کتاب #اینکشوکران
زندگینامه جانباز شهید محمدعلی رنجبر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
کتاب #اینکشوکران زندگینامه جانباز شهید محمدعلی رنجبر @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهد
قسمتهای ۱ تا ۵ اینک شوکران...
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
#شهیدمحمدعلیرنجبر 🕊
قسمت 6⃣
آن قدر دخترعمه داشت که من بین آنها گم بودم. به هیچ وجه اهل نگاه کردن به دخترها نبود؛ حتی دخترهای قوم و خویش؛ پرس و جو هم نمیکرد. سالی یکی دو بار بیشتر رفت و آمد نداشتیم؛ چون خانواده آنها در روستای کبوترخان زندگی میکردند. از طرفی آن زمان، رفت و آمدها چندان آسان نبود و بسیاری از افراد ماشین نداشتند؛ بنابراین زیاد رفت و آمد نداشتیم؛ ولی من دیده بودمش. برای عروسی خواهرم پدرم رفته بود روستای کبوترخان تا خانواده داییام را برای عروسی دعوت کند؛ ولی خانه نبودند. پدرم هم پیغام گذاشته بود که کارتان داریم و برگشته بود سعدی. وقتی فهمیدند، آمدند به ما سر بزنند. محمدعلی که همراهشان بود به بابام گفت:
« نمیتونیم عروسی بیاییم. »
من که برایشان چایی برده بودم پرسیدم:
« چرا؟ »
+ « یکی از برادرهام رفته مشهد؛ اون یکی هم مکه است. من هم باید جایی برم. »
تازه آن موقع بود که درست و حسابی من را دید. بعدها برایم تعریف میکرد:
« وقتی با من حرف زدی انگار یکی بهم الهام کرد این خودشه همونی که دیشب از خدا خواستی. »
شب قبلش دو رکعت نماز حاجت خوانده بود که:
« خدایا! هر کسی رو جفت من قرار دادی نشونم بده. »
میگفت:
« وقتی تو رو دیدم گفتم این خودشه. »
در راه برگشت به خانهشان از زن برادرش پرسیده بود:
« این دختره کی بود با ما سلام و علیک کرد؟ »
- « نشناختی؟ دختر عمهات بود دیگه. »
+ « مگه عمه همچین دختری هم داشت؟ »
⬅️ ادامه دارد....
با روایت: همسرشهید
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
#شهیدمحمدعلیرنجبر 🕊
قسمت 7⃣
مادرش قبلاً باهاش اتمام حجت کرده بود که:
« دیگه باید ازدواج کنی و یه کسی رو انتخاب کنی وگرنه باهات قهر میکنم. »
از خانه ما که رفته بودند، به مادرش جریان را گفته بود خانوادهاش خیلی موافق نبودند.
- « نه به این که زیر بار نمیرفتی نه حالا که این قدر عجله میکنی. تو تازه اصل ماجرا را قبول کردی حالا صبر کن چند جای دیگه هم بریم بعد انتخاب کن. »
+ « هیچ جای دیگه نمیرم همین مرضیه خیلی خوبه ازش خوشم اومده. »
خانوادهاش هم تعجب کرده بودند. به هم خبر میدادند که محمدعلی سرانجام دختری را انتخاب کرد. خیلی دوستش داشتند. مادرش طور دیگری او را دوست داشت؛ همیشه میگفت:
« هر وقت میخواستم درد دل کنم با این که چند تا پسر بزرگتر از محمد علی داشتم ولی به او میگفتم. »
محمدعلی هم دائم بهش سر میزد و روز مادر حتماً برایش هدیه میخرید.
توی روستایشان میگفتند تنها پسری که اخلاقش خیلی به پدرش رفته، محمدعلی است. همهٔ روستا پدرش را قبول داشتند و کسی روی حرفش حرف نـمیزد. با ایمان و خوش اخلاق بود. روحانی بود و همه کارهای روستا به عهدهاش بود. خمس و زکات مردم را برایشان حساب میکرد و طرف مشورت مردم بود. اگر کدورتی بینشان به وجود میآمد، پادرمیانی میکرد روحانی و امین محل بود دیگر. روز هفتم تیرماه سال ۶۰، وقتی خبر شهادت دکتر بهشتی و بقیه را شنید، سکته کرد و سه روز بعد هم از دنیا رفت.
⬅️ ادامه دارد....
با روایت: همسرشهید
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
#شهیدمحمدعلیرنجبر 🕊
قسمت 8⃣
زندایی مثل همیشه آمد خانه ما سری بزند. وقتی خواهرم پیشم آمد، گفت:
« میدونی زن دایی برای چی اومده؟ برای محمد علی. »
باورم نمیشد اولش فکر کردم برای خواهرهایم آمدهاند؛ چون هنوز دو تا خواهر بزرگتر از خودم داشتم. با خودم گفتم:
" شاید آمدهاند برای فاطمه. "
محمدعلی را فقط به اندازه پسردایی دوست داشتم؛ چون هنوز به نظر خودم بچه بودم و به ازدواج فکر نمیکردم. وقتی خواهرم نظرم را پرسید سکوت کردم. گفتند:
« علامت رضاست. »
خجالت میکشیدم بگویم:
" بله "
خیلی خوشحال بودم که محمدعلی سپاهی است؛ از سال ۶۰ رفته بود توی سپاه. آن موقع اگر کسی سربازی نرفته بود و میخواست برود سپاه، پنج سال تعهد ازش میگرفتند تا خدمت سربازیاش را در سپاه انجام دهد؛ یعنی پاسداری همان سربازی حساب میشد. مادرش گفت:
« اگه جوابتون مثبته صبر کنیــم تـا بـرادرش از مکه برگرده. »
چون پدر نداشت برای همین میخواستند برادر بزرگش باشد؛ بیست روز طول کشید تا برگشت.
من همیشه دو تا دعا میکردم که مستجاب شدند؛ یکی این که دوست داشتم شوهرم از این پاسدارهای مهربان باشد؛ یکی هم این که اسمش یا محمد باشد یا علی. فکر میکردم اسمی جز این برازنده یک پاسدار نیست. نصیبم هم شد. هم پاسدار و مهربان بود هم محمدعلی.
خواستگاری و بله برون در یک روز بود مثل حالا نبود که هر کدام جدا باشد یا مراسم مفصل بگیرند و تعداد زیادی را شام و ناهار بدهند. شنبه که برادرش از مکه برگشت یکشنبه آمدند خواستگاری سهشنبه، آزمایش چهارشنبه خرید و پنج شنبه هم عروسی.
⬅️ ادامه دارد....
با روایت: همسرشهید
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
#شهیدمحمدعلیرنجبر 🕊
قسمت 9⃣
فقط دو برادر بزرگش، مادر، خواهر و شوهر خواهرش توی جلسه خواستگاری بودند. ما هم فقط خودمان بودیم. پدرم رسم نداشت همان بار اول که قرار است صحبت شود کسی را خبر کند.
یک کیک آورده بودند با یک گلدان خالی که دورش زرورق پیچیده بودند. مراسم خیلی ساده برگزار شد؛ حتی انگشتر هم نیاورده بودند. پدرم گفت:
« هرقدر خودتون میخواین مهرش کنین من نه مهریه تعیین میکنم نه چیزی میخوام. دخترم هم جهاز آنچنانی نداره البته در حد توانم براش میگیرم. اگه کم بود، بقیهش رو خودتون بخرین؛ اگه هم زیاد بود که نوش جونتون. »
خواهر بزرگم که یک ماه قبل از من عروسیاش بود، چهارده سکهی بهار آزادی مهرش بود. ۲۲ شهریور ازدواج کرد و ما هم ۲۲ مهر. چون مراسم ما نزدیک هم بود، گفتند مهرش مثل خواهرش باشد. من که اصلا برایم فرقی نمیکرد. همین که یک پاسدار بود، برایم بس بود. من آنها را از نزدیک دیده بودم؛ آدمهایی مثل برادرم؛ زلال و پاک و از هر مردی مردتر. کسانی که همیشه به ایمانشان غبطه میخوردم. از این که همراه یک پاسدار باشم احساس غرور میکردم؛ اما اگر با یک آدم عادی ازدواج میکردم فکر میکردم یک چیزی کم دارم؛ اگر هم خانوادهام جهیزیه نمیدادند دم نمیزدم. اگر هم خانواده محمدعلی چیزی برایم نمیخریدند چیزی نمیگفتم؛ چون برایم مهم نبود. عروسی و مجلس مفصلی هم نگرفتند برای من فقط خودش مهم بود و لباس سبز تنش.
برای خرید با مادرشوهرم، زن برادرم و خود محمدعلی رفتیم. آنها انتخاب میکردند و فقط اندازه من را میگرفتند؛ حتی حلقهام را هم خودشان پسندیدند. هیچ نظری نمیدادم. خودم که اصلاً نمیدانستم چی باید بخرم یا چه کار کنم. آنقدر که وقتی آمدند خانه و گفتند:
« پس کو چادر مشکیاش؟ »
گفتم:
« خودم دارم، سرمه. »
اما گفتند:
« یکی دیگه هم میخواهی دخترجان! »
⬅️ ادامه دارد....
با روایت: همسرشهید
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
#شهیدمحمدعلیرنجبر 🕊
قسمت 🔟
رفتیم بازار کرمان. دوتا پیراهن خریدیم یک چادر نماز یک قواره چادر مشکی، یک دست لباس، دو جفت کفش و یک کیف با یک دست آینه و شمعدان. عروسی را کرمان گرفتند. خانهی عمهام زنانه بود و خـانـه خـواهــر محمدعلی مردانه. مراسم عروسی خیلی ساده برگزار شد.
آن موقع مهدی تازه از کردستان برگشته بود. خیلی از دوستانش شهید شده بودند. مجلس عروسی خودش را هم مثل یک مهمانی زنانه برگزار کرده بودند. همه با چادر مشکی نشسته بودند و حتی عروس هم چادر مشکی داشت، سفره عقد نداشتند. وقتی عاقد آمد صیغه عقد را بخواند دید همه مشکی پوشیدهاند و عروس هم معلوم نیست کی هست. پرسید:
« من کجا باید بشینم؟ عروس کجاست؟ »
عروس، خودش، هم سپاهی بود و با برادرم می رفت کردستان. عاقد گفت:
« هر کی عروسه بگه بله. »
دوست و آشنا مانده بودند این دیگر چه جور عروسیای است. شام نان و پنیر و سبزی دادند. مهدی گفت:
« همه دوستهایم در آستانه ازدواج شهید شدهاند؛ وقت این نیست که مجلس مفصل بگیریم. »
عروسی خودش که دو سال قبل گرفته بود، این جوری بود. دوست داشت عروسی من هم مثل او باشد. قبل از مراسم گفته بود:
« لباس سفید تنش نکنید. من از روی دوستهای شهیدم و خانوادهشان خجالت میکشم یک لباس معمولی بپوشد. حتماً که نباید سفید باشد. حالا که بقیه مردم نمیدانند توی کردستان چه خبر است و چی شده، عیب ندارد توی مراسم هایشان بپوشند و مفصل بگیرند؛ اما ما که میدانیم نباید این کار را بکنیم. توی این جنگ جوانهای مردم کشته شدهاند و خانوادهها عزادار هستن. »
⬅️ ادامه دارد....
با روایت: همسرشهید
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔴 مدعی دروغین ارتباط با امام زمان علیهالسلام
🔵 علی یعقوبی و ادعای برخورداری از نعمات خاصه
⛔️ وی متاسفانه در بین برخی اقشار مذهبی و انقلابی و دانشگاهی و حوزوی نفوذ کرده و کسی جلو دار این جریان نیست.
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✅ سکوت سید حسن نصرالله در روز جمعه به پایان می رسد!
🔹سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان بعدازظهر روز جمعه در مراسم تکریم «شهدای راه قدس» سخنرانی خواهد کرد.
🔹این سخنرانی ساعت ۳ روز جمعه به وقت محلی ایراد خواهد شد.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊ایستادن پای امام زمان خویش ...
💐 هشتم آبان ماه سالروز شهادت ۳ شهید مدافع حرم گرامی باد.
🌷شهید مدافع حرم #محمدحسن_دهقانی
🌷شهید مدافع حرم #عزت_الله_سلیمانی
🌷شهید مدافع حرم #محمد_کیهانی
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم