eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
ذرّه ذرّه موی سپیــد کـردی! تا قد کشیـد و بـزرگ شـد ایـران اسلامـی! ذرّه ذرّه از پـوست و گوشتِ تــن مايـه مي گذاريـم تا كسی يكــ بــرگ از درختِ انقلاب را نچينــد! 🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
📲🚨 دو نفر از نیروی‌های بسیجی با ضربات چاقو آشوب‌گران در مشهد به شهادت رسیدند. 🌹شهید دانیال رضا زاد
📲💭 🔺متاسفانه ابراهیم غفاریان سومین بسیجی زخمی شورش امشب مشهد نیز دقایقی پیش به شهادت رسید. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ کی شود در ندبه های جمعه پیدایت کنم گوشه ای تنها نشینم تا تماشایت کنم مینویسم روی هر گل نام زیبای تو را تاکه شاید این شب جمعه ملاقاتت کنم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
❁﷽❁ 🌷 💚لُطفے بِنِما ڪه خاڪِ پایَٺ گردَم 💫دامن بِتڪان ڪه تا گدایٺ گردَم 💚دلتنگـــ زیــارٺ تـوأم 💫من را بہ حَرم ببر گردَم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
یعنی وسط قصه تردید شما ڪسےاز در برسد تعارف بڪند 🌷 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔸می گفت: چادر یادگار حضرت زهرا(س) است، ایمان یک زن وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کند ... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گر میروی بی حاصلی گر می‌برندت واصلی رفتن کجا؟ بردن کجا؟ کتاب زیبای روایت‌هایی از زندگی شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 6⃣9⃣ در یکی از این جلسات از آیت‌الله‌ناصری شنید که برای رفع مشکلات، چله جمکران راه گشاست. برای شهادتش چله بست که شب‌های جمعه توی جمکران پنج تا نماز امام زمان بخواند و بعد هم برود زیارت حضرت معصومه علیه السلام. دفعاتی که با خانمش می‌آمد، به خانه ما هم سر می‌زد. آخرین دفعه هرچه اصرار کردم که شب بماند، زیر بار نرفت. فردایش روز اول ماه رمضان بود. می خواست به روزه‌اش برسد. وسط کوچه برگشت و گفت: « سی و ششمین جمکرانه، دیگه هم نمیام. بار خودمو بستم. دیگه میرم که برم سوریه. » من هم یک ماه بعدش تاریخ اعزام سربازی‌ام خورده بود. انداختم به شوخی و گفتم: « حالا بازم میای قم! » در آغوشم گرفت. ته صدایش می‌لرزید. من را به سینه‌اش چسباند و گفت: « اگه به موقع همدیگه رو ندیدیم و رفتم سوریه، حلالم کن. » دوتایی زدیم زیر گریه، گفتم: « حداقل چله ت رو تموم می‌کردی. » گفت: « بقیه‌اش رو یه جور دیگه حساب می‌کنیم. » توی این سال‌ها زیاد از شهادت حرف می‌زد. صحنه‌هایش مثل فیلم از جلوی چشمم رد شد. در اردوی جهادی دستم رفت لای بالابر. محسن به مزاح گفت: « یه کاری می‌کنی عکست رو بذارن گوشه موسسه. » گفتم: « نترس دادا! من لیاقت شهادت ندارم. » خندید: « می‌دونم. اگه قرار باشه کسی از این جمع شهید بشه، فقط منم! » 🗣 راوی: دوست شهید (محسن همتی‌ها) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 7⃣9⃣ سرباز بود که با بچه‌های مؤسسه رفتیم کربلا. خیلی بی‌قراری کرد. پای اتوبوس التماس کرد: « برام نماز بخون و دعا کن مثل حاج احمد شهید شم. » وقتی زیر قبه امام حسین علیه السلام نماز خواندم و حاجتش را خواستم، زنگ زدم. از پشت گوشی فهمیدم که نزدیک است بال دربیاورد. هفته‌ی دوم سربازی وقتی به خانمم زنگ زدم، گفت محسن حججی رفته سوریه. گریه‌ام گرفت. گفتم: « این محسن دیگه رفته! » حتی به خانمم گفتم: « زنگ بزن به خانمش بگو که دیگه شوهرش برنمی گرده. » خانمم گفت: « چی میگی؟! من که نمی‌تونم این حرف‌ها رو به خانمش بگم! » دَه پانزده روز بعد، میان دوره‌مان رسید. سوار اتوبوس شدم. تا از پادگان بیرون آمدم، گوشی‌ام را روشن کردم و به خانمم زنگ زدم. احساس کردم پکر است. سوال پیچش کردم که از کجا ناراحت است. از زیرش در رفت. گوشی را قطع کردم؛ اما همچنان ذهنم درگیر بود. با بی‌حوصلگی پیام‌هایم را چک کردم. محسن برایم نوشته بود: « به تمام بدی‌هایی که در حقت کردم حلالم کن. دارم میرم سوریه. اگه کاری داشتی، ان‌شاءالله اون طرف باهم حساب می‌کنیم. » زنگ زدم به گوشی‌اش. خاموش بود. چند دقیقه بعد، یکی از رفقا زنگ زد که از محسن خبر داری؟ گفتم : « نه،چطور؟ » گفت: « خب ،پس هیچی.‌‌‌.. » و زود خداحافظی کرد. دلم شور افتاد. زنگ زدم به رفیقم: « زنگت بودار بود؛ اگه طوری شده بگو! » بغضش ترکید: « محسن حججی اسیر شده! » 🗣 راوی: دوست شهید (محسن همتی‌ها) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم