بسم رب المهدی
✨🌼 #آخرین_عروس 🌼 ✨
🌹قسمت 8⃣
🌺دردعشق را درمانی نیست
🍃ملیکا از جا بر می خیزد و به سوی پنجره می رود، نگاهی به آسمان می کند.
🍃او با خود سخن می گوید :
" بار خدایا! مرا برای چه بر گزیده ای؟ بین این همه مسیحی که در این سوی جهان بی خبر غافل زندگی می کنند مرا انتخاب کرده ای تا به دست بانویم فاطمه (سلام الله علیها ) مسلمان بشوم.
این چه سعادت بزرگی است! او بی اختیار به سجده می رود تا خدا را شکر کند.
🍃 ملیکا منتظر است تا شب فرا برسد تا محبوبش به دیدارش بیاید.
نسیم می وزد و بوی بهشت می آید. حسن علیه السلام به دیدار ملیکا آمده است.
🍃 _آقای من! دل مرا اسیر محبت خود کردی و رفتی!
_اگر من به دیدارت نیامدم برای این بود که تو هنوز مسلمان نشده بودی بدان که زین پس هرشب مهمان تو خواهم بود.
🍃از آن شب به بعد هر شب، حسن علیه السلام به دیدار ملیکا می آید.
ملیکا در خواب او را میبیند و با سخن می گوید.
🍃کم کم ملیکا میفهمد که حسن علیه السلام امام است، او با مقام امام آشنا می شود و میفهمد که خدا همه هستی را در دست امام قرار داده است.
🍃حال ملیکا روز به روز بهتر می شود، خبر به قیصر میرسد. او خیلی خوشحال می شود .ملیکا دیگر با اشتها غذامی خورد و بعد از مدتی سلامتی کامل خود را به دست می اورد.
🍃او هر شب محبوب خود را میبیند، اگر چه این یک رویاست اما شیرینی آن کم تر از واقعیت نیست او تمام روز منتظر است تا شب فرا برسد و به دیدار آفتاب نائل شود.
🌟ادامه دارد ان شاءالله.....🌟
🕊🌼💫🍃🕊🌼🍃💫🕊🌼💫🍃
@shahedaneosve
شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بسم رب المهدی
✨🌼 #آخرین_عروس 🌼 ✨
🌹قسمت 9⃣
🌺دردعشق را درمانی نیست
✨روز ها میگذرد و او در انتظار وصال است امشب فکری به ذهن ملیکا میرسد او باید حرف دلش را به حسن بگوید. او تا کی می خواهد در هجران بسوزد؟ باید از محبوبش بخواهد او را پیش خود ببرد.
✨رویای امشب فرا میرسد حسن علیه السلام به دیدار او می آید ملیکا سر به زیر می اندازد و ارام میگوید :
_آقای من! اهمه دنیا دیدار شما مرا بس است اما می خواهم بدانم کی در کنار شما خواهم بود.
_به زودی پدر بزرگ تو سپاهی را برای مبارزه با لشکر اسلام می فرستد گروهی از کنیزان همراه این سپاه می روند. تو باید لباس یکی از این کنیزان را بپوشی و خودت را به شکل آنها در اوری.
_سر انجام این جنگ چه میشود؟
_در این جنگ مسلمانان پیروز می شوند و همه سربازان و کنیزان رومی اسیر می شوند. مسلمانان ،کنیزان رومی را برای فروش به بغداد می برند وقتی تو به بغداد برسی من کسی را به دنبال تو خواهم فرستاد تو در آنجا منتظر من باش.
✨ملیکا از شوق بیدار میشود اکنون او باید پای در راه بنهد و به سوی محبوب خود برود.
🍃براستی او چگونه می تواند از این قصر بیرون برود. ملیکا فکر میکند به یاد یکی از کنیزان قصر می افتاد که سالهاست او را میشناسد، ملیکا می تواند به او اعتماد کند و از او کمک بخواهد.
🍃🍃ملیکا با کنیز صحبت کرده است و قرار شده است که او برای ملیکا لباس کنیزها را تهیه کند. همه چیز با دقت برنامه ریزی شده است.
🍃خبر میرسد که سپاه روم به سوی سرزمین های مسلمانان می رود همه برای بدرقه سپاه در میدان اصلی شهر جمع شده اند.
🍃قیصر پرچم سپاه را به دست یکی از بهترین فرماندهان خود میدهد و برای پیروزی خود دعا میکند.
🍃سپاه حرکت میکند اما ملیکا هنوز اینجاست. کنیز رو به ملیکا می کند و میگوید :
_مگر قرار نبود همراه آنها بروی.
_صبر داشته باش ، من فردا از شهر خارج میشوم امروز نمی شود همه شک می کنند.
فردا فرا میرسد ملیکا هوس طبیعت کرده است و می خواهد به دشت و صحرا برود.
🌟ادامه دارد ان شاءالله.....🌟
🕊🌼💫🍃🕊🌼🍃💫🕊🌼💫🍃
@shahedaneosve
شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بسم رب المهدی
✨🌼 #آخرین_عروس 🌼 ✨
🌹قسمت 0⃣1⃣
🌺دردعشق را درمانی نیست
فردا فرا می رسد ملیکا هوس طبیعت کرده است و می خواهد به دشت و صحرا برود .
او با همان کنیز مورد اطمینان از قصر خارج می شود. چند سواره نظام آماده حرکت هستند .
آنها حرکت می کنند، ملیکا راه میانبری را انتخاب می کند تا بتواند زودتر به سپاه برسند ،آنها با سرعت می روند .
نزدیک غروب می شود ،سپاه روم در آنجا اطراق کرده است. ملیکا می خواهد سپاه روم را ببیند و سربازان را تشویق کند .
او ابتدا به خیمه رومیان می رود . آنها مشغول آشپزی هستند و حواسشان نیست و باور نمی کنند که دختر قیصر روم به این بیابان آمده باشد .
ملیکا داخل خیمه ای می شود و سریع لباسی را که همراه دارد به تن می کند. دیگر هیچ کس نمی تواند او را شناسایی کند . او شبیه کنیزان شده است .
او از خیمه بیرون می آید ، یکی از کنیزان صدایش می زند که در آشپزی به او کمک کند .
هوا دیگر تاریک شده است . چند سربازی که همراه ملیکا بودند خیال می کنند که ملیکا امشب می خواهد در اینجا بماند .
صبح سپاه حرکت می کند ،آن سرباز ها هر چه منتظر می شوند از ملیکا خبری نمی شود، نمی دانند چه کنند . به هرکس می گویند دختر قیصر روم کجا رفت همه به آنها می خندند و می گویند: شما دیوانه شده اید ؟ دختر قیصر روم در این بیابان چه می کند ؟
سپاه پیش می رود و ملیکا با هر قدم به محبوب خود نزدیک و نزدیک تر می شود.
🌟ادامه دارد ان شاءالله.....🌟
🕊🌼💫🍃🕊🌼🍃💫🕊🌼💫🍃
@shahedaneosve
شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸 #همسر شهید #محمد_جنتی :
محمد آقا دو تا آرزو داشت که به این دو تا آرزوش رسید
یکی اینکه #شهید بشود دومی اینکه #پیکرش به ایران برنگردد ...
که به این دو تا آرزوش در سوریه رسید ...
🕊16فروردین سالروز شهادت شهید مدافع حرم ، جاویدالاثر #محمد_جنتی گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم