🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 2⃣
✨ گذر ایام
سید علی آقا الحسینی ( پدر شهید )
من بعد از پایان تحصیلاتم مشغول شغل پزشکیاری شدم. خدا توفیق داد و مدت چهل و هشت سال در کسوت دستیار پزشک به مردم خدمت کردم.
اعتقاد زیادی به رزق حلال داشته و دارم. اثر رزق حلال را در خانواده و فرزندانم دیدهام. همچنین ما تحت تربیت پدری بودیم که بسیار به این مسائل اهمیت میداد.
از بابت تربیت پسرم خیالم راحت بود. او مربی خوبی داشت. بعد از او خدا یک دختر هم به خانوادهی ما عطا کرد.
زندگی ما به خوبی ادامه داشت. بارها دیده بودم که پسرم دقیقاً کارهای پدرم را انجام میدهد. او انسانی بسیار با تقوا و مومن شده بود.
اوایل دههی پنجاه و یک جوان کامل شده بود. به انقلابیون کمک میکرد و... خودش یک انقلابی فعال شده بود. همیشه مشغول فعالیت بود. بسیار اهل مطالعه بود. من با توجه به شغلی که داشتم تلاشم این بود که به مجروحان و مصدومان کمک کنم.
روز ۲۰ فروردین ۱۳۵۷درگیری شدیدی بین نیروهای امنیتی شاه و مبارزان انقلابی روی داد. یکی از انقلابیون تیری به پایش خورد. نمی شد این مجروح را به بیمارستان برد. ممکن بود توسط ماموران دستگیر شود.
دوستان تصمیم گرفتند مجروح را پیش من بیاورند. مطب من در خیابان بوعلی بود. آنجا با سختی و مکافات بسیار تیر را از پای مجروح بیرون کشیدم. همه میگفتند کار بزرگی انجام دادی. واقعا سخت بود. اگر ساواک مطلع میشد... .
کارهای ما ادامه داشت تا اینکه با لطف خدا انقلاب پیروز شد. بعد از انقلاب هم به کارهای قبلی ادامه دادم. اکنون هم در بستر بیماری هستم.
***
فراموش نمیکنم. سید مصطفی در دورانی که سخت مشغول فعالیت انقلابی بود، به پیرزن و پیرمردی که علیل بودند و از لحاظ مالی ضعیف بودند کمک میکرد.
پیرمرد را به حمام میبرد. به آنها رسیدگی می کرد و...
سنت خدا بر این است که انسان، نتیجهی اعمالش را حتی در همین دنیا ببیند.
الان سالهاست که از شهادت سیدمصطفی گذشته. من مریض شده و قادر به فعالیت نیستم. حالا دو سه تا از جوانهایی که حتی سیدمصطفی را ندیده اند، در هفته چندینبار جهت عیادت و انجام کارها به من سر میزنند.
بارها آمده اند و مرا به بیمارستان بردهاند. یک بار جهت مداوا تا تهران نیز من را همراهی کردند و از آنجا جهت زیارت به حرم مطهر حضرت معصومه (س) مشرف شدیم. خدا به آنها خیر دهد. ¹
______________________________
۱- و این آخرین زیارت سیدعلیآقا، پدر شهید سیدمصطفی بود. این پیرمرد بزرگوار در اسفند سال ۱۳۹۰ به دیدار فرزند عزیزش شتافت. روحش شاد!
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 3⃣
✨ کودکی
خانم فاطمه ربّانی ( مادر شهید )
پنجمین روز از ایام عید سال ۱۳۳۳ بود. خدا به ما لطف کرد و خانهی ما به حضور یک نوزاد زیبا و دوست داشتنی معطر شد. سیدمصطفی اولین فرزندم بود.
زمانی که مصطفی متولد شد ما در محلهی اطراف مسجد آقا ملاعلی زندگی میکردیم.
اسم مصطفی را عموی او انتخاب کرد. گفت:
« اسم من محمد است ؛ این هم می شود مصطفی! »
کودک و خردسال زیاد دیده بودم. اما مصطفی چیز دیگری بود. نه اینکه فرزند من بود و شهید شده این حرف را بزنم. نه ! او حرفهایی می زد و کارهایی میکرد که همه تعجب میکردند!
مثلاً، کودک بود. هنوز مدرسه نمیرفت که از من سوالات عجیب میپرسید!
یکبار از من دربارهی دوران بارداری پرسید! میگفت:
« مادر جان، شما احکامی که اسلام دربارهی دوران بارداری گفته، مثل لقمهی حلال، نماز اول وقت و با وضو بودن و... را رعایت کردید؟ »
من گفتم:
« مادر جان اینها چه سوالاتی است که میپرسی؟! »
گفت:
« آخر حاج آقا میگفت از آن دوران، تربیت اصلی فرزند شروع میشود. »
گفتم:
« عزیزم، از وقتی که شما را باردار شدم نسبت به خوردن لقمهی حلال خیلی حساس شدم. اعتقاد داشتم حتی یک لقمهی حرام اثرش روی فرزندم میگذارد.
منزل کسانی که خمس و زکات نمیدادند نمی رفتم. وقتی هم که به دنیا آمدی همیشه با وضو به شما شیر دادم. موقعی که خواب بودی سورههای کوچک قرآن را در گوش تو زمزمه می کردم. »
سیدمصطفی خیلی خوشحال شد. من هم خوشحالتر از اینکه فرزندم اینقدر در این مسائل حساس است.
از آن سال کمکم سوره های قرآن را به پسرم یاد دادم. حمد و سوره و نماز را به خوبی میخواند. سوره های کوچک را یاد گرفت. او را در مکتبی ثبت نام کردم تا قرآن را بیشتر یاد بگیرد. خودم هم از اول تا آخر سورهی یس را به او یاد دادم.
دوران دبستان را از اوایل دههی چهل آغاز کرد. همان ایام که حضرت امام پرچم مبارزه با شاه را برافراشته بود.
زمانی که برای ثبتنام به دبستان رفتیم از او دربارهی حمد و سوره و نماز سوال کردند. همه را جواب داد د باعث تعجب معلمها شد.
همان سال بود یک روز من را دعوت کردند مدرسه. به من گفتند:
« ما افتخار میکنیم به این پسر شما، این بچه احکام دین را در این سن کم یاد گرفته. »
بعد تشویقش کردند و جایزه دادند. به یاد دارم آن موقع مصطفی شده بود " پلیس مدرسه ".
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 4⃣
توی حیاط منزل که خیلی هم بزرگ بود جایی را درست کردم شبیه حسینیه. بچههای خردسال و نوجوان را جمع میکردم. چایی و نخود و کشمش میدادم تا دلگرم شوند و بیایند.
بعد خودم وقت میگذاشتم و احکام و دین و قرآن به بچهها یاد میدادم. برای بچهها اشعار و مدح اهل بیت (ع) میخواندم.
بچهها هم داخل حیاط چرخ میزدند و تکرار میکردند. مصطفی چون سید جمع بود، پرچمی تو دستش میگرفت و شال سبزی هم به گردن میانداخت و جلودار دسته میشد.
مصطفی جلو می رفت و بقیه هم سینهزنان به دنبالش راه میافتادند. آن موقع یک پسر هشت ساله بود .
سپس از منزل خارج میشدند و به طرف منزل شخصی میرفتند که آنجا هیئت بود. وقتی به آنجا میرسیدند همه میگفتند:
« هیئت سی مصطفی آمد. »
هیئت را با اسم سید مصطفی میشناختند.
زمانی این کارها را انجام میدادیم که هیئت و مجالس روضه رونق آنچنانی نداشت. بالاخره دوران خفقان حکومت پهلوی بود.
بعضی وقت ها هم عزاداری در کاروانسرای بازار برپا میشد. من به همراه مصطفی و دخترم میرفتیم. آنجا، خانمها پشت پرده میایستادیم و مشغول عزاداری میشدیم.
بعد دوباره دست بچه ها را میگرفتم و میآمدیم منزل. سیدمصطفی در این محیطها و مجالس کمکم بزرگ شد.
زیاد اهل کوچه رفتن نبود. جای مصطفی یا در مکتب خانهها بود ، یا در مجالس روضه خوانی. نماز خواندن را هم خودم به او یاد دادم. از بچگی وقتی قرآن میخواند، خودش را موظف میدانست تا معنی آنها را هم بخواند.
در این دوران، وقتهای بیکاری را کنار پدربزرگش، مرحوم سیدعلی الحسینی، بود.
پشت منزل ما زمین خاکی بود. آنجا با بچهها فوتبال بازی میکرد. یک روز در زمین فوتبال یک سکه پیدا کرد. گفتم:
« مامان جان، بذار سر جاش. »
خیلی مواظب بودیم که چه لقمهای می خورد. خیلی در تربیت مصطفی دقت کردیم. خدا هم خیلی لطف کرد.
از سن هشت سالگی دیگر آرامش نداشت. هر وقت از امامان صحبت میکردم تمام وجودش سرشار از شور و شعف میشد.
مصطفی رفتهرفته بزرگتر و عاقلتر میشد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 5⃣
✨ کوچک اما بزرگ
آقای عباسی و جمعی از دوستان
در کوچه با سیدمصطفی و بچه ها گرمبازی بودیم. یک دفعه به خودم آمدم دیدم از سر مصطفی خون جاری شده!
کار من بود! با سنگ، سر سیدمصطفی را شکسته بودم. خیلی ترسیدم و پا به فرار گذاشتم. آخر تک پسر خانواده و بهترین بچهی محلهی ما بود.
چند روزی از بازی و کوچه رفتن من خبری نبود. حتی مدرسه هم نرفتم!
نمیدانستم چه بلایی سر سید آمده. فکر اینکه پدر و مادر سیدمصطفی بیایند سراغ من و... لحظهای راحتم نمیگذاشت. داشتم دیوانه میشدم.
آخر سیدمصطفی، عزیز خانواده بود. سیدعلی و فاطمهخانم خیلی این پسر را دوست داشتند.
در خانه نشسته بودم و غرق در خیالات خودم بودم. صدای در خانه بلند شد.
تق... تق ... تق...
قلبم فرو ریخت!! نکنه...
با خودم گفتم:
« نه بابا آنها نیستند. الان چند روز است که سر مصطفی شکسته، اگر قرار بود بیایند تا حالا آمده بودند. »
در خیالات بودم که مادرم داد زد:
« چرا در را باز نمیکنی؟ »
با ترس و لرز رفتم و در را باز کردم. یک دفعه رنگم پرید. خودش بود. سیدمصطفی و مادرش! نه راه پس داشتم نه راه پیش. نمیدانستم چه کنم. جرأت نگاه کردن به صورت سیدمصطفی را نداشتم. سرم پایین بود.
سید مصطفی مثل همیشه با مهربانی گفت:
« علیجون، دلم برات تنگ شده! کجایی؟! چرا نمیآیی مدرسه؟ چرا نمیآیی با هم بازی کنیم ؟ »
من داشتم خودم را میخوردم. اما خیلی خوشحال بودم که به خیر گذشته. سید به کسی حرفی نزده بود. چقدر این پسر مرد بود! نفس راحتی کشیدم و از خانه بیرون آمدم.
الان که پنجاه سال از آن ماجرا میگذرد، فکر میکنم میبینم سیدمصطفی در سن هشت سالگی این قدر بزرگ و با گذشت بود .
***
آن زمان به ندرت بچهای پیدا میشد که دوچرخه داشته باشد اما سید مصطفی دوچرخه داشت. همهی بچههای محل سوار دوچرخهی او میشدند. خیلی با محبت و با گذشت بود.
خانوادهی سید وضع مالی بهتری داشتند. شغل پدرش خوب بود. برای همین خیلی اسباب بازی داشت، اما تمام وسایل بازی او دست بچههای محل بود.
بچهها هم حساب اسباببازیها را میرسیدند! اما مصطفی چیزی نمیگفت. میدانست خیلی از بچهها تا حالا از این چیزها را ندیدهاند! سیدمصطفی بسیار دل رحم بود. خیلی بیشتر از سنش میفهمید.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 6⃣
✨ دبیرستان
خانم فاطمه ربانی ( مادر شهید )
همیشه دعا میکردم تا در مدرسه معلمهای مومن و با تقوا نصیب پسرم شود. دبیرستان که رفت این دغدغهام بیشتر شد. طوری که اغلب دعا میکردم این راهی که تا الان طی کرده با وجود دبیران غیرمتعهد از بین نرود.
یادم میآید یک روز با خوشحالی از دبیرستان برگشت. گفت:
« مادر جان مژده! »
ترسیدم، گفتم:
« چه شده؟ »
نَفس تازه کرد و گفت:
« امروز دبیری سر کلاس ما آمد و از خصوصیات و ویژگیهای امامزمان (عج) گفت. من از خوشحالی نمیتوانستم روی پاهایم بند شوم. بعد هم معلم از ما پرسید:
" چه کسی دوست دارد سرباز امام زمان (عج) شود؟ "
از جا پریدم و دستم را بالا گرفتم. داد زدم و گفتم: "من من... "
بعد از اینکه دستانم را بالا بردم بچههای دیگر هم مشتاق شدند و دستشان را بالا بردند. دبیر گفت:
" حالا که شما دوست دارید سرباز امام زمان (عج) باشید، باید مراقب بعضی از اعمالتان باشید!؟ "
بعد دفتری آورد و گفت:
" این را امضا کنید! "
توی دفتر نوشته بود:
" دروغ نگویید، حرام نخورید، مردم آزاری نکنید، پدر و مادر را آزار ندهید، قرآن را سبک نشمارید، مساجد را خالی نکنید، از کمک کردن به مستمندان غافل نباشید، کارهایتان فقط برای رضای خدا باشد، در راه خدا از مالتان انفاق کنید، پرهیزگار و با تقوا باشید، دلسوز، امین و شجاع باشید. " »
از شنیدن حرفهای مصطفی ذوقزده شدم. خدا را شکر کردم که بالاخره دبیر متعهدی نصیب مصطفی شده.
البته بعضی از معلمها هم اذیتش میکردند، تهدیدش میکردند، اما من تشویق میکردم و میگفتم:
« توکلت به خدا باشد. »
تقریباً از همان موقع بود که مصطفی فعالیت های سیاسی را آغاز کرد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 7⃣
خیلی دوست نداشت از خانه بیرون برود. اغلب در اتاق خودش بود. از مدرسه که میآمد مشغول مطالعه میشد. از در که وارد میشد به من و پدرش با ادب سلام میکرد.
خیلی با احترام با ما برخورد میکرد، در دورهی دبیرستان موقع نماز که میشد، مصطفی جلو میایستاد و ما هم پشت سرش نماز میخواندیم.
در آن زمان پدرش به مصطفی روزی پنج تومان پول تو جیبی میداد. به او میگفت:
« از دبیرستان که برگشتی با دوستانت بروید جگرکی و غذا بخورید. »
صبح هم که به مدرسه میرفت داخل جیبهایش را پر از کشمش و گردو میکردم. یک دانه پسر بود و ما حسابی تحویلش میگرفتیم.
بعد از گذشت یک ماه آمد و از من پنجاه تومان پول خواست؛ آن زمان پنجاه تومان پول کمی نبود! گفتم:
« مادر جان پدرت که روزی پنج تومان به تو میدهد؛ صبحها هم که خوراکی با خودت میبری. باز هم پول میخواهی؟! اصلاً این همه پول میخواهی چه کار؟ »
چیزی نگفت. من هم دلم سوخت. رفتم و پنجاه تومان برایش آوردم. اما فکرم هزار جا رفت. یعنی این پول ها را برای چه میخواهد... نکند؟؟
مصطفی نگاهی به چهرهی من کرد. بعد دست کرد در جیبش و پنجاه تومان پول در آورد و گفت:
« این هم پول هایی که بابا به من داده ! با پنجاه تومان شما می شود دویست تومان! »
مانده بودم که منظورش از این کار چیست. این همه پول را برای چه جمع کرده؟! مصطفی ادامه داد:
« حالا بیا با هم برویم جنوب شهر، میخواهم وضع زندگی مردم آنجا را ببینی! آنها نه فرش دارند نه پتو. هیچ چیز ندارند. مردم جنوب شهر همدان با بدبختی زندگی میکنند. شاید با این پولها بتوانیم برای آنها چیزهایی که لازم است بخریم. »
این را گفت و رفت که حاضر شود. اما من تا چند دقیقه فقط به کارهای پسرم فکر میکردم. مصطفی در این دوران، که سیزده سال بیشتر نداشت، صاحب روح بزرگی شده بود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 8⃣
✨ عبادت
خانم فاطمه ربانی ( مادر شهید )
خانهی ما نسبتاً بزرگ بود. مصطفی دو تا اتاق برای خودش داشت. یکی از آن را کرده بود نمازخانه. کتابهایش را همانجا چیده بود. فضای معنوی قشنگی ایجاد شد.
بیشتر سرش گرم مطالعه یا عبادت بود. هیچکدام از نمازهایش را ندیدم که قضا شود. به ما و دیگران میگفت:
« نماز را اول وقت بخوانید تا از فقر و بیچارگی در امان باشید. »
با اینکه سنی نداشت و حدود چهارده ساله بود اما به نماز شب مقید شده بود.
این حرفها شاید الان عادی باشد اما زمانی مصطفی نماز شب میخواند که خیلیها در واجبات اعمالشان گیر کرده بودند.
برای ما دربارهی اهمیت نماز شب و بیداری سحر صحبت میکرد و میگفت:
« خانه هایی که در آن نماز شب خوانده شود و قرآن تلاوت شود مانند ستاره میدرخشند. »
یا اینکه آمده:
« نماز شب دردها را از بین میبرد و باعث سلامتی بدن میشود. » ²
پسرم میگفت:
« در روایات اهلبیت(ع) وضو به نور تشبیه شده و اگر کسی که با وضو بخوابد برای او شبزندهداری محسوب میشود. »
برای همین همیشه سعی میکرد با وضو باشد. میگفت:
« اگر مشکلی در زندگی دارید، سعی کنید وضو بگیرید و با وضو باشید. در آن دنیا فقط اعمال ما میماند. »
خیلی سفارش به نماز میکرد. میگفت:
« شرط قبولی اعمال، فقط نماز است. »
بارها میشد که میرفتم از لای درِ اتاق نگاهش میکردم. بعد میگفتم:
« مادر جان کمتر به خودت زحمت بده. عبادت، مطالعه، فکر و... هر کدام وقتی دارد. مقداری هم استراحت کن! »
_______________________________
۱. وافی، جلد ۲، صفحه ۲۲
۲. وسایل، ج۱، ص ۲۶۶
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 9⃣
برای من عجیب بود مصطفی در جوّ بسیار فاسد دوران طاغوت، آن هم در دبیرستانها که معمولاً کسی به این مسائل اهمیتی نمیداد، اینگونه اهل توجه و دقت شده بود.
گاهی وقتها نیمهشب میرفتم به اتاقش، با تعجب میدیدم که فرش اتاق را جمع کرده و روی سجادهای که از مکه برایش آورده بودم نماز میخواند!
گاهی از شدت کار و خستگی روی سجادهی نماز خوابش میبرد! من هم ناراحت میشدم، بیدارش میکردم و میگفتم:
« با خودت چه میکنی؟! آخر هر کاری قاعدهای داره؟! »
یک بار از دست مصطفی عصبانی شدم. با لبخند بر لب به کنار من آمد و گفت:
« مادرجان، باید خدا را شناخت. این همه خوابیدن در شب به درد انسان نمیخورد. »
بعد مکثی کرد و ادامه داد:
« من از خدا خواستم محبت سه چیز را از من بگیرد. خواب، مال دنیا، عشق و شهوتهای مجازی. »
میگفت:
« مادرجان، اگر من را دوست داری برو خدا را بشناس. مادرجان، قیامت خیلی سخت است. فقط حرف حق بگو. اگر خدایی نکرده چیزی که واقعیت نداشته بگوییم، قیامت از ما سوال میکنند و ما هم جوابی نداریم. »
نصیحتهای او واقعاً در خانوادهی ما تأثیر داشت. سیدمصطفی پلههای کمال را یکی پس از دیگری طی میکرد، در حالی که تازه پانزده ساله شده بود .
علاقهی خاصی هم به آقااباعبدالله(ع) داشت. همیشه در دعاها میگفت:
« خدایا شفاعت امامحسین(ع) را در این دنیا و روز قیامت نصیب ما بگردان و قدم ما را که در راه اهلبیت(ع) به حرکت در آمده ثابت قدمبدار و بهشت را نصیبم کن. »
همیشه سر سجاده بعداز نماز میگفت:
« خدایا به حق پنج تن آل عبا، خودت ما را یاری کن. در دنیا و آخرت عافیت ببخش. حاجت ما را فقط به سوی خودت قرار بده که امید به فضل و کرم تو داریم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 0⃣1⃣
✨ نماز
جمعی از دوستان و بستگان
رفته بودیم یکی از باغهای اطراف همدان برای تفریح. صحبت بود و شوخی و... خیلی خوش گذشت.
شب موقع خواب شد. همه با خستگیای که داشتیم زود خوابمان برد. نیمههای شب بود که من از خواب پریدم. متوجه شدم صدای خیلی ضعیفی از بیرون اتاق میآید.
گوشهایم را تیز کردم. یکی با آه و نالهی ضعیفی میگفت:
« الهی العفو... الهی العفو... »
با خودم گفتم:
« این دیگر کیست؟! عجب حال و حوصلهای دارد. خواب شیرین را رها کرده و نماز میخواند؟ »
ساعتم را نگاه کردم. هنوز خیلی تا اذان مانده بود. بلند شدم تا ببینم این آدم عاشق کیست. البته کسی غیر از او نمیتوانست باشد. خودش بود؛ آقا مصطفی!
***
یکی از درس های مهمی که من از سید مصطفی یاد گرفتم اهمیت نماز اول وقت بود. البته اهمیت به نماز اول وقت را با روشهای مختلف برای افراد مختلف بیان میکرد. میگفت:
« کسی که اول وقت نماز بخواند، نمازش با نماز امامزمان(عج) بالا میرود و کسی که نماز را آخر وقت بخواند و آن را سبک بشمارد و ضایع کند خداوند بهره و برکت را از عمر و مال او بر میدارد. »¹
فراموش نمیکنم. سید، با ظرافت و ترفندهای خاصی به من این موضوع را آموزش میداد. من نوجوان لاغر اندامی بودم که علاقهی زیادی داشتم که چاق شوم! سید مصطفی وقتی از این موضوع با خبر شد به من پیشنهاد جالب و عجیبی داد! من هم چون به آقاسید علاقه داشتم و اخلاق او برای من الگو بود با کمال میل قبول کردم. آقا سید به من گفت:
« اگر میخواهی چاق شوی باید نمازت را اول وقت بخوانی! »
من دیگر فکر نکردم که نماز اول وقت چه ربطی به چاق شدن دارد و به توصیهی آقا سید گوش کردم. همان شد که بنده نماز اول وقت را شروع کردم و دیگر آن را ترک نکردم و این را مدیون آقا سید هستم.
البته بعدها استدلال کرد که نماز اول وقت باعث استجابت دعای انسان میشود و همین امر باعث چاق شدن من خواهدشد!
_____________________________
۱. سفینةالبحار، ج۲، ص ۴۳
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽
⛔️شبهه
دوستی به خنده تعریف میکرد:
ميدونين تو كشور يه شغلي وجود داره كه سالي دوبار بايد بري رو پشت بوم بعد بگي ايناهاش !
بعد ي شغل ديگه هم داريم كه وقتي اون اولي گفت ايناهاش! شما بگي اره خودشه !!!
ستاد استهلال ٧٠٠ نفر كارمند داره كه كارشون همينه
بعد چند تا روحاني دیگه هم داره كه اون اره خودشه رو ميگن!!!
اگه به فرض هر كدوم اينا ماهي يک مليون بگيرن(كه البته بيشتر ميگيرن)
ميشه ماهي٧٠٠ مليون
و سالي تقريبا ٨/٥ مليارد
اين فقط حقوقشونه!!!
بعد كلي هزينه ي اياب و ذهاب و وسايل رمل و اسطرلاب دارن
دقیقا هم كارشون همونه كه سالي دوبار ميگن ايناهاش !!!!
طنز تلخیست ...
اما متاسفانه واقعیت دارد !!!
❇️پاسخ:
1⃣اعضای ستادهای استهلال در سرار کشور، کسانی هستند که بصورت افتخاری عضو این ستاد بوده و حقوقی از ستاد دریافت نمی کنند.
2⃣فعالیت بزرگ ستاد استهلال، با صرف كمترین هزینه و با استفاده از امكانات موجود در دانشگاهها، ادارات و سازمانهای دولتی و نیروهای نظامی و انتظامی انجام شده و از صرف هرگونه هزینهی موازی بهشدت پرهیز میشود. در مقایسهی این فعالیتها با نمونههای خارجی نیز باید گفت كه در هیچیك از كشورهای اسلامی (و یا غیر اسلامی كه به موضوعات نجومی رؤیت هلال علاقمند هستند) چنین برنامهریزی گستردهای برای رصد هلال وجود ندارد.
3⃣استهلال ماه نو، فقط مختص به رمضان و شوال نیست. جالب است بدانید كه این كار برای تمام ماههای قمری انجام میشود! هم بنا بر جنبهی شرعی و هم از نظر اهمیت زمان آغاز هر ماه قمری و هم از حیث دستاوردهای علمی آن، این عمل هر ماه و مستمراً تكرار میشود.
https://www.yjc.ir/fa/news/4062345/نحوه-فعالیت-ستاد-استهلال-دفتر-مقام-معظم-رهبری
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🔴 تفسیر آیات مهدوی (۱)
🔵 ویژه ماه مبارک رمضان
🎙 #استاد_اباذری
#رمضان_مهدوی
#مهدویت