eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 هو المعشوق 🕊 🔴 زندگینامه قسمت 9⃣8⃣1⃣ آن روزها اوج بیماری علی جان هم بود. این اواخر طوری شده بود که حتی یک لیوان آب هم از گلویش پایین نمی رفت. چهارم آذرماه مراسم سالگرد را به هم زدیم و انداختیم برای هشتم. چاره ای نداشتیم. آخرین دکتری که رفته بودیم، بعد از انجام آزمایش های مختلف گفته بود: « توی عکس زخم کوچکی در اثنا عشر دیده میشه. زودتر بیمار رو ببرید تهران. » ششم آذرماه با پرس و جوی زیاد آدرس یکی از بهترین پزشکان گوارش تهران را پیدا کردیم و نوبت هم گرفتیم و شبانه با اتوبوس به طرف تهران حرکت کردیم. آن زمان هنوز موبایل توی دست همه مردم نیفتاده بود. یکی از دوستان موبایلش را به امانت داد به ما. علی جان چیزی نمی خورد. فقط عق میزد. توی اتوبوس حالش آن قدر بد بود که مسافرهای صندلی های جلو و عقب از روی همدردی و چاره جویی سعی می کردند به ما کمک کنند. با این حال، علی جان مرا دلداری می داد و می گفت: « مادر، من چیزی م نیست. دارم خوب می شم. » با خودم یک ساک لباس برده بودم. على عق می زد و من تندتند با قمقمه ای آب دست و صورتش را می شستم و لباسش را عوض می کردم. وای که آن شب چقدر به ما سخت گذشت! مسافت شش ساعتی تهران تمام شدنی نبود. عاقبت، چند ساعتی از نیمه شب گذشته، رسیدیم. خانۂ معلم اتاق گرفته بودیم. آن نزدیکی بیمارستانی بود. علی را به اورژانس بردیم. معاینه اش کردند و نسخه ای برایش پیچیدند. بابا رفت دنبال داروها، من و علی هم رفتیم خانۂ معلم. على تب کرده بود. تبش نزدیک چهل و سه درجه بود. هر کاری می کردم تب او پایین نمی آمد. هیچ کاری از دستم‌ ساخته نبود. بابا هم که برنمی گشت. بی اختیار اشک هایم سرازیر شده بود. پسرم دیگر حرف نمی زد و مرا دلداری نمی داد. چشم هایش را بسته بود. توی تب داشت می سوخت. هر چه ملافه دم دستم بود خیس کردم و روی بدن و پیشانی و پاهایش گذاشتم. به اورژانس تلفن زدم. پرسیدند: « مشکلش چیه؟ » گفتم: « تب داره. » جواب دادند: « پاشویه ش کنید. اورژانسی نیست. » پشت تلفن التماس و گریه کردم. یک ربع بعد آمدند، اما آن ها هم کاری نکردند. آمپول مسکنی زدند و گفتند: « اگر خیلی نگرانید، ببریدش بیمارستان، شاید بستری بشه. » بعد از رفتن آنها دوباره مشغول پاشویه شدم. ✨ به روایت همسر شهید ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو المعشوق 🕊 🔴 زندگینامه قسمت 0⃣9⃣1⃣ پسر عزیزم حالش خوب نمی شد. تبش پایین نمی آمد. دستم به جایی بند نبود. بابا هنوز برنگشته بود. منی که هیچ وقت در این همه سال صدای اعتراضم را کسی نشنیده بود، باگریه می نالیدم: « علی آقا، پس تو کجایی؟! تو پدری؟ یه کاری بکن. علی آقا تو رو قسم میدم به هر چی که برات عزیزه، به حضرت زهرا که اون قدر دوستش داری. تو حالا شهیدی، اون بالا بالاهایی، ما رو داری می بینی. می دونم من گناهکارم، من‌ روسیاهم. تو از خدا بخواه بچه مون رو شفا بده. يادته چقدر دلت می خواست بچه مون زودتر دنیا بیاد. حالا اومده، دلت می خواست براش اسم بذاری. اسم تو رو روش گذاشتیم تا همیشه پیشمون باشی. علی آقا، حالا بچه مون داره از دست میره. الهی قربونت برم یه کاری بکن! بچه ت از دست رفت! تو که به مرام و معرفت مشهور بودی، دلت به حال آدم و عالم می سوخت، اسیر و خودی رو یکی می دونستی. پسرمون از وقتی دست راست و چپش رو شناخته، دل خوشیش شده اینکه شب بشه و تو رو تو آسمونا بین ستاره ها پیدا کنه. على آقا، جون من، جون فرشته، جون زهرا خانمت از اون بالا بیا پایین! یه امشب به داد من و بچه ت برس! یه امشب خودت رو به پسر مون نشون بده! دل بکن از اون بالا. على آقا، تو رو خدا کمکم کن. على، علی آقا، من على جانم رو از تو می خوام. على آقا تو رو خدا!... » نمی دانستم چه کار می کنم و چه می گویم. دستم را گرفته بودم به طرف آسمان. ضجه می زدم و به پهنای صورتم اشک می ریختم و على على می گفتم. نمی دانم چقدر گذشت، اما وقتی سر برگرداندم، دیدم کنار تخت علی جان نشسته ام. سرم را روی بالش او گذاشته بودم و دستش را گرفته بودم. بالشش از اشک هایم خیس شده بود. على جانم آرام و آسوده خوابیده بود. ✨ به روایت همسر شهید ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وظیفه ۸ منتظران(1).mp3
3.31M
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب 💫💫💫💫💫 🔴 قسمت هشتم وظایف منتظران 🔗 برگرفته از کتاب مکیال المکارم 🔵 انتظار فرج مهمترین وظیفه 🎙️
✊ ایستادند پای امام زمان خویش... 🌹 امروز ۱۵ اردیبهشت‌، سالروز شهادت شهدای مدافع حرم 🌹 🌹 گرامی‌باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🍃همیشه اولین ها، در خاطره تاریخ  پر رنگ ترند. زمانی که همه فکر می کردند راه شهادت بسته است و مملکت در آرامش است زیر پوست کشورمان خبرهایی بود. 🍃خیلی ها خبر نداشتند به پای این گل هایی پر پر می شوند که کمی دورتراز کشورمان سینه هایشان را سپر کرده اند! 🍃شاید خیلی ها هم در خبر نداشتند تا اینکه خبر پیچید نوجوان خجالتی روزهای دور و جوان  برومند سپاه ، هم او که اهل بود و بابای مهربانِ  "حسین مهدی و اسما" داوطلبانه به رفته تا نامحرم وارد حرم عقیله بنی هاشم(ع) نشود. 🍃 و در همان اولین اعزام موقع تعمیر یک تانک، گلوله ای به سر پر شورش نشسته و باعث  شده تا لاله ای جدید در  گلزار شهدای نجف آباد بروید. 🍃حالا مزار شهید ۳۳ ساله ، "روح الله کافی زاده "مأوای دل گرفتگان است و زیارت کنندگانش از او برای قیامتشان می جویند از اویی که نامش به عنوان اولین شهید نجف آباد ثبت شد بر سینه تاریخ. باشد تا دستگیر تک تک ما نیز باشند ان شاالله. ✨روحش شاد و راهش پر رهرو باد.   ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢۶ شهریور ۱٣۵٩ 📅تاریخ شهادت : ۱۵ اردیبهشت ۱٣٩٢ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : گلزار شهدای نجف آباد @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌴دو نفر توی گروهان ما بودند که قد بلندی داشتند، ما همیشه بهشون تیکه مینداختیم که قدتون بلنده وسر به سرشون میذاشتیم. خیلی اوقات بهشون میگفتیم اگه شهید بشین نمیشه شما رو بذاریم توی قبر و باید تیکه تیکه تون کنیم. وقتی که شهید شدند گریه میکردیم و با خودمون میگفتیم این دوتا شهید شدند ولی ما هنوز زنده ایم... این دو نفر شهیدان روح الله کافی زاده و موسی کاظمی بودند...‌🕊 ✏️راوی:همکار شهید‌ •••••••••••••••••••••••••• 🌹استخوانی و پلاکی در میان چفیه...نه! غرق در خون پیکر سروی رشید آورده اند🕊 🥀قهرمانی نه ز تاریخ و نه از نسل قدیم پهلوانی از همین نسل جدید آورده اند🕊 🌹🕊 🕊🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠اقا روح الله همیشه به دخترمون تاکید میکرد که مواظب باشه هیچ وقت تار مویی ازش مقابل نامحرم پیدا نباشه... همیشه تو خرید لباس برای دخترمون وسواس زیادی بخرج میداد که مناسب باشه و بدن نما نباشه... من بهشون میگفتم دخترمون که دوسالش نشده بذار یه لباس دخترونه بدون آستین بگیریم،میگفت نه من نمیخوام چشم نامحرم از الان به دخترم بیفته حتی اگه دوسالش باشه. 🌷 راوی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔺 کلامی از علما ⭕️ آیت‌الله آقا مجتبی تهران ⁉️ امشب به خدا چه بگوییم؟
🌹امام خامنه ای: هر کدام از شما یک نسخه قرآن در جیب بغلتان داشته باشید
🔰 وقت تلفی ممنوع! هرگاه در منزل كاری نداشت، از نوارهای قرآن كه در خانه داشتیم، استفاده می‌كرد. من ندیدم وقت را به بطالت طی كند. همیشه می‌‌گفت: «اگر امروزم با دیروزم یكی باشد، از غصه دق می‌كنم.» #شهید_محمدجواد_تندگویان🌷 #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
⭕️ سهم ایران از نفت خود فقط ۹ درصد 💢 طبق قراردادی ننگین در دوران پهلوی، سهم ایران از درآمد نفت خود تنها ۹ درصد بود و مابقی توسط انگلیس به غارت می‌رفت. 🏷 روزنامه‌ی اطلاعات، ۱۳ اردیبهشت ۱۳۵۰