eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 4⃣5⃣1⃣ سعید هاشمی همکار شهید هر موقع شماره‌ام را می‌دهم به کسی، پشت بندش می‌گویم: « این خط محسن حججیه! » یک سیم کارت از محسن برایم به یادگار مانده است. گفتم: « محسن به نظرت مشکل از گوشیمه که نت ام 3G نمیشه؟! » گفت: « نه مشکل از خطه؛ من یه سیم کارت که جواب بده، تو خونه دارم. برات میارم. » بیشتر جملاتش را با «از اتفاق» شروع می کرد: از اتفاق فکر کردم، از اتفاق رفتم فلان جا، از اتفاق.... از بس بچه ها این را دست گرفتند برایش، از زبانش افتاد. آن قدر سرش را می‌انداخت پایین، فکر می‌کردی قوز دارد. بهش گیر می‌دادم که برای یک نظامی زشت است. سرش را کمی می‌آورد بالا: « حالا خوبه؟ » می‌گفتم: « نه! سینه رو بده جلو، سررو بیار بالاتر... آهان! » قبل از ورودش به لشكر، یک نیروی جدید به ما داده بودند. تا محسن استخدام شد، چشمم گرفتش. تا سال ۹۳ نه این آدم را می‌شناختم و نه حتی یک بار توی نجف.آباد دیده بودمش. گفتم به هر قیمتی شده باید بیاورمش توی گروهان پیش خودم. آخر کلکی سوار کردم و محسن را نشاندم سر جای آن جوان. از درون خرکیف بودم که به چنگش آوردم. خوب نیست فرمانده بین نیروهایش فرق بگذارد. سعی کردم فرق نگذارم؛ ولی خیلی خاص، دوستش داشتم. در کنار کار زرهی، گذاشتیمش مسئول فرهنگی گردان؛ یک جایی از بسیج مستضعف‌تر. باورش سخت است توی سپاه، یک ریال ردیف بودجه تعریف نکرده‌اند برای امور فرهنگی گردان‌های رزم. وقتی دید با داد و قال و این طرف و آن طرف دویدن دستش به جایی بند نمی‌شود، شروع کرد به جمع‌آوری نذورات. مسابقه طراحی می‌کرد یا مراسم می گرفت و پولش را از بین خود بچه‌های گردان جمع می کرد. توی این اوضاع سونامی زده، جایزه هم می‌داد. یک سری کتاب.های جیبی زندگی نامه شهدا می‌آورد و می‌گفت وقف در گردش است؛ ببرید بخوانید و دوباره برگردانید تا بقیه هم استفاده کنند. با پارچه، دو تا تابلو اعلانات درست کرد، یکی در اتاق تعویض لباس و یکی هم برای اتاق گروهان. در اوضاع بی پولی از ظرفیت‌های موجود استفاده می‌کرد. عکس ده تا شهید مدافع حرم لشکر را از داخل مجله‌ای برش داده بود و به شکل شمسه، با سوزن‌گرد زده بود روی تابلو. یک هشتی هم اضافه‌تر زده بود و روی آن این جمله آقا را نوشته بود: « آن روزها دروازه‌ای برای شهادت داشتیم و حال معبری تنگ. هنوز برای شهیدشدن فرصت هست. دل را باید پاک کرد. » از همین جمله، در بنر داخل نمازخانه گردان هم استفاده کرد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 5⃣5⃣1⃣ عکس شهید موسی‌کاظمی را قاب گرفت، نصب کرد روی یک پایه و دورش گل زد. در صبحگاه‌های مشترک، نفر اول ستون، آن را دست می‌گرفت به عنوان شهید گردان. عالَمی داشت با وسایل این شهید؛ مخصوصاً کلاه‌خودش که تیر خورده بود. جایی رسید که همزمان سه تا کار اضافه بر سازمان و بی‌مزد و مواجب انجام می‌داد: " زرهی، فرهنگی و کارهای پرسنلی گروهان. " بارهای از قدیم کج مانده را سروسامان می‌داد. رفت قاتی اسقاطی‌ها کلی آهن آلات و فلس درآر سرهم بند کرد. شد قفسه فلزی. تجهیزات انفرادی را چید داخل آن‌ها و به آن اوضاع آشفته پایان داد. برخلاف هیکل نحیف و لاغرش، بدن سفت و چغری داشت. در تست آمادگی جسمانی گردان، کل گردان را بگردی سه، چهار نفر بالای بیست تا بارفیکس می‌روند؛ یکی‌شان محسن بود. یک نفس بیست و چهار تا می‌زد. حواسش بود این بنیه‌اش حفظ شود. از کلاس که بیرون می‌آمدیم، می پرید به میله بارفیکس و یا علی مدد. یک روز ظهر، بعد از ساعت کاری با هم رفتیم سمت دژبانی. دیدم از کولر پشت نمازخانه آب می‌چکد. شناورش خراب بود. حالا این کولر کجا نصب بود؟ حدود سه متری زمین. قدمان نمی‌رسید. نگاه کردم دیدم بچه‌های ارکان و تعمیرات هم نیستند. به محسن گفتم: « حیف این همه آبه که تا فردا بریزه! » گفت: « حاجی من الان درستش می‌کنم. » کیفش را داد دستم و پرید. دهانم باز ماند. باورم نمی‌شد بتواند این طور خودش را از دیوار صاف بکشد بالا. 🗣 راوی: همکار شهید ( سعیدهاشمی) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید، باران رحمت الهے است ڪه به زمین خشک جانها، حیات دوباره می‌دهد. عشق شهید، عشق حقیقے است ڪه با هیچ چیز عوض نخواهد شد. 🥀 🥀 🥀 🥀 🌹 🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
▪️شهید شهریاری هنگام تدریس در دانشگاه،بسیار جدی و سختگیر بود.اگر هم تلفن همراهش زنگ می خورد،جواب نمی داد،مگر وقتی که مادرش پشت خط بود.گوشی را بر می داشت و جلوی دانشجوها خیلی صمیمی و به ترکی قربان صدقه مادر می رفت. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ ⚽️ باید فوتبال بلد باشی ⚽️ 🔴 کسی که از فرهنگ انتظار چیزی بلد نباشه، اصلاً نميشه به او منتظر امام زمان گفت... 📚 برگرفته از کتاب انتظار با طعم فوتبال نوشته استاد حسن ملایی
●همه جور شاگردی داشت. از حزب اللهی ریش دار تا صورت تراشیده تیریپ آرت. از چادری سفت و سخت تا آنها که مقنعه روی سرشان لق می زد. یک بار یکی از همین فکلیها همراه دوست محجبه اش آمده بود پیش دکتر. پیش پای هردوشان بلند شد. جواب سؤالات هردوشان را داد. هردوشان را هم خطاب میکرد «دخترم». اذان گفتن . نگفت «بروید بعد نماز بیایید» . همان جا آستین هایش را بالا زد. سجادة کوچکی در دفترش داشت که هروقت فرصت نماز جماعت نبود، در دفتر نماز اول وقتش را می خواند. ●یک سال بعد، آن دختر فکلی، در صف اول نماز جماعت دانشگاه بود و قرآن بعد از نمازش ترک نمی شد. شهید دکتر مجید شهریاری این طور شاگرد تربیت میکرد. 📎پ ن:تنها آنهایی ترور میشوند که وجودشان دریچہ‌ۍ تنفس استڪبار را میبندد، آن‌قدرکہ مجبور شوند، آنهاراحذف فیزیکی، یعنے کنند... ●هشتم آذر ماه سالروزشهادت دکتر مجید شهریاری،شهیدسنگرعلم و دانش‌گرامے باد🌷 ......🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ❣ سالن مجلس عروسی ما سلف سرویس دانشگاه بود وقتی که من سرکلاس درسم این را برای بچه ها تعریف میکنم میبینم که بچه های الان اصلا در مخیله شان نمیگنجد وقتی که ما ازدواج کردیم به خوابگاه دانشجویی رفتیم دکتر گفت : میخواهی خانه بگیرم ؟ گفتم : نه خوابگاه خوب است تاسیساتش هم مجانی است من بالباس عروس ازپله های خوابگاه بالا رفتم یک سوئیت کوچک متاهلی داشتیم اقای دکتر صالحی وزیر امور خارجه که تا پارسال رئیس سازمان انرژی اتمی بود استاد ما بودند ایشان باخانمشان اقای دکتر غفرانی هم با خانمشان مهمان مابودند یک سفره کوچولو انداختیم دوتا پتو و دو تا پشتی داشتیم باافتخار از این دوا ستاد بزرگوار درهمان خانه کوچک خوابگاهی پذیرایی کردیم بعد هم دوتا نشستیم و راجع به مسایل هسته ای صحبت کردیم. 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
◽️خوشبختی یعنی: دوستانی داشته باشی که تا بهشت همراه تو باشند 🕊⚘ 🕊🌷 🕊⚘ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹شهید دکتر مجید شهریاری🌹              💠تلاش💠 یکسری از اساتید کمتر در دانشکده حضور دارند. دانشجوهای آن‌ها را هم کمتر میبینید. امّا اساتیدی که بیشتر حضور دارند، دانشجوهای‌شان دائماً با آن‌ها هستند. گروه کاربرد پرتوها همین‌طور است. پنج شنبه، جمعه، ساعت ده شب، ساعت یازده شب، ماه رمضان، شب قدر هر زمان ما از جلوی محل کار آنها رد میشدیم، می‌دیدیم که مانده‌اند و دارند پروژه‌هایشان را انجام می‌دهند. این به خاطر پشت کار خود دکتر بود. دانشجو‌ها که ایشان را می‌دیدند علاقه‌مند می‌شدند به روشی که ایشان برای کسب علم داشتند و همین الگو را برمی‌داشتند. منبع: کتاب شهید علم، جلد اول، ص47📚 🥀 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍂وقتی دكتر عباسی در جلسه‌ای داشت در وصف خوبی های ایشان میگفت، مجید كنار من نشسته بود. من سالها با او زندگی كرده‌ام. حالتهای صورتش،‌ رنگ چهره‌اش، نگاهش،‌ نوع نفس كشیدنش همه را من میشناختم. وقتی كه دكتر عباسی داشت در وصفش میگفت. احساس میكردم در دلش آشوبی بر پا است. یقین دارم كه احساسش این بود كه خیلی بیشتر از آنی كه هست، دارد بیان میشود. وقتی كه رفت آنجا تا صحبت بكند. جزو اولین جملاتش این بود كه یاد این جمله دعای كمیل افتادم كه میگوید، "كم من قبیح سترته و كم من ثنا جمیل لست اهلأ له نشرته" این را گفتند با عرق شرم روی پیشانی‌اش. 🍂 منبع : کتاب شهید علم، جلد اول، ص114📚 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف: 🔴به شیعیان و دوستان ما بگویید که خدارا به حق عمه ام حضرت زینب(س)قسم دهند که فرج را نزدیک گرداند. 📚شیفتگان حضرت مهدی (ع)،ج۱،ص۲۵۱