🌷 بسم رب الزهراء 🕊
🔴 #یا_زهرا ( سلام الله علیها )
خاطرات شهید #محمدرضا_تورجی_زاده
مقدمه
آري او کلامی نافذ داشت. سخنانش دلنشین بود. چرا که گفته اند:
« سخن از دل براید لاجرم بر دل نشیند. »
مداحی بود دلسوخته. از سوز دل می خواند. با صوت زیبایش دل های مشتاق را شعله ور می کرد. چهره ای زیبا داشت. نورانی بود. علت آن را هم آخرین فرستاده خدا بیان کرده بود:
« نورانیت چهره انسان از زیادی نماز در شب است. »
مطیع امام بود. تبعیت محض از ولایت داشت. زمانی که ولی امر فرمان داد سر از پا نمی شناخت. جان برکف گرفت و رفت و این بالاترین هنر امام و انقلاب بود.
اینکه جوانانی اینگونه تربیت شدند. آنان ابهت ابرقدرت ها را به سخره گرفتند. شرق و غرب را پشت سر نهادند و زمین را برای ظهور آخرین باقی مانده الهی آماده کردند. آنان کاری کردند که امام عزیز در وصفشان فرمود:
« اینان ره صد ساله را یک شبه طی کردند... از خدا می خواهم مرا با بسیجیانم محشور گرداند. »
و رهبر عزیز، این خلف برحق امام راحل برای همه ما در اين دوران فرمودند:
« با این ستاره ها راه را میتوان پیدا نمود. »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽
⛔️شبهه:
روحالله خمینی، ۱۰خرداد/۱۷مهر ۱۳۵۷:
«ایشون [شاه] میخوان از انرژی خورشید استفاده کنن. آقا چرا؟ این حرفها چیه میزنی؟ خجالت بکش. این حرفها را برای کی میزنی؟ دیگه توی رادیو نگن مردم و اروپا بشنوند بخندند
این آقا میگوید که باید از چیز خورشید ما چیز بگیریم. این حرفها چیه؟ برای اغفال مردم است».
❇️پاسخ:
▫️شهریور 57، اعتراضاتی که از چند ماه قبل به بهانه انتشار مقاله رشیدی مطلق در شهرهای قم و تبریز و یزد موجب زد و خورد کشته شدن معترضان شده بود به شهرهای دیگر هم سرایت کرده است و مطالبات صنفی کارکنان شرکت ملی نفت را نیز سیاسی کرده است.
▫️صنعت نفت که خاطره کودتا از ذهنش زدوده نشده است حالا در حالی شاهد حضور نزدیک به 20 هزار مستشار آمریکایی است که تعداد کل کارکنانش از 60 هزار نفر فراتر نمی رود. احساسات ضد آمریکایی بالا گرفته است و رهبر انقلاب در چنین شرایطی دقیقا یک ماه بعد از اعتصابات کارکنان شرکت ملی نفت چنین موضع می گیرد :
«می گویند صد میلیون دلار وجه تبلیغات ایشان است که به خارج می دهند برای تبلیغ کردن. تبلیغ چه؟ تبلیغ اینکه این آقا برای ایران لازم است باشد. اگر این برود، کمونیست می شود ایران. چرا کمونیست می شود ایران اگر این برود؟»
«ما حرفمان از اول تا حالا این بوده است که ما یک مملکتی داریم برای خودمان می خواهیم. ما نمی خواهیم امریکا سرپرست ما باشد. ما نمی خواهیم همۀ منافع این ملت را امریکا ببرد، همۀ منافع این مملکت را شوروی ببرد. گاز را شوروی ببرد و نفت را امریکا ببرد».
در چنین فضایی و چنین بستری است که امام خمینی در همین سخنرانی و در پاسخ به این سوال که اگر نفت و گاز ایران تمام شود چه کسی پاسخگوست چنین موضع می گیرد :
«اینها می خواهند که تمام مخازن ما را ببرند؛ و این ملت بیچاره بعد از اینکه نفتش رفت و منابعش از بین رفت، بعد چه باید بکند؟ خدا می داند چه باید بکند. این آقا می گوید که باید از خورشید ما چیز [انرژی] بگیریم! تو چراغ نفتی را نمی توانی روشن کنی؛ شما می خواهید از خورشید قدرت بگیرید؟! این حرفها چه است؟ این حرفها برای اغفال مردم است. تمام این صحنه سازی هایی که دارند می کنند برای این است که این مردکه را نگهش دارند آنها با قدرتهای خودشان».
و بعد اضافه میکند :
«کی می تواند بگوید که نخیر، باید حتماً یک کسی دیگر بیاید و شما را اداره کند؟ به شما چه ربط دارد؟ ما یک مملکتی داریم مال خودمان، مخازنش هم مال خودمان؛ خودمان می خواهیم اداره کنیم. می گویید نمی توانید، نتوانیم. به شما چه ربط دارد؟ ما نمی توانیم اداره کنیم، نمی خواهیم اداره کنیم؛ حرف ما این است که شماها بروید بیرون؛ که هم مفتخور هستید، هم نفتخور».
این سخنان امام خمینی در ظرف زمانی خودش فهم شد و اثرش را گذاشت. اما این روزها و در اوج ناکارآمدی اجرایی کشور، قسمت های تقطیع شده ای از این سخنان او در فضای مجازی دست به دست می شود و طور دیگری فهم می گردد.
اینجاست که می گوئیم هیچوقت با یک تکه فیلم، نباید سریع قضاوت کرد __ برای قضاوت درباره حرف یک فرد ، باید هم قبل و بعد آن را دید و هم زمان و مکان آن حرف را مورد بررسی قرار داد و با در نظر گرفتن موقعیت زمانی و مکانی باید تفسیر شود.
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب
💫💫💫💫💫
🔴 غدیر و مهدویت (۲)
🔹 پیام غدیر ترسیم کننده ی دو حکومت علوى و مهدوى تا قیام قیامت است...
🔹 پس در غدیر تصویر دو حکومت با یک محور طراحى شده است.
🔺گویى رسول عالیقدر از نیت منافقان و کافران خبر داشت که چه توطئهاى در سر دارند و نخواهند گذاشت سنت نبوى به امامت علوى اتصال یابد.
🔺گویى مىبیند که چگونه سنتش به بدعت تبدیل شده و ظلم و ستم جایگزین عدل و قسط خواهد شد و چه ستم و ظلمى که شعله آتش آن تا ظهور زبانه خواهد کشید و کسى جز حضرت مهدى(ارواحنافداه) نخواهد توانست این آتش شعله گرفته از سقیفه را، با آب عدالت مهدوى خاموش کند،
🔹 چرا که «اِذا قامَ الحُجَّةُ سارَ بِسیرَةِ اَمیرِالمُؤمِنینَ عَلِىٍ(علیه سلام)»؛ هنگامى که حضرت مهدى(ارواحنافداه) ظهور کند به مانند سیره امام على(علیه سلام) رفتار مىکند. در حقیقت یک هماهنگى و وحدت روش بین این دو امام همام برقرار است....
🔹 تمام پیام غدیر و ثمره ی رسالت جمیع انبیاء
زمینه سازی برای ایجاد حکومت عدل الهی و جهانی برای تمام بشریت است.
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰امام رضا علیه السلام:
يَوْمُ الصَّفْحِ عَنْ مُذْنِبِي شِيعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ هُوَ يَوْمُ السُّبْقَةِ وَ يَوْمُ إِكْثَارِ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد (صلوات الله علیهم)
🔸️غدیر روز چشمپوشی (خدا) از شیعیان گنهکار امیرالمومنین علیهالسلام است و روز مسابقه (و پیشی گرفتن از یکدیگر به سوی بهشت) است و روزی است که باید زیاد بر محمد و آل محمد صلوات فرستاده شود.
#تبلیغ_غدیر_واجب_است
📚 اقبال الاعمال ج۲ ص۲۶۰.
#حدیث_روز
AUD-20210607-WA0030.mp3
6.66M
#شيطان_شناسی ۳۶
آنچه خواهید شنید؛👇👇
✍ شیطان،باهمه مزاحمت ها،
و اذیت هايي که برای ماایجاد میکنه؛
بزرگترین عامل ورودمون به بهشته!
🔻 فقط باید یادبگیریم،
چجوری باهاش بجنگیم👆
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
▫️پیامبر صلی الله علیه وآله:
مَنْ كَتَبَ فَضِيلَةً مِنْ فَضَائِلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ لَمْ تَزَلِ الْمَلَائِكَةُ تَسْتَغْفِرُ لَهُ مَا بَقِيَ لِتِلْكَ الْكِتَابَةِ رَسْمٌ وَ مَنِ اسْتَمَعَ إِلَى فَضِيلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ الذُّنُوبَ الَّتِي اكْتَسَبَهَا بِالاسْتِمَاعِ وَ مَنْ نَظَرَ إِلَى كِتَابَةٍ فِي فَضَائِلِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ الذُّنُوبَ الَّتِي اكْتَسَبَهَا بِالنَّظَرِ
🔸️هرکس یکی از فضائل علی بن ابیطالب علیهماالسلام را بنویسد مادامی که اثری از آن نوشته باقی باشد فرشتهها برایش استغفار میکنند.
و هرکس یکی از فضائل او را بشنود خدا گناهان گوش او را میآمرزد.
و هرکس به نوشتهای درباره فضائل او نگاه کند خدا گناهان چشمش را میآمرزد.
📚الامالی شیخ صدوق، ص۱۳۸.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#مبلغ_غدیرباشیم
#به_عشق_علی
#به_نیت_فرج ...
#غدیر_مهدوی
#امیرالمومنین_علیه_السلام
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#خاطرات_شهید
💠ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺻﻴﺎﺩ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ را ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ
●از شناسایی منطقه عملیاتی والفجر ۲ بر می گشیتم. هلیکوپتر که روی زمین نشست. #شهیدصیاد شیرازی پیاده شد. پشت سرش هم کمال....
●کمال در بین فرماندهان عالی رتبه ای که حاضر بودند روی دو زانو نشست و شروع کرد به یک چوب موقعیت محوری که باید عمل می شد را به دقت تشریح کرد.
●کلامش که تمام شد. صیاد روی دوش او زد و گفت: باید درجه های من را بزنن رو دوش این کیهان فرد!!
●ادامه داد: چنین نیرویی را باید تو هفت سنگر پنهون کرد تا دست دشمن بهش نرسه!
قبل از رفتن به عملیات خواب دیده بود از هلیکوپتر سقوط می کند. توی هلیکوپتر بود که شهید شد.😭
#شهیدمحمدامین_کیهان_فرد
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ🌷
●ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
●شهادت: ۱۳۶۲/۵/۲ عملیات والفجر ۲- حاج عمران
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
⭕️ خاموشی گسترده🌃
💢 مردم در خاموشی برق و بیآبی، شهبانو هم در سفر آمریکا در کاخ سفید
🗞 روزنامهی اطلاعات، ۲۵ تیر ۱۳۵۶
#واقعیت_های_عصر_پهلوی
❣ #امام_زمانم ❣
🌻باران که میبارد🌧
#دلم برایت تنگ تر میشود💔
🌻راه میوفتم در خیابان
بدون چتر ⛱
من #بغض میکنم و آسمان گریه
❤️ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ❤️
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ای عشق واقعی
دو دنیای ما حسین...
#اباعبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨
🕊🌷هـر انسـانے ،
لبخنـدے از خداونـد است
سلام بر تو ای شــهیــد ڪہ
زیبـــاتـرین لبخــند خـدایــے ...🕊🍃
شهید #مرتضی_عبدالهی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️پیام #شهید جلیل ذکایی
🔹ای جهان اسلام، تسلیم زور و ستم ظالمان نشوید، متّحد شوید؛ از یک رهبر پیروی کنید، از کسی پیروی کنید که شما را به طرف حکومت امام زمان(عج) هدایت کند.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب یا زهرا( سلام الله علیها )
زندگینامه شهید محمدرضا تورجی زاده
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 بسم رب الزهراء 🕊 🔴 #یا_زهرا خاطرات شهید #محمدرضا_تورجی_زاده مقدمه تقدیم به شهیده راه
مقدمه کتاب زیبای " یازهرا (س) "
🌷 بسم رب الزهراء 🕊
🔴 #یا_زهرا ( سلام الله علیها )
خاطرات شهید #محمدرضا_تورجی_زاده
قسمت 1⃣
🌟 یا زهرا ( سلام الله علیها )
کار کتاب سلام بر ابراهیم در ایام فاطمیه به پایان رسید. شهید ابراهیم هادی یکی از ارادتمندان واقعی حضرت صدیقه (س) بود.
ابراهيم ارادت قلبی به مادر رزمندگان داشت. برای همین همیشه آرزو می کرد مانند مادرش گمنام و بی مزار باشد. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. هنوز پیکر ابراهیم در سرزمین غریب فکه باقی مانده.
عجیب بود. کتاب سلام بر ابراهیم در شب شهادت حضرت زهرا (س) در سال ۸۸ از چاپ خارج شد! همسفر شهدا خاطرات یکی دیگر از عاشقان حضرت بود. یکی از سادات و فرزندان ایشان. بررسی نهایی این مجموعه در صبح روز شهادت حضرت زهرا (س) در سال ۸۹ به پایان رسید.
آن روز اصفهان بودم. ظهر را به مجلس حضرت زهرا (س) رفتم. عصر همان روز به گلستان شهدا رفتم. در میان قبور شهدا قدم میزدم. اعتقاد قلبی داشته و دارم که این شهدا عاشقان و رهروان واقعی حضرت صدیقه (س) بودند.
اینان مانند مادر بی مزارشان مدافعان واقعی ولایت بودند. دلیرمردانی که روی پیراهن هاشان نوشته بودند:
« ره دشت و ره صحرا بگیرید
تقاص سیلی زهرا (س) بگیرید »
برای نگارش کتاب بعدی چند پیشنهاد داشتم. اما از خدا خواستم مانند کارهای قبلی خودش راه را به من نشان دهد.
در گلزار شهدای اصفهان قدم میزدم. تصاویر نورانی شهدا را نگاه می کردم.
به مقابل کتابفروشي رسیدم. شلوغی اطراف مزار یک شهید توجهم را جلب کرد.
افراد مختلفی از مرد و زن و پیر و جوان می آمدند. مشغول قرائت فاتحه می شدند و می رفتند. کمی ایستادم. کنار قبر که خلوت شد جلو رفتم.
« یا زهرا(س) »
اولین جمله ای بود که بالای سنگ مزار او حک شده بود. به چهره نورانی او خیره شدم. سیمایی بسیار جذاب و معنوی داشت. با یک نگاه می شد به نورانیت درونی او پی برد.
دوباره به سنگ مزار او خیره شدم. فرمانده دلیر گردان یا زهرا(س) از لشكر امام حسین(ع) شهید محمدرضا تورجی زاده
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊
🔴 #یا_زهرا ( سلام الله علیها )
خاطرات شهید #محمدرضا_تورجی_زاده
قسمت 2⃣
نمیدانم چرا، ولی جذب چهره نورانی و معنوی او شده بودم! دست خودم نبود. دقایقی را به همین صورت نشستم. چند جوان آمدند و کنار مزار او نشستند. با هم صحبت می کردند. یکی از آنها گفت:
« این شهید تورجی مداح بود. سوز عجیبی هم داشت. کمتر مداحی را مثل او دیده بودم. سی دی مداحی او هم هست. »
بعد ادامه داد:
« او عاشق حضرت زهرا (س) بوده. وقتی هم که شهید شد ترکش به پهلو و بازوی او اصابت کرده بود!! »
با آنها صحبت کردم. بچه های مسجد اباالفضل (ع) محله نورباران بودند. یکی از آنها گفت:
« شما هر وقت بیایی، اینجا شلوغ است. خیلی از مردم در گرفتاری ها و مشکلات شان به سراغ ایشان می آیند. مردم خدا را به آبروی این شهید قسم می دهند و برای او نذر می کنند. قرآن می خوانند. خیرات می دهند. بعد به طرز عجیبی مشکلات شان حل می شود! این مطلب را خیلی از جوان های اصفهانی می دانند. شما کافی است یک شب جمعه بیایی اینجا، بسیاری از کسانی که با عنایت این شهید مشکل آنها حل شده حضور دارند. »
بعد گفت:
« دوست عزیز اینها خیلی نزد خدا مقام دارند. نشنیدی حضرت امام فرمودند: تربت پاک شهیدان تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دارالشفای آزادگان خواهد بود. »
رفتم به فروشگاه. سی دی مداحی شهید تورجی را گرفتم. دوباره به کنار مزار شهيد آمدم. با اینکه بارها به سر مزار شهدا رفته بودم اما این بار فرق می کرد. اصلا نمی توانستم از آنجا جدا شوم. یک نیروی عجیبی مرا به آنجا می کشاند.
دقایقی بعد شخصي آمد كه با خانواده شهيد ارتباط داشت. بی مقدمه از خاطرات شهید تورجی سؤال کردم. ایشان هم ماجراهای عجیبی تعریف کرد.
پرسیدم:
« آیا خاطرات او چاپ شده؟ »
پاسخش منفی بود.
دوباره پرسیدم:
« آدرس منزل اين شهيد را داريد؟! »
ساعتی بعد منزل شهید تورجی بودم. مادر و تنها برادرش حضور داشتند. من هم نشسته بودم مشغول ضبط خاطرات!
تا غروب روز شهادت حضرت زهرا (س) بیشتر خاطرات خانواده او را جمع آوری کردم. وقتی از منزل شهید خارج می شدم خوشحال بودم. خدا را شاکر بودم. به خاطر این لطفی که در حق من نمود.
اینکه یکی دیگر از عاشقان و رهروان حضرت زهرا (س) را به من معرفی كرده است و من نمی دانم چگونه شکر نعمت های بی پایان حضرت حق را به جا آورم.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊
🔴 #یا_زهرا ( سلام الله علیها )
خاطرات شهید #محمدرضا_تورجی_زاده
قسمت 3⃣
🌟 میلاد
راوی: مادر شهید
روزهای آغاز سال ۱۳۴۳ بود. بیست وسه سال از خدا عمر گرفته بودم. خداوند سه دختر به خانواده ما عطا کرده. فرزند بزرگم چهار ساله بود. تا سه ماه دیگر هم فرزند بعدی به دنیا می آید!
مثل بسیاری از مردم آن زمان در یک خانه شلوغ و پر جمعیت بودیم. حیاطی بود و تعدادی اتاق در اطراف آن. در هر اتاق هم خانواده ای!
رسیدگی به کارهای خانه و چندین فرزند خیلی سخت بود. بيشتر وقت ها مادرم به کمکم می آمد. اما باز هم مشکلات تمامي نداشت.
البته همه مردم آن زمان مثل ما بودند. همه تحمل می کردیم و شکر خدا را به جا مي آورديم. مثل حالا نبود که اینقدر رفاه و آسایش باشد با این همه ناشکری!
مادرم بیش از همه به من سفارش می کرد. می گفت:
« وقتی باردار هستی بیشتر دقت کن! نمازت را اول وقت بخوان. »
مادرم مي گفت:
« به قرآن و احکام بیشتر اهمیت بده. هر غذایی که برایت می آورند نخور! »
من هم تا آنجا که می توانستم عمل می کردم. يادم هست همیشه و همه جا دعا می کردم. کاری از دستم برنمی آمد الا دعا!
می گفتم:
« خدایا از تو بچه سالم و صالح می خواهم. دوست دارم فرزندم سربازی باشد برای امام زمان(عج) خدایا تو حلال همه مشکلاتی آنچه خیر است به ما عطا کن. »
رسیدگی به زندگی و سه بچه کوچک و... وقتی برایم باقی نمی گذاشت. با این حال سعی می کردم هر روز با خدا خلوت کنم و درد دل نمایم.
بیست و سوم تیرماه چهارمین فرزندم به دنیا آمد. پسری بود بسیار زیبا. همه می گفتند سریع برای او عقیقه کنید. صدقه بدهید. مبادا چشم زخم...
پدرش نام او را " محمدرضا " گذاشت. خیلی هم خوشحال بود. من هم خوشحال بودم. همراه با نگرانی! من کم سن بودم و کم تجربه. می ترسیدم که نتوانم بار زندگی را تحمل کنم. اما خدا همه درها را به روی انسان نمی بندد. این پسر به طرز عجیبی آرام و متین بود.
هیچ دردسر و اذیتی برای ما نداشت. از زمانی که محمدرضا به دنیا آمد زندگی ما آرامش و برکت خاصی پیدا کرد.
محمد رضا رشد خوبی داشت. در سه سالگی مانند یک بچه شش ساله شده بود!
همسایه ها می گفتند:
« خیلی از خدا تشکر کن. با وجود این همه مشکلات لااقل این بچه هیچ اذیتی ندارد. »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊
🔴 #یا_زهرا ( سلام الله علیها )
خاطرات شهید #محمدرضا_تورجی_زاده
قسمت 4⃣
🌟 پدر
راوی: علی تورجی زاده (برادرشهید)
پدر ما "حاج حسن" مغازه نانوایی داشت. در اطراف مقبره علامه مجلسی. ايشان
بسيار پرتلاش بود. صبح زود برای نماز از خانه خارج می شد. آخر شب هم برمی گشت. آن زمان نانوایی ها از صبح زود تا آخر شب مشغول کار بودند.
حاج حسن از لحاظ ایمان و تقوا در درجه بالایی قرار داشت. تقریبا همه احکام را مسلط بود. سؤالات شرعی شاگردان را خوب و مسلط جواب می داد. روزه گرفتن در گرمای طاقت فرسای تابستان در پای تنور خیلی سخت بود. اما برای کسی که براساس اعتقادات زندگی می کند هیچ کار سختی وجود ندارد. در شبهای ماه رمضان با وجود خستگی بسیار همه خانواده را همراه می کرد.
همه به دعای ابوحمزه حاج آقا مظاهری می رفتیم. کسبه اطراف مسجد جامع اصفهان همه او را می شناختند. او بین مردم به دیانت و تقوا مشهور بود. هنوز هم در بین مردم ذکر خیر او هست.
هميشه به فكر حل مشكلات مردم بود. بيشتر شاگردان او از خانواده هاي نيازمند بودند. آنها را مي آورد تا كمك خرج خانواده خود باشند. پدر به اين طريق به خانواده هاي مستحق كمك مي كرد. هرچند براي آموزش آنها خيلي اذيت مي شد اما مي گفت:
« اين كار مثل صدقه است. »
پدر با جذب این بچه ها هدف دیگری نیز داشت. بسیاری از این افراد چیزی از مسائل دینی نمی دانستند. نانوایی او محل تربیت دینی آنها هم بود. احکام و مسائل دین را به آنها می آموخت و آنان را تشويق به حضور در مجالس ديني مي كرد. شب های جمعه با همان بچه ها به جلسه دعای کمیل می رفت. حتی مشتری ها را تشویق می کرد. همیشه می گفت:
« از دعا و نماز اول وقت غافل نشوید. »
پدر بیشتر صبح های جمعه را در دعای ندبه شرکت می کرد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊
🔴 #یا_زهرا ( سلام الله علیها )
خاطرات شهید #محمدرضا_تورجی_زاده
قسمت 5⃣
🌟 روزی حلال
راوی: علی تورجی زاده
شخصی آمده بود خدمت یکی از بزرگان. می گفت:
« من نمی توانم فرزندم را تربیت کنم. اصلا مسائل تربیتی را نمی دانم. شما بگویید چه کنم!؟ ایشان در جواب گفته بود؛
به دنبال روزی حلال باش! روزی حلال به خانه ببر و همیشه برای هدایت فرزندت دعا کن. برای تو همین بس است. »
پدر ما حاج حسن سواد زیادی نداشت. بیشتر ساعات را هم در خانه نبود. اما به این کلام نورانی پیامبر اعظم (ص) عمل می کرد که می فرماید:
«عبادت اگر ده قسمت باشد نُه قسمت آن به دست آوردن روزی حلال است. »
فراموش نمی کنم در آن زمان قیمت نان سه ریال بود. معمولا کسی که سه نان می خرید، ده ریال پول می داد و مي رفت.
پدر، یک نان را به سه قسمت تقسیم می کرد. به این افراد یک قسمت نان می داد. تا مبادا پول شبهه ناک وارد زندگی اش شود.
شاگردانش اعتراض می کردند. می گفتند:
« چرا اینقدر وقت خود را برای یک ریال تلف می کنی. »
اما پدر می گفت:
«نباید پول شبه هناک وارد زندگی شود. »
صبح ها زودتر از بقیه به مغازه می رفت. وضو می گرفت و کار را شروع می کرد. دقت می کرد خمیر نان خوب و آماده باشد. می گفت:
« باید نان خوب تحویل مردم بدهیم تا روزی ما حلال باشد. مشتری باید راضی از مغازه برود. »
خودش مقابل تنور می ایستاد. دقت می کرد که نان سوخته یا خمیر نباشد.
در ایام عید و... که بیشتر نانوایی ها بسته بودند پدر، بیشتر کار می کرد. می گفت:
« برای رضای خدا باید به خلق خدا خدمت کرد. »
حرف های او جالب بود. بیشتر این صحبت ها را بعدها در احادیث اهل بیت می دیدم.
آنجا که امام صادق (ع) می فرماید:
«خداوند بندگان را خانواده خود می داند. پس محبوب ترین بنده در نزد پروردگار کسی است که نسبت به بندگان خدا مهربانتر و در رفع حوائج آنها کوشاتر باشد »(۱)
پدر مقلد حضرت امام بود. از همان سال های دهه چهل. از آن زمانی که خیلی ها جرأت بردن نام امام را نداشتند. در زمانی که داشتن رساله امام جُرم بود، پدر ما رساله امام را در منزل داشت.
اهل حساب سال بود. همیشه برای محاسبه و پرداخت خمس خدمت علمای اصفهان می رفت.
گویی این حدیث نورانی امام صادق (ع) را می دانست که می فرماید:
« کسی که حق خداوند، مانند خمس را نپردازد دو برابر آن را در راه باطل صرف خواهد کرد. » (۲)
________________________
۱. اصول کافی، ج۲، ص ۱۹۹.
۲. آثارالصادقین، ج۵، ص ۴۶۶.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊
🔴 #یا_زهرا ( سلام الله علیها )
خاطرات شهید #محمدرضا_تورجی_زاده
قسمت 6⃣
🌟 نجات
راوی: مادر شهید
چهار سال از تولد محمدرضا گذشت. روز به روز بزرگتر و زیباتر می شد. آن زمان وسط حیاط حوض بزرگی داشتیم. پسرم با بچه ها دور حوض می دویدند و بازی می کردند. من هم مشغول کارهای خانه بودم. یکدفعه صدای ناله و فریاد پسرم بلند شد. بی اختیار دویدم. سنگ لب حوض قبلا شکسته بود. گوشه آن هم خیلی تیز شده بود. محمد زمین خورد. سرش به همان لبه تیز حوض برخورد كرد. خون از سرش به شدت جاری شد. ملافه بزرگی را آوردم. پر از خون شد! اما خون بند نمی آمد. خیلی ترسیدم. همسایه ها آمدند. از شدت خونريزي، محمد بیهوش روي زمين افتاد!
در آن حالت فقط امام زمان (ع) را صدا می زدم. حال من بدتر از او شده بود! با کمک همسایه ها او را به بیمارستان بردیم. آن روز خدا پسرم را نجات داد.
٭٭٭
ایام عید بود. مهمان داشتیم. به خاطر شیرین زبانی و زیبایی چهره، همه محمد را دوست داشتند. یکی از بستگان شکلات بزرگي به او داد. من هم رفتم که چایی بیاورم. یکدفعه دیدم همه بلند فریاد می زنند! همه من را صدا می کردند. با رنگ پریده دویدم به سمت اتاق. محمد افتاده بود روی زمین! چشمانش به گوشه ای خیره شده بود. از دهان او کف و خون می آمد! صحنه وحشتناكي بود. من حال خودم را نمی فهمیدم. خدا را به حق حضرت زهرا (س) قسم می دادم. شکلات بزرگ در گلويش گير كرده و راه نفس او را بند آورده بود.
یکی از همسایه ها كه انسان دنیا دیده ای بود آمد جلو. انگشتش را در حلق بچه کرد. باسختي شکلات را درآورد. آن شب هم خدا فرزندم را نجات داد.
چند روز گذشت. محمد را توی پشه بند خوابانده بودم. موقع غروب، به سراغ او رفتم. یکدفعه دیدم گردنش سیاه و متورم شده! خیلی ترسیدم. همسایه ها را صدا کردم. نفس او بالا نمی آمد. با یکی از همسایه ها رفتیم بیمارستان. دکتر سریع او را معاینه کرد. آزمایش گرفت و... روز بعد دکتر گفت:
« خدا خیلی رحم کرده. اگر او را دیرتر رسانده بودید بچه تلف می شد. این یک عفونت سخت بود که به خیر گذشت. »
چند روزی از اين ماجراها گذشت. چندین اتفاق دیگر نيز رخ داد. من همیشه توسل به حضرت زهرا (س) داشتم. هر بار دست عنایت خدا را می دیدم. اما باز مي ترسيدم! شب بعد از نماز سر سجاده نشستم. به این اتفاقات فکر می کردم. بعد از سه دختری که خدا به ما عطا کرد این پسر به دنیا آمد. حالا پشت سر هم این اتفاقات و...
نکند این بچه عمرش به دنیا نیست. نکند چشم زخم و... .
به سجده رفتم. خیلی گریه کردم. بعد گفتم:
« خدایا همه چیز به دست توست. ما
هیچ اختیاری از خود نداریم. خدایا مرگ و زندگی به دست توست. شفا به دست توست. بعد خدا را به حق ائمه قسم دادم؛ گفتم خدایا پسرم را از خطرات نجات بده. خدایا فرزندم را به تو می سپارم. خدایا دوست دارم پسرم سرباز امام زمان (عج) شود. خدایا او را از خطرات حفظ کن. در تربیت فرزندان ما را یاری کن. »
بعد از آن دیگر مشکلات قبلی پیش نیامد. پسرم روز به روز بزرگتر می شد و قوی تر. هر وقت نماز می خواندم کنارم می ایستاد. او هم مثل ما نماز می خواند.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊
🔴 #یا_زهرا ( سلام الله علیها )
خاطرات شهید #محمدرضا_تورجی_زاده
قسمت 7⃣
🌟 تربیت صحیح
راوی: علی تورجی زاده
سواد پدر ما زیاد نبود. حدود چهار کلاس قدیم. اما بیشتر علم و معرفتش را پای منبرها کسب کرده بود. کارها و رفتارهای حاج حسن صحیح و آموزنده بود. اکنون بعد از سال ها و بعد از تحصیلات دانشگاهی و مطالعه و... به این نتیجه رسیدم که شیوه تربیت پدر کامل ترین روش بود. آن هم در آن زمان. هیچگاه در برخوردهايش امر و نهی نمی کرد. معمولا طوری رفتار می کرد تا طرف مقابل به روش درست پی ببرد.
با فرزندانش رفیق بود. اگر می خواست چیزی بخرد حتما از ما نظر خواهی می کرد. برای نظر ما احترام قائل بود.
برای نمازخواندن فرزندان آنها را تشویق می کرد. از محبت خدا می گفت. از اینکه چرا باید نماز بخوانیم. او با صحبت ها و نقل داستان ها کاری می کرد که بچه ها خودشان به نماز اهمیت بدهند. پدر همیشه نمازش را اول وقت می خواند. او غیر مستقیم فرزندانش را به نماز ترغیب می کرد. از بیکاری ما خوشش نمی آمد. از همان دوران نوجوانی هر زمان بیکار بودیم ما را به نانوایی می برد. به کسب علم و معرفت ما خیلی اهمیت می داد. هر جا سخنرانی بود ما را با خودش می بُرد. تلاش می کرد تا ما خوب مطالب ديني را یاد بگیریم.
فراموش نمی کنم، تابستان ها با محمدرضا می رفتیم نانوایی پدر. بارها در وسط کار ما را راهی مسجد می کرد! می گفت:
« الان در مسجد جلسه قرآن است. بروید
آنجا! »
حتی وقتی شنید در مسجد گروه سرود تشکیل شده ما را برای سرود می فرستاد مسجد از اینکه به كار مغازه لطمه بخورد ناراحت نبود. اما دوست داشت فرزندانش با مسجد ارتباط داشته باشند. برخورد صحیح پدر فقط برای فرزندانش نبود. حاج حسن به شاگردانش هم امر و نهی نمی کرد. بلکه غیرمستقیم حرفش را می زد. در تربیت آنها نیز نهایت تلاش خودش را انجام می داد.
يادم هست در آن روزها با محمد به مسجد مي رفتيم. به من مي گفت:
« دادا، بيا مسابقه، ببينيم كدام ما نمازش طولاني تر ميشه. »
٭٭٭
پدر فرزندانش را تنبیه نمی کرد. همیشه با نگاهش حرفش را میزد. آنقدر جذبه داشت که از او حساب می بردیم. اما یکبار به خاطر مسائل تربیتی محمدرضا را تنبیه کرد!
پسری بود در همسایگی مغازه نانوایی. اخلاق خوبی نداشت. پدر بارها به ما توصیه می کرد که با او دوست نشوید. یکبار محمد دیر به مغازه آمد. پدر باتعجب از او پرسید:
« تا حالا کجا بودی؟! »
پدر وقتی فهمید که محمد با آن پسر بوده، برای اولین و آخرین بار او را تنبیه کرد. آن هم دور از چشم دیگران و فقط به خاطر مسئله تربیت.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊
🔴 #یا_زهرا ( سلام الله علیها )
خاطرات شهید #محمدرضا_تورجی_زاده
قسمت 8⃣
🌟 تحصیل
راوی: علی تورجی زاده
محمدرضا در دبستان فردوسی اصفهان ثبت نام شد. تا کلاس سوم دبستان مشکل خاصی نبود. هم درس محمد خوب بود هم اخلاق و رفتارش. معلمین هم از او راضی بودند. من سه سال از او کوچکتر بودم. محمد به کلاس چهارم می رفت. من هم به کلاس اول. اما پدر نه تنها من را ثبت نام نکرد، بلکه به مدرسه رفت و پرونده محمد را هم گرفت!
خیلی تعجب کردیم. بعد از شام نشسته بودیم دور هم. پدر گفت:
« مدرسه فردوسی تا حالا خوب بود. »
بعد ادامه داد:
« مي خواهم شما را در دبستان مذهبي ثبت نام كنم. »
روز بعد با دوستانش صحبت کرد. دبستان حسینی را در محله ي چهارباغ به او معرفي كردند.
اين مدرسه مذهبی بود ( شبيه غيرانتفاعي). خيلي از مشکلات را نداشت.
پدر در آن زمان یک خانواده هفت نفره را اداره می کرد. مشکلات زندگی زیاد بود. سطح درآمد بیشتر خانواده ها بسیار پایین بود.
با این حال گفت:
« علم و تربیت شما مهمتر است. »
بعد هر دوی ما را به آنجا برد و ثبت نام کرد. به خاطر دوری منزل هزینه سرویس را هم پرداخت كرد! درآن زمان خواهر بزرگتر ما وارد مقطع دبیرستان می شد. وضعیت دبیرستان های دخترانه آن زمان بسیار بدتر بود. تنها چیزی که در مدارس دولتی آن زمان اهمیت نداشت توجه به دين و مذهب بود. پدر با وجود همه مشکلات به دنبال دبیرستان خوب برای دخترش بود. بعد از کلی تحقیق فهمید که خانم مجتهده امین یک دبیرستان دخترانه مذهبی راه اندازی کرده.
پدر دخترش را در آنجا ثبت نام کرد. هزینه سرویس را هم پرداخت تا مشکلی در کسب علم و معرفت فرزندانش به وجود نیاید. پدر اين كارها را زماني انجام داد كه كمتر كسي به فكر اين مسائل بود.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊
🔴 #یا_زهرا ( سلام الله علیها )
خاطرات شهید #محمدرضا_تورجی_زاده
قسمت 9⃣
من کلاس اول دبستان بودم. محمد کلاس چهارم. دبستان حسینی در کنار مدرسه صدرخواجو قرار داشت. مدرسه از صبح تا ساعت ۱۲ ظهر دایر بود. بعد یک ساعت وقت ناهار و استراحت داشتیم. بعد هم زنگ آخر برقرار می شد. مدتی از آغاز سال تحصیلی گذشت. در بین بچه ها محمد، به عنوان یک بچه بسیار مذهبی و درسخوان شناخته شده بود. بیشتر بچه ها بعد از ناهار در گوشه سالن نمازشان را میخواندند.
یک روز محمد پیشنهاد کرد برای نماز به مدرسه صدرخواجو برویم. آنجا مسجد دارد. لااقل نمازمان را به جماعت می خوانیم. ظهر، بعد از ناهار با بیست نفر از بچه های مدرسه حرکت کردیم.
خادم مسجد خیلی تأکید داشت که بچه ها شلوغ نکنند. محمد گفت:
« من مواظب بچه ها هستم! »
محمد یکی از بچه ها را به عنوان پیش نماز قرار داد. خودش هم در کناری ایستاد و مواظب بچه ها بود.
بعد از آن هر روز نماز بچه ها به جماعت برگزار می شد. برای مردم جالب بود؛ یک پسر بچه چهارم دبستان به خوبی دیگر بچه ها را مدیریت می کرد!
يك روز در حیاط مدرسه ایستاده بودم. بچه های کلاس پنجم، محمد را به هم نشان می دادند. میگفتند:
« او سردسته بچه های مؤمن مدرسه است. »
همه بچه ها محمد را به خاطر اخلاق و رفتارش دوست داشتند. دبستان به پایان رسید. برای دوره راهنمایی باز هم پدر به دنبال مدرسه خوب بود. تنها مدرسه راهنمایی مذهبی، مدرسه احمدیه بود. حجت الاسلام بدری مدیر این مدرسه بود.
در این مدرسه غیر از دروس دوره راهنمایی جلسات احکام و قرآن برقرار بود. حاج آقا بدری از نیروهای انقلابی و مؤمن بود. او در همان زمان فعالیت های انقلابی و مذهبی داشت. مدرسه ایشان قبل از پیروزی انقلاب به دستور ساواک تعطیل شد.
نانوایی پدر در روزهای سه شنبه تعطیل بود. پدر هر سه شنبه به مدرسه می آمد و درس ما را می پرسید. جذبه عجیبی داشت. حتی معلم های ما از او حساب می بردند!
پدر به جز درس، پیگیر اخلاق و رفتار ما هم بود! ما هم تلاش می کردیم تا مشکل درسی و انضباطی نداشته باشیم.
شخصیت اجتماعی و مذهبی محمدرضا در همین دوران و در این مدرسه شکل گرفت. پایان دوران راهنمایی محمد مصادف بود با ایام پیروزی انقلاب.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊
🔴 #یا_زهرا ( سلام الله علیها )
خاطرات شهید #محمدرضا_تورجی_زاده
قسمت 🔟
🌟 انقلاب
راوی: علی تورجی زاده
زمستان ۱۳۵۶ بود. پس از ماجرای توهین به حضرت امام در یکی از روزنامه ها، قیام مردم قم آغاز شد. بلافاصله حرکت خروشان ملت به دیگر شهرها رسید.
خواهر بزرگ ما در آن زمان دانشجوی دانشگاه اصفهان بود. بیشتر اخبار اعتصابات و... را از طریق او با خبر می شدیم.
درسال ۱۳۵۷ محمد، با چند جوان انقلابی محل دوست شد. یک شب چند نوار کاست از سخنرانی های امام را به خانه آورد. روز بعد از نوارها تکثیر کرد و به دوستانش داد.
اعلامیه های امام را هم به همین طریق پخش می کرد. محمد خیلی شجاعت داشت. در حالی که در آن زمان ۱۴ ساله بود!
٭٭٭
برای نماز رفته بودیم مسجد. آخر خیابان فروغی. گفتند:
« امشب آقای کافی منبر می رود. »
پدر، ماشین را پارک کرد. وارد مسجد شدیم. جو عجیبی داخل مسجد بود. همه جمعیت از جوانان انقلابی بودند. با پایان سخنرانی همه به سمت بیرون حرکت کردند. یک دفعه جمعیت فریاد زدند. همه شعار می دادند.
من محکم دست پدر را گرفته بودم. همه جوانان فریاد می زدند. مأمورین ساواک هم که از قبل آماده بودند به طرف مردم حمله کردند. در آن شلوغي محمد را گم كرديم. ساعت ها گذشت تا محمد را پیدا کردیم. کمر او سیاه و کبود شده بود. چندین ضربه باتوم به کمر او خورده بود.
فکر می کردم كه محمد بعد از این ماجرا دست از فعالیت بردارد. اما نه! فردا شب با دوستانش به مسجد دیگری رفتند.
آنجا چند عکس و اعلامیه امام را تهیه کردند. نیمه های شب آنها را روی دیوار خيابان ها نصب کردند. شب های بعد با دوستانش مشغول شعارنویسی می شدند. یکبار دیگر مأمورها محمد را گرفتند. در حوالی مسجد مصلّی كه محل تجمع نيروهاي انقلابي بود. آن شب هم او را به شدت کتک زدند. تمام بدنش درد می کرد. اما این اتفاقات تأثیری در روحیه او نداشت. با یاری خدا حکومت پهلوی رو به نابودی بود.
بچه های مذهبی در راهپیمایی ها یکدیگر را خوب پیدا می کردند. محمد با چند نفر از آنها رفیق شده بود. فهمیده بود آنها هر شب در مسجد ذکرالله دور هم جمع می شوند.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم