🔰 گزیده ای از وصیت نامه شهید؛
دنیا محل گذر است..
همه روزی می آیند و بعد از مدتی می روند، چقدر خوش است در هنگام رفتن
روی یار را دیدن ..
هم اکنون که این چند خط را می نویسم، نزدیک مغرب است و نمی دانم چه سرنوشتی در انتظار من می باشد.
از خداوند متعال می خواهم، دیر یا زود
مرا هم به صف عاشقان برساند
چون دیگر ماندن سخت است
دوری یاران، بسیار مشکل است
هر وقت که در تهران بودم، هر جا را که نگاه می کردم یاد عزیزان و دوستانم می افتادم که به شهادت رسیده بودند و از خود بی خود می شدم.
هر موقع که چشمم به خانواده شهدا می خورد ناراحت می شدم و شرمسار و سرافکنده از جلوی آنها می گذشتم.
شهید علی فخارنیا🌷
شهادت: ۱۳۶۷/۵/۶ منطقه اسلام آباد غرب
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #زیرتیغ قسمت 1⃣5⃣ خیلی شاد و شنگول بود. موقع رفتن چند تا
قسمتهای ۵۱ تا ۵۵ کتاب جذاب زیر تیغ
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #زیرتیغ
قسمت 6⃣5⃣
من تلگرام محسن را روی گوشی خودم نصب کرده بودم. سه شنبه روزی بود که عکس او را در تلگرام دیدم. آن روز برای انجام کاری به بانک رفته بودم. در یکی از گروههایی که محسن با دوستانش داشت عکسی را فرستادند و عنوان کرده بودند برای آزادی این اسیر دعا کنید. عکس را باز کردم دیدم این اسیر محسن من است. همان عکس معروفی که به دست آن داعشی اسیر شده بود. وقتی چشمم به عکس افتاد چون انتظار نداشتم اسیر شود، شوکه شدم گوشهی دلم لرزید و حس کردم قلبم تکه تکه شد.
حالم اصلاً خوب نبود دنیا داشت روی سرم خراب میشد. با پدرم تماس گرفتم و گفتم که بیاید. بعد از آن بود که اسارت محسن را به همه اطلاع دادیم. میتوانم بگویم آن روز سختترین روز عمرم بود.
رفتم خانه پیراهن محسن را روی زمین پهن کردم. سرم را روی آن گذاشتم و ضجه میزدم؛ اما زمان زیادی نگذشت که احساس کردم محسن آمد کنارم دستش را روی قلبم گذاشت و در گوشم گفت:
« زهرا سختیش زیاده ولی قشنگیهاش زیادتره! »
همان موقع خدا را شکر کردم و کمی آرام شدم.
البته محسن در عکس اسارتش آرامش خاصی داشت. آرامشش طوری بود که انگارنه انگار که تیر خورده و اسیر داعشیها شده است. عکسش به گونهای است که گویی محسن آن داعشی را اسیر گرفته، نه او محسن را. ذرهای ترس در چشمهای محسن نیست؛ همهاش شجاعت است و دلیری. صلابت محسن در این عکس مثل کوه میماند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #زیرتیغ
قسمت 7⃣5⃣
بعد از این که خبر اسارت محسن را شنیدم، دائم به این فکر میکردم که الان محسن در چه حالی است به خودم میگفتم:
« من همسرم رو به حضرت زینب هدیه کردم؛ وقتی هم آدم هدیه ای به کسی میده دیگه اونو پس نمیگیره. »
حالم خیلی بد بود انگار بندبند وجودم را میکشیدند. با این همه راضی بودم به رضای خدا و به هرچه او بخواهد. فکرم این بود که اگر محسن شهید گمنام ،شود فرزند حضرت زهرا (صلوات الله عليها) میشود و هر روز او را ملاقات میکند. از ته دل آرزو میکردم پسر حضرت زهرا (صلوات الله علیها) بماند؛ چرا که خودش این آرزو را داشت و عاشق گمنامی بود.
ساعت سه بامداد چهارشنبه بود که متوجه شدم در فضای مجازی پیامی پخش شد مبنی بر اینکه " شهید بی سر شهادتت مبارک. "
همان موقع فهمیدم که محسن به آرزویش رسید.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #زیرتیغ
قسمت 8⃣5⃣
خیلی ها به من گفتند که تصویر پیکر بیسر محسن را نبین. همان عکسی را ببین که محسن استوار ایستاده و اسیر شده، این یکی را نگاه نكن. من علاوه بر آنکه تصویر را دیدم در جواب آنها گفتم:
« این حرف رو نزنین! مگه حضرت زینب توی مجلس يزيد (لعنت الله عليه) نفرمود که: ما رأیت الا جميلا! منم هیچ چیز جز زیبایی توی این عکس نمیبینم. »
البته با دیدن عکس بیسر او، دیگر حالم دست خودم نبود و بیتاب شده شده بودم این حال و روز تا زمانی که محسن دفن شد ادامه داشت.
روزی که پیکر محسن را آوردند ما به معراج شهدا رفتیم. وقتی محسن را دیدم که داخل کفن است، فریاد زدم این محسن من نیست. محسن لاغر بود و هیچ شباهتی با این پیکر نداشت.
وقتی با او تنها شدم با اینکه سر نداشت، جای سرش را روی پاهایم گذاشتم و زبان گرفتم و با او درددل کردم به او گفتم:
« مگه قرارمون این نبود که سالم برگردی؟ چرا زدی زیر قولت؟ من هرچی به این پنبهها فشار میارم دستم به تو نمیرسه؟ »
قربان صدقهاش میرفتم و میگفتم:
« الهی قربونت برم الهی فدایت بشم! »
خیلی حرف.ها با او زدم.
من خدا را شکر میکنم که محسن به آرزویش رسید. افتخار میکنم که محسن شهید شده است. به این فکر میکنم که چقدر محسن پیش اهل بیت (صلوات الله علیهم) عزیز بوده است که در شهادتش از هر کدام از آن عزیزان یک نشانه گرفت. حضرت زینب (سلام الله عليها) اسارت کشید، محسن هم اسارت دید؛ دشمن برای حضرت علی (صلوات الله علیه) خنجر کشید برای شوهر من هم خنجر کشید؛ سر او را مثل امام حسین (صلوات الله علیه) از تن جدا کردند؛ علی اکبر (علیه السلام) جوان بود، محسن من هم جوان بود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #زیرتیغ
📝 فصل سوم
به روایت دوستان شهید حججی
قسمت 9⃣5⃣
اولین باری که محسن را در مؤسسه دیدم، قیافهاش خیلی بچه میزد. پشت مویی گذاشته بود و خیلی هم داش مشتی صحبت میکرد و دائم چاکریم نوکریم میگفت. اصلاً تیپش این طوری بود. کلید موتورش را به یک جاکلیدی بسته بود که تمام منجق دوزی داشت، عین دسته کلید لاتها.
بعدها فهمیدم خانهشان، نزدیک محلهی میغانها یا به اصطلاح لات ولوتها است. تکه کلامش « از اتفاق » بود. هر چیزی میخواست بگوید قبلش یک "از اتفاق" به آن میچسباند؛ یا میگفت:
« فکر کردی فقط خودت خری! منم خرم. »
محسن خیلی زود با بچهها ارتباط گرفت و با هم قاطی شدیم. جمع مان جمع شده بود. من بودم محسن همتی بود، محسن
حججی بود، مجید شکراللهی، محسن عابدینی و یکی دو تای دیگر هم بودند. حسابی با هم رفیق شده بودیم ما علاوه بر کارهای مؤسسه شبهای فرد تمرین کاراته داشتیم و شبهای زوج رباتیک کار میکردیم. به عبارتی هر شب همدیگر را میدیدیم.
جا هم نداشتیم برای کار رباتیک. یک مدت رفتیم اتاق طبقهی بالای خانهی پدر محسن. برای تمرین کاراته رفتیم مؤسسه که آن زمان طبقهی پایین منزل خانم ذبحی بود. خودش بالا زندگی میکرد، پایین را هم در اختیار مؤسسه گذاشته بود. استادمان مجید رستمی بود. چند شب آن جا تمرین کردیم اما چون کاراته با سر و صدا و فریاد همراه است. خانم ذبحی از ما پیش آقای خلیلی مدیر مؤسسه، گلایه کرد که این بچهها شبها خیلی صدا میکنند. مجبور شدیم دیگر به آن جا نرویم. این بار از زور بی جایی گلزار شهدا را به عنوان محل تمرین انتخاب کردیم. شبها می افتادیم وسط قبرها و تمرین میکردیم. چقدر هم خلق الله دست.مان میانداختند.
🗣 راوی: جهانگیری (دوستشهید)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #زیرتیغ
قسمت 0⃣6⃣
یادم هست یک شب وقتی در حال تمرین بودیم، یکی وسط ما ترقه انداخت. حسابی ترسیدیم. تمرین را رها کردیم و افتادیم دنبال این که کار چه کسی بوده، اما کسی را پیدا نکردیم. بعدها از طریق یکی از بچهها یک اتاق سه در پنج با ارتفاع دومترونیم در اختیار ما گذاشتند که محل تمرین.مان آن جا شد. در اثنای این تمرینها یک مُشتِ خیلی شیک از محسن حججی خوردم. در کاراته ضربه به صورت خطا به حساب می آید. دست
مثل سایه تا نزدیک صورت میرود اما نباید با صورت برخورد کند. یک شب من و محسن حریف تمرینی هم شدیم. مسابقه شروع شد. وسط کار زمانی که من در حرکت بودم و خواستم به محسن ضربه وارد کنم دست او در رفت و محکم خورد پای چشم من. پاهایم رفت روی هوا و شپلق روی زمین افتادم. ضربه به حدی محکم بود که استاد به محسن گفت:
« اگر در جریان مسابقه این ضربه را میزدی، باعث اخراجت از کل مسابقات میشد. »
اعصابم حسابی خرد شده بود. از جا بلند شدم و چنان فریادی زدم که استاد همان جا پایان مسابقه را اعلام کرد و گفت:
« الان است که دعوا شود. »
بعد هم کلاً تمرین آن شب را تعطیل کرد. یک بادنجان سیاه پای چشم من سبز شد. دوسه هفته طول کشید تا سیاهیاش برطرف شود. تا چند وقت تا تقی به توقی می.خورد محسن میگفت:
« دوّمیشم میخابونما! حواستو جمع کن! یکی کاشتم، دومیشم میکارم. »
🗣 راوی: جهانگیری(دوستشهید)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
❄️ اين برف كه مانند نگين ميريزد
❄️ بـر پـاي امـام آخـــريـن مـيريـزد
❄️ نُقلی است كه از يمن وجود مهدي
❄️ بـر روي سر اهــل زمـيـن مـيريـزد
🌺 اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب الکبری
#مهدویت
✊ ایستادند پای امام زمان خویش...
📸سیزده شهید مدافع حرمی که در 21 دی ماه به فیض عظیم شهادت نائل آمدند.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم