🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 2⃣8⃣
✨ سفر مجدد
جمعی از دوستان
به واسطهی اینکه در چندین کشور کارهای مبارزاتی و تبلیغی انجام داده بود و آشنایی کافی با زبانهای مختلف داشت، طبق توصیهی مسئولین، مجدداً به خارج از کشور رفت، برای تبلیغ و رساندن پیام انقلاب و اسلام به کشورهای دیگر.
میخواست رابطی باشد بین حضرت امام (رحمه الله) و انقلاب با سایر کشورها و ملتهای منطقه.
ابتدا به افغانستان رفت. سازمان مجاهدین افغانستان که ریاست آن، مدتها برعهدهی احمد شاه مسعود بود از او استقبال کردند. او مدتی در درهی پنج شیر، مهمان آنها بود.
بعد از آن راهی شبه قاره شد. مردمی که در سریلانکا با کلام دلنشین او عاشق مکتب اهل بیت (علیهم السلام) شده بودند به استقبالش آمدند. برپایی نمایشگاه و کارهای مختلف و چندین جلسهی پرسش و پاسخ باعث شد که مشکلات فکری مردم برطرف شود.
سید در این سفر وظیفهی مهمی داشت و آن بیان شرایط جدید به وجود آمده در ایران بود. انقلاب اسلامی که قرار است به هیچ یک از این دو ابر قدرت وابسته نباشد.
در بیشتر کشورهای منطقه، بیداری اسلامی آغاز شده بود و سید مصطفی با سفر به کشورهای مختلف، سفیر بیداری ملتها شده بود.
آن زمان شرایط داخلی ایران بسیار پیچیده و مبهم شده بود. درگیریهای شدید در گنبد و کردستان، دولت موقت با افکار لیبرال، فعالیتهای باقیماندههای رژیم گذشته، غائلهی خلق عرب و....
سید خیلی از این شرایط ناراحت بود. هر روز اخبار ضد و نقیض از ایران در سطح جهان پخش میشد. در زمستان، این ماجراها به اوج خود رسید. دیگر تأمل جایز نبود. تصمیم گرفت به ایران برگردد. احساس کرد اینجا به حضور او بیشتر نیاز دارند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 3⃣8⃣
مادر خیلی ناراحت بود. سید مصطفی چند ماه بود که از ایران رفته و کمتر تماس می گرفت. اوضاع امنیتی هم تعریفی نداشت. تا اینکه بالاخره تماس گرفت. اولین روزهای دی ماه ۱۳۵۸ بود. سید خبر داد که به زودی به ایران برمیگردم. همه خوشحال شدیم. از همه بیشتر مادر سید. حاج خانم برای سلامتی سید نذر ختم انعام و سفره کرده بود.
بعد از مدتها از سفر برگشت. همه به دیدنش آمدند. یک چمدان بزرگ همراهش بود که پر از وسایل بود.
هنوز نیامده میگفت:
« باید بروم قم و تهران! یک سری اسناد و نامهها را باید برسانم به دست شورای انقلاب و وزیر امور خارجه که آن موقع آقای ابراهیم یزدی بود. »
با عمو جلال صحبت کرد که همان شب با هم راهی قم و تهران شوند. می گفت:
« اسناد بسیار مهمی است. باید یکی همراه من باشد! »
من هم گفتم:
« سید جون کافیه دیگه، کمی استراحت کن تازه از سفر برگشتی، کجا میخوای بروی؟ »
گفت:
« مسائلی پیش آمده که باید با شورای انقلاب در میان بگذارم! کارهایی است مربوط به انقلاب و.... »
عصر بود و خانهی مادر سید بودیم. سفرهی اطعام باز بود. ختم انعام برگزار شد. این نذر مادر سید برای سلامتیاش بود.
موقع نماز مغرب که شد سریع رفت وضو گرفت. آمد و با حال خاصی که همیشه از او می دیدیم مشغول نماز شد. نماز اول وقت را خواند بعد کمی صحبت کردیم. خوب به یاد دارم چه میگفت. صحبت از تقدیرات الهی می کرد! می گفت:
« هر چه خدا مقدر کرده باشد همان میشود و.... »
از این حرفها تعجب کردم. چرا از تقدیر الهی صحبت می کند!؟ بعد درِ چمدان بزرگ خودش را باز کرد .دیدم پر از کاغذ و اسناد است، همه هم به زبان انگلیسی بود. چند تا سوغاتی هم آورده بود.
سوغاتیها را که داد در چمدان را بزور بست. همان موقع در خصوص ازدواج آقا مصطفی گزینههایی مطرح بود. من از فرصت استفاده کردم و موضوع ازدواجش را مطرح کردم. خندید و گفت:
« به به خب به سلامتی، پس یک عروسی هم افتادیم! »
بعد هم موضوع را عوض کرد. دست آخر هم با شوخی و خنده جواب درستی دربارهی ازدواج نداد!
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 4⃣8⃣
✨ عروج
آقایان امیرگان، قشمی و بستگان شهید
اواخر شب بود که در زدند. در را باز کردم. دیدم عمو جلال پشت در ایستاده. آمد داخل منزل و مقداری صحبت کرد.
بعد رو به سید مصطفی کرد و گفت:
« مصطفی جان مگر عجله نداشتی؟ بلند شو بریم که خیلی کار داریم. »
حالات مصطفی همیشه معنوی و عرفانی بود. اما آن روز احساس کردیم خیلی تغییر کرده. صحبت از تقدیرات الهی و راضی بودن به رضای خدا می کرد و....
تقریباً ساعت دوازده شب بود که از منزل خارج شدند و به سمت جاده راه افتادند.
وقتی رفتند، پیکانی جلوی آن ها توقف کرد. پرسید:
« قم؟! »
و بعد سید و ساک اسناد به همراه عمو جلال سوار شدند. کار زیادی در قم و تهران نداشتند. زیارت حضرت معصومه علیهاالسلام و دیدار با امام و قرار ملاقات با وزیر امور خارجه داشت و یک سری اسناد محرمانه که باید تحویل شورای انقلاب میداد و برمیگشت.
به دلیل اهمیت اسناد بود که عمو جلال را با خودش برد.
*
تقریباً ساعت سه نیمه شب بود. احساس کردم درب منزل را به شدت میکوبند. نگران شدم سریع از جا پریدم. یعنی کیه این موقع شب؟! چرا این قدر محکم به در میزند!
در را باز کردم. فکر همه را می کردم به جز عمو جلال؟!
- « عمو، اینجا چه کار میکنی؟! مگه نرفتید؟! »
چشمانش سرخ شده بود. حالت شکستگی و غم در چهرهاش موج میزد. رنگم پرید. گفتم:
« عمو چی شده؟چرا میلرزی؟ »
حرف نمی.زد و به صورت من خیره شده بود. اشک از چشمانش جاری بود. گفتم:
« چیزی بگو عمو! اگر نرفتید، پس مصطفی کو؟! »
از سر و صدای من همه از خواب بیدار شدند. عمو یک دفعه زد زیر گریه و با صدای بلند گفت:
« مصطفی.... مصطفی پرید.... »
گفتم:
« مصطفی.....چی؟! »
لحظات خیلی تلخی بود. هیچکس حرفهای عمو جلال را باور نمیکرد.
سریع وسیلهای فراهم کردیم و راه افتادیم. به منطقهای که تصادف رخ داده بود رسیدیم. یک دستگاه خاور و یک پیکان به هم برخورد کرده بودند. عمو جلال و سید مصطفی داخل پیکان بودند.
عمو کاملا سالم بود، ولی سید مصطفی و راننده درجا تمام کرده بودند. پیکر سید را در کنار جاده قرار داده بودند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 5⃣8⃣
تا صبح فردا کارهای پلیس و اورژانس و.... را انجام دادیم. بعد پیکر سید را به بیمارستان منتقل کردیم.
کمکم فامیل و دوستان اطلاع پیدا کردند و مقدمات تشییع فراهم شد. بچههای سپاه، کمیته و... همه آمدند. جمعیت زیادی برای مراسم آماده شدند.
آنجا بود که دوستان سید با شعار "سید جان شهادتت مبارک" پیکرش را حرکت دادند. چنین جمعیتی را در کمتر مراسمی شاهد بودیم.
همدان صبح روز سیزدهم دی ماه ۱۳۵۸، یکپارچه عزاردار شده بود. همه آمده بودند. از انقلابی و مؤمن تا فوتبالیستها و برخی افراد لاابالی.
سید در میان همه مردم نفوذ داشت. همه او را دوست داشتند. همه از فراق او اشک میریختند. بسیاری از جوانان همدان، ایمان خود را مدیون تلاشهای سید میدانستند.
جمعیت به سوی مزار سید حرکت کرد. نماز بر پیکر سید، توسط آیت الله فاضلیان اقامه شد. آن موقع هنوز گلزار شهدا راه نیفتاده بود. هنوز جنگی نبود که شهید بیاورند.
سید در نزدیکی مزار عالم وارسته و مقتدایش، حضرت آیت الله العظمی معصومی همدانی در قبرستان باغ بهشت به خاک سپرده شد. ازدحام جمعیت به قدری بود که کار تدفین بسیار طولانی شد.
**
چه روز سختی بود. هیچ کس فقدان سید را باور نمیکرد. هر کس در گوشهای ایستاده بود و چیزی میگفت. یکی از ایمان او، دیگری از اخلاق او، آن یکی از انفاق و... خلاصه هرکس به گونهای با سید و مقتدایش وداع میکرد.
یکی از علما می گفت:
« سید همه کارهایش را فقط برای رضای خدا انجام میداد و خدا هم او را در جوانی و پاکی پذیرفت و در جوار مؤمنان سُکنی داد. »
اما من مبهوت بودم. یعنی سید رفت؟!یعنی تنها شدیم؟! حالا چه کسی برای ما از راه صحیح خدا و اهل بیت (علیهم السلام) بگوید. چه کسی شرایط سیاسی را تبیین کند... ما چگونه این راه را بدون او ادامه دهیم....؟
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 6⃣8⃣
به پیکر سید، که درون قبر بود و به او تلقین میخواندند، خیره شدم. چشمانی
که سالها از بیخوابی رنج میکشید حالا به آرامی روی هم گذاشته شده بود. لبخند زیبایی بر لبانش نقش بسته بود.
گویی ندای "فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی...." را شنیده بود.
سید مصطفی عزیزی بود که هر سه مرحله سِیرإلَیالله یعنی جهاد، هجرت و شهادت را طی کرد و در راه انجام مأموریتی برای انقلاب به آسمانها پرواز کرد.
از دلایلی که احتمال شهادت سید و عمدی بودن ماجرای تصادف را تقویت می کرد، شخص راننده و همراه او در پیکان بود.
در سانحهی رانندگی پیش آمده، این راننده هیچ مدرک شناسایی به همراه نداشت! فقط یک گذرنامه جعلی همراهش بود. جنازهی او تا یک ماه در سردخانه همدان مانده بود.
هیچکس حتی سراغی از او نگرفت. بعد هم به صورت مجهولالهویه به خاک سپرده شد.
از طرفی عمو جلال میگفت:
« شخص دیگری همراه ما در ماشین بود که بلافاصله پس از تصادف از ماشین خارج شد و به همراه ساک وسایل فرار کرد! »
برخی میگفتند:
« این کار و این نحوهی ترور از شگردهای ساواک در زمان شاه بوده. »
برخی دیگر از دوستان میگفتند:
« سید مصطفی اسناد مهمی را با خود به تهران میبرد. این مدارک نباید به تهران میرسید! برای برخی بد میشد. »
یا اینکه میگفتند:
« بازمانده های رژیم قبل که عامل بدبختی خود را سید میدانستند او را تهدید کرده بودند و... »
اینها هرکدام میتوانست عاملی باشد برای اینکه نقشهی ترور او ریخته شود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 7⃣8⃣
✨ گل محمدی
مادر
کمکم به فکر تدارک ازدواج برای مصطفی بودم. در منزلمان کارگری مشغول لوله کشی بود. گفتم سریعتر کار را تمام کن. برای پسرم کلی فکر و برنامه داشتم.
صبح زود وقت بود. آن موقع دیدم آقایی به مقابل منزل ما آمده، برای همین گفتم:
« اگر با مصطفی کار دارید، رفته تهران. »
او گفت:
« درسته حاج خانم من الان از پیش او میآیم. »
تعجب کردم. گفتم:
« چی؟! »
بعد با حالت ترس گفتم:
« شما را به خدا حالش خوبه ؟! »
سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. تعارف کردم که بفرمایید تو. وارد شد. یکباره شروع به گریه کرد. با اشکی که میریخت فهمیدم اتفاقی افتاده. بعد بیمقدمه گفت:
« سید مصطفی شهید شد. »
گیج شده بودم. اما احساس کردم خدا صبر عجیبی به من عطا کرده. اصلاً ناراحت نشدم. پسرم سالها به دنبال شهادت بود. آن جوان با تعجب گفت:
« مادر شما خوب هستید؟ »
گفتم:
« بله، اصلاً ناراحت نیستم. مصطفی از من زودتر رفت و من هم به دنبالش میروم. افتخار می کنم که فرزندم گلی بود که در خدمت اسلام و اهل بیت علیهم السلام و انقلاب رشد کرد.
این راهی بود که مصطفی خودش انتخاب کرد و من هم افتخار میکنم. »
خدا میداند اصلاً گریه نکردم. مصطفی را به سردخانه برده بودند. من به آنجا رفتم و گفتم که در را باز کنید تا بچهام را ببینم. گفتند:
« خانم ناراحت میشوید. »
گفتم:
« نه، ناراحت نیستم. »
با دخترم رفتم داخل. کشوی دوم را باز کردم و دیدم که مصطفی است. مثل یک شاخه گلمحمدی شده بود. گفتم:
« پسرم خوشا به حالت. »
بعد دعای فرج خواندم و گفتم:
« من به تو افتخار میکنم که در این راه بودی و دراین راه هم رفتی. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 8⃣8⃣
بعد داخل ماشین نشستیم تا برای تشییع به باغ بهشت برویم. آنجا برای مردم از خصوصیات مصطفی گفتم.
گفتم:
« که ان شاءالله همهی جوانها خصوصیات مصطفی را داشته باشند و به دنبال هدف فرزند من باشند. »
داخل ماشین تا باغ بهشت (مزار شهدا) شروع به خواندن قرآن کردم.
گفتم:
« ما با یاری خدا مصطفی را قبل از انقلاب و در فضای خفقان، برای این انقلاب آماده کردیم و به آن راه هم رفت. هدف ما همین بود. به پسرم افتخار میکنیم و اصلاً ناراحت نیستیم. این جوانها همگی فرزند من هستند. برایم فرق نمیکند. بالاخره ما فقط همین یک پسر را داشتیم و چیزی هم از دستمان نمیآمد تا برای انقلاب بدهیم. »
مراسم تدفین سید به پایان رسید. آنجا بود که برخی از آدمهای..... در اینکه کلمهی شهید روی اعلامیه سید نوشته بود، حرفهایی زدند. برخی سید را منتصب به گروههای خاص کردند و.....
خبر به گوش آیت الله فاضلیان (امام جمعه ملایر و از علما و عرفای بزرگ) رسید. ایسان از شاگردان خصوصی مراجع عظام بودند. آیت الله بهجت و آیت الله فاضل لنکرانی ارادت خاصی به آیت الله فاضلیان داشتند.
ایشان در سخنانی گفتند:
« هرکس دربارهی سیدمصطفی ذرهای شک و تردید کرده، برود و استغفار کند. »
خلاصه سید رفت. اما از روزی که باغ بهشت به حضور او منوّر شد، هیچ روزی نیست که مزار سید مصطفی خالی از حضور مردم باشد.
مردم دسته دسته به سراغ او میآیند. بارها دیدهام که مادران شهدا ابتدا به سراغ مزار سید می آمدند و بعد کنار مزار شهیدشان می روند!
وقتی علت را جویا شدیم میگفتند:
« اگر این سید با اخلاص نبود، معلوم نبود که فرزند ما به چه راهی کشیده میشد. »
یکی از آنها میگفت:
« بسیاری از شهدای آرمیده در اینجا، عاقبت به خیری خود را مدیون این سید هستند. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 9⃣8⃣
✨ حضور
مادر شهید
حضورش را در منزل کاملاً حس میکنم. هر وقت ناراحت باشم و قاب عکس سید را نگاه کنم غم در چهرهاش می بینم! هر وقت خوشحال باشم، لبخند را در تصویر او حس میکنم.
از چندین کشور و چندین شخصیت انقلابی و مبارز، پیام های تسلیت در سوگ شهادت سید ارسال شد. از جمله نامهای با خط مسئول گروه جهادی افغانستان، احمد شاه مسعود.
فراموش نمیکنم، چیزی که مصطفی را خیلی اذیت میکرد بدحجابی خانمها بود. میگفت:
« حجاب یادگار حضرت زهرا علیهاالسلام است. چادر قلعهی زن است. »
میگفت:
« درد من بیشتر از بیحجابیهاست. انسان شرم میکند در خیابان برود. چرا زینت خودشان را برای نامحرم آشکار
میکنند؟ چرا پدر و مادرها بیتوجه شدهاند؟ چرا فرزندان را نصیحت
نمیکنند. الگوی ما حضرت زهرا(ع) است. انشاالله روز قیامت شرمندهی خانم نشویم. مگر ما نمیخواهیم بمیریم؟ مگر از ما سوال و جواب نخواهند کرد؟ چرا به قرآن عمل نمیکنند؟ چرا احکام الهی را به راحتی زیر پا میگذارند؟ نمیدانند که چقدر حساب قیامت سخت است؟! »
یک ماه از شهادت مصطفی گذشت. در عالم خواب دیدم یک نفر فریاد میزند:
« ای مردم در باغ بهشت (مزار شهدا) امام برای سخنرانی آمده. »
او از مردم دعوت میکرد که برای شرکت در مراسم به آنجا بروند. با خودم گفتم بروم سر مزار مصطفی ببینم چه خبر است؟ آمدم بیرون. دیدم جمعیت زیادی از مردم با پای پیاده به سمت باغ بهشت در حرکتاند.
وقتی رسیدم دیدم خیلی شلوغ است. منبر بلندی در آنجا قرار داشت. روی منبر آقایی بسیار نورانی نشسته بود و مردم را به مبارزه دعوت می کرد. میگفت:
« نترسید که پیروزی از آن شماست. »
من رفتم تا کنار مزار مصطفی بشینم و به صحبتهای آقا گوش کنم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هُوَ الهادي🕊
🔴 #سفیر بیداری
🌟 زندگینامه #شهیدسیدمصطفیالحسینی
قسمت 0⃣9⃣
تا رسیدم به مزار مصطفی، دیدم آنجا گُلهای خیلی زیبایی روییده! تعجب کردم. گل ها را کنار زدم. شروع کردم به خواندن فاتحه. یک دفعه دیدم مصطفی من را صدا زد و گفت:
« مامان جان، مامان جان (معمولا من را اینطور صدا میزد) می بینی امام چه فرمودند؟ »
دیدم سید مصطفی کنارم نشسته.
گفت:
« به گفتههای امام عمل کنید. »
بعد به من گفت:
« میبینی چقدر چهرهی آقا زیبا و قشنگ است. »
گفتم:
« من تا به حال چهرهای به این زیبایی ندیدهام. »
پرسید:
« ایشان را شناختی؟ »
گفتم:
« حتماً از روحانیان است که از قم دعوت میکردی. »
گفت:
« نه! این مولا و سرورمان امام زمان (عج) هستند. »
بعد داد زد؛ دست به دامن آقا شو. رزمندگان را دعا کن. امام را دعا کن. دخترها را دعا کن تا حجابشان را حفظ کنند و....
بارها میگفت:
« این انقلاب با خون جوانان با ایمان و همت بالای حضرت امام به دست آمده. باید از این انقلاب حمایت کنید. کاری کنید که برای جامعهی اسلامی مفید باشید تا این انقلاب به صاحب اصلی آن یعنی آقا امام زمان(عج) برسد. »
خطاب به شهیدان میگفت:
« ای شهیدان... در جوار حق آسوده خاطر باشید که ملت مسلمان ایران پیروزی شما را هرگز از کف نخواهد داد. »
سید در ادامهی وصیتهایش میفرمود:
« وصیتم را با نام خالق یکتا شروع کردم، به مادر و پدرش متذکر میشد که اهل ایمان و تقوا باشید و در مجالس گناه شرکت نکنید. »
همیشه میگفت:
« در برابر خون شهیدان مسئول اید... »
آن زمان گروههای انحرافی با اسمهای دهان پُر کن و بزرگ فعالیت می کردند، به خواهرش و اطرافیانش توصیه میکرد که دور و بَر این گروهکها نروید، اینها منحرف هستند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🎥 افغانهراسی پروژه این روزهای ضدانقلاب
از حدود یک ماه قبل شاهد آن هستیم که اخبار کذبی با موضوع مهاجرین افغانستانی و با هدف تحریک عواطف و احساسات طرفین ایرانی و افغانستانی در فضای مجازی منتشر میشود؛ پروژهای که به محور عملیاتی دشمن علیه دو ملت ایران و افغانستان بدل شده است.
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 امروز ۲۳ فروردین ماه سالروز شهادت شهید جستجوگر نور "محمدرضا رسولی" گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
#مهدویت_در_قرآن
🔴 بعضی آیات مهدویت در جزء دهم
1️⃣ توبه : 3 👈🏻 دعوت امام مهدی (عج) به قبول امامت خویش
2️⃣ توبه :16 👈🏻 ابتلائات قبل از ظهور
3️⃣ توبه : 32و33 👈🏻 ناکامی دشمنان در جلوگیری از تحقق ظهور و جهانی شدن اسلام، پیروزی بر ادیان
4️⃣ توبه : 34 👈🏻 ممنوعيت ثروتاندوزی در دوران ظهور
5️⃣ توبه : 36 👈🏻 از بین رفتن شرک در عصر ظهور، امامان 12 نفر هستند
6️⃣ توبه : 52 👈🏻 عذاب دشمنان خدا به دست یاران امام مهدی (عج)
#مهدویت