و عشاء در حال مراجعت از مسجد به منزل، توسط گروه منحرف «فرقان» ترور شد
و بعنوان اولین شهید محراب در جمهوری اسلامی شناخته شد.
اولین#شهید_محراب
شهید آیتالله #قاضی_طباطبایی
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید آیت الله قاضی طباطبایی🕊🌹
🎙اززبان رهبر انقلاب امام خامنه ای
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل سیزدهم: تازه عروس قسمت دوم چند هفتهی بعد، نمازجمعه را که خواندم، رفتم خانهی سکینه خانم، همسا
فصل سیزدهم: تازه عروس
قسمت سوم
به حسین گفتم: «تو همین جا بمون تا من برگردم.» دو سهتا مشت به در آهنی بزرگ زدم. پیرزن صاحبخانه در را باز کرد.
- چه خبرته؟ در رو شکوندی!
- مادر! اینجا تازهعروس دارید؟!
- بله، داریم. شما؟
از پردههای سفید توری آویزان شده از اتاق گوشهی حیاط معلوم بود آنجا خانهی عروس است. رجب از اتاق بیرون آمد و چشمش به من افتاد. از زیر دست پیرزن رد شدم و به طرف او رفتم. مقابلش ایستادم و گفتم: «مبارکه حاجآقا!» سرش را پایین انداخت. کفشم را از پا درآوردم و وارد خانه شدم. فرشی که برای عروسی حسین کنار گذاشته بودم، وسط خانه پهن کرده بودند. عروس جوان مثل بید میلرزید. آرام به طرفش رفتم. عکس امیر و علی را از کیفم درآوردم و جلوی صورتش نگه داشتم. دستش را محکم گرفتم و گفتم: «بهبه! خانوم! خوش اومدی! غریبه بودیم ما رو عروسیت دعوت نکردی؟! اصلا آقا داماد عروسی گرفته برات؟! ماشاءالله چه خونه زندگیای درست کرده برات! نماز میخونی؟! اگه میخونی، پس حتما میدونی رو فرش غصبی نمازت باطله! این عکس رو ببین. زنِ عجب مرد باانصافی شدی! زن کسی شدی که این دوتا دستهی گل رو رها کرد و اومد دنبال تو.» دستش را کشید و فرار کرد، از خانه رفت بیرون. رجب آمد داخل اتاق و گوشهای نشست. عکس علی را از کیفم بیرون آوردم و به دستش دادم: «حاجآقا! این عکس رو ببین. من تا حالا بهت نشون نداده بودم، چند ساله ازت مخفی کردم؛ چون میترسیدم بچهت رو تو این حال ببینی دق کنی. نخواستم دلت بلرزه، ولی تو تمام زندگی منو لرزوندی! این مردونگی بود در حقم کردی؟! چرا؟! چطور دلت اومد؟! محمدعلی هنوز شیرخواره! من بد بودم، قبول! چرا به بچههات رحم نکردی؟! تو اگه پدر بودی، بچههات بیشناسنامه نبودن. امیر یه سال دیگه میره مدرسه، محمدعلی رو باید از شیر بگیرم. چرا نرفتی برای این دوتا شناسنامه بگیری؟! من الان با تو چیکار کنم؟!» دست گذاشت روی سرش و گفت: «هر کاری دوست داری بکن زهرا.»
- مثلا چیکار کنم؟ این بشقاب رو بزنم بشکونم؟! بزنم در و پنجره این خونه رو خرد کنم؟!
- بشکون زهرا. بزن راحتم کن.
بلند شدم و رفتم کفشهایم را پوشیدم. گفتم: «من به مال مسلمون ضرر نمیرسونم، هرچند که نصف بیشتر این وسایل تازهعروس اسباب زندگی منه. تو اشتباه کردی، باید پاش وایستی. اگه صادقانه به من میگفتی، خودم بهت امضا میدادم بری زن بگیری؛ ولی با این کارت دل من و بچههات رو گذاشتی زیر پات له کردی.»
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا نام این سرلشکر دوره پهلوی در کتابها نیست؟
شهیدسپهد قرنی🕊🌹
#فرزند_ایران
🌷@shahedan_aref
✅ ۱۰ آبان ماه سالروز شهادت امیر سرلشکر شهید #شریف_اشراف گرامی باد.
🌷متولد: ۱۳۱۶ در شیراز
🌷شهادت:۱۰ آبان ماه ۱۳۵۸ کردستان
✍سال 1347 شريف اشراف مبادرت به نوشتن قرآن با خط خود نمود. و معتقد بودکه هرگاه کار نوشتن قرآن به پايان رسد، عمر او نيز به پايان خواهد رسيد و چنین هم شد.
هنگامي که اشراف به کردستان رفت، دوماه از نوشتن قرآن او مي گذشت. او به دوستانش گفته بود که من از اين ماموريت زنده برنمي گردم. گويا شهادتش به وي الهام شده بود.
سرلشکر شهید
#شریف_اشراف🕊🌹
یادش گرامی وراهش پررهرو
🌷@shahedan_aref
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام من کتاب میخواستم سفارش بدم، ایا امکانش هست؟...
📖 #قصه_ننه_علی
✍🏻 به قلم: مرتضی اسدی
🌐 سفارش کتاب قصه ننه علی 👇👇👇
https://b2n.ir/s87901
ارتباط با ادمین سفارش کتاب👇
@Mim_Saaaaad
نقشآفرینی شهید در چند فیلم سینمایی
🔹شهید محمدعلی شاهمرادی به پدر و مادرش خیلی احترام میگذاشت وقتی به مرخصی میآمد اگر شب بود در نمیزد که آنها بیدار شوند از روی دیوار میآمد، خیلی چالاک بود، به اتاق خودش میرفت و میخوابید تا مبادا پدر و مادرش بیدار شوند، اهل خانه هم صبح متوجه میشدند که او به خانه آمده است.
🔹حاجمحمود برادر شهید محمدعلی شاهمرادی درباره وی میگوید: «هدفش این بود که از راه هنر، درباره مسائل کردستان و انقلاب روشنگری کند. در فیلم «غروب خونین» هنرپیشه نقش اصلی بود. موضوع فیلم درباره مسائل قبل انقلاب و ساواک بود. «جان برکف» هم در مورد مسائل کردستان بود که شهید از آن آگاهی کامل داشت. در نمایشی هم با نام «تیر غیب» ایفای نقش کرد که در سینمای زرینشهر اجرا میشد.»
شهید#محمدعلی_شاهمرادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref