✨
سر صبح بردن نام حسین بن علی میچسبد:
#به_رسم_ادب
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ🚩
#به_تو_از_دور_سلام
#به_سلیمان_جهان_از_طرف_مور_سلام
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سـر رشته ی شادیست
خیال خوش تــو ...
شهيد حجت الله رحیمی🌷
صبـحتون شهـدایـی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#شهید_نوشت✒️
|•|بـرادران من!
خود را دست کم نگیرید، دنیا و ابـر قدرتهای دنیا از لباس سبز مـا و اسم مـا میترسند و آن هم بخاطر ایمان درون قلب شماست.|•|
🌷شهید مهدی ثامنی راد🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب #مهمانشام
زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 1⃣3⃣
🇮🇷 اردوی شمال
میگويند رفيق انسان، میتواند اورا به جهنم يا بهشت برساند. در قرآن نيز شبيه اين عبارت آمده. يعنی بسياری از افراد اگر جهنمی میشوند، علت را در رفقايشان بايد جستجو كرد. بنده در طی اين سالها، بسياری از افراد را ديدهام كه رفاقت با افراد بیدين، باعث نابودی آنها شد و بر عكس، كسانی را ديدم كه رفاقت با امثال سيد، آنها را به سمت بهشت راهنمائی کرد.
بالاترين ويژگی آقا سيد اين بود كه بعد از عبادت و بندگی خدا، برای هدايت مردم همهگونه تلاش میكرد. كاری نداشت كه ديگران چه میگويند و چه چيزی مدنظر دارند. برخی مواقع برای هدايت ديگران، خود را در خطر تهمت و... قرار میداد.
اما من در باشگاه ورزشی با سيد ميلاد آشنا شدم. من با شخصی برخورد كردم كه روحياتش با بقيه فرق داشت! مثل خود ما میگفت و میخنديد. شوخی میكرد. اما اصلا اهل گناه نبود.
سيد ميلاد نه تنها برای من، بلكه برای تمام بچهها وقت میگذاشت. خيلی از آنها مسجدی و مؤمن شدند. همه اينها از بركات سيد بود. باور كنيد من ديده بودم كه آدمهای بزرگسال هم كه در جمع ما قرار میگرفتند، به احترام شخصيت سيد، حرف زشت نمیزدند. اصلا وجودش در همه جا ما را ياد خدا میانداخت.
برای همين اعتقاد دارم كه او يك مؤمن واقعی بود. چون در احاديث آمده:
« مؤمن كسی است كه ديدار او، شما را ياد خدا بياندازد. »
تمام رفتار و اخلاق او برای ما درس بود. به مربیاش با اين که هم سن خودش بود میگفت استاد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 2⃣3⃣
اين اخلاق باعث شده بود که نوجوانان هم ياد بگيرند. اما بگذريم میخواهم داستان خودم را برايتان بگويم:
من اصلا تا زمان آشنايی با سيد، نماز نخوانده بودم. تو مسائل معنوی هم با کلی ادعا، تمام هنرم اين بود که ترانه گوش نمیدادم. گاهی اوقات هم به زعم خودم تنها کار ثوابم اين بود که مداحی گوش میکردم.
يك بار با بچه های باشگاه رفتيم شمال، شب بود که از همدان راه افتاديم، سيد يه شلوار کُردی پوشيده بود. يادم هست تا خود شمال گفتيم و خنديديم، خيلی با بچهها گرم گرفت. هدف هم داشت، میخواست تأثير بگذارد، نمازصبح بود که بچهها رفتند مشغول نماز شدند. من هم نشستم و مشغول تماشای طبيعت شدم. بعد از نماز، سيد اومدم سراغ من و گفت:
« چطوری رفيق، خوبی؟! نماز خوندی؟! »
گفتم:
« سيدجون من تاحالا نماز نخوندم. بلد نيستم. »
تعجب كرد اما چيزی نگفت و رفت. رسيديم شمال. رفتيم به سمت اردوگاه. تا ظهر با دوستان مشغول بازی و شوخی بوديم. نماز ظهر شد و صدای ملکوتی اذان بلند شد. بچههارفتند و نماز خواندند، اما من اين دفعه هم قِسر در رفتم!! غروب شد. اذان مغرب رو که دادند باز من خودم رو مشغول کردم و نماز نرفتم. سيد دوباره اومد سراغم و گفت:
« رفيق، حيفه چرا نماز نميخونی؟ روزی چند دقيقه هم برای خودت و آخرتت وقت بذار، يقين داشته باش ضرر نمیکنی. »
گفتم:
« سيدجون دست بردار، هر کس يه جوريه ديگه، ما هم اينطوری حال میکنيم. »
اما سيد نشست و با من صحبت كرد. دلايل منطقی براي من آورد و بعد گفت:
« ديگه بلند شو، بلند شو بريم.. »
اول رفتيم وضو بگيريم. يادمه كه شش مرتبه وضو گرفتم تادرست شد! هر دفعه که اشتباه میشد، سيد اشتباهم رو با مهربانی بهم میگفت، رفتيم و نماز رو با هم خونديم. خيلی برای هدايت من وقت گذاشت. اون سفر تفريحی برای من خيلی بركات داشت.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 3⃣3⃣
بعدها اين حديث از آقارسول الله صلی الله علیه و آله وسلم را ديدم که فرمودند:
« علی جان، اگر يک نفر به واسطهی تو به راه راست هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن میتابد بالاتر است. »
روزهای بعد میديدم که سيد با مهربانی بچهها رو برای نماز صبح بيدار میکرد. مقاومت بچهها رو که میديد به شوخی تهديدشون میکرد و میگفت:
« هرکی پانشه برای نماز، امروز از ناهار خبری نيست. »
غذا رو میرفتيم تو رستوران، سيد برای ما جوجه و كباب سفارش میداد و میخورديم. پيش خودم گفتم:
« عجب اردوی باحاليه، ما با ۵۰ هزار تومان از همدان تا شمال اومديم و هر روز داريم بهترين غذا رو می خوريم. »
يه بار پرسيدم:
« سيد پول غذا رو از کجا مياری، با ۵۰ هزارتومان فقط ميشه تا شمال بيای... »
سيد خنديد و چيزی نگفت، بعدها فهميدم که سيد از جيب خودش پول غذای ما رو میداد.
رفتيم کنار دريا، اغلب بچهها لباسهاشون رو درآوردند و مشغول آبتنی شدند. جالب بود، سيد تا ديد تو اطراف ما نامحرم هست، از مادور شد و رفت گوشهای با همون شلوار کردی و زيرپوش رفت تو آب که خيلی هم تو ديد نباشه. به نامحرم خيلی حساسيت داشت، توی فضای شمال اينطور مسائل خيلی عجيب بود!
موقع برگشت، تو ماشين بوديم که سيد بچهها رو دور هم جمع کرد و حلقهی معرفتی برگزار کرد. بعد گوشیاش رو درآورد. جالب بود پشت گوشیاش نوشته بود: " به ياد شهيد علی چيتسازيان. "
گوشی سيد دست همهی بچهها چرخيد. همه میرفتيم تو گالريش رو نگاه میکرديم. سيد چيزی نمیگفت، جوری برخورد کرده بود که همه بچهها باهاش احساس راحتی میکردند. به قول خودمونی؛ باهاش ندار بوديم.
سيد شروع کرد از مضرات فضای مجازی صحبت کرد و اين که از اين گوشی اگر درست استفاده نشود، وسيلهای میشود برای دور شدن ما ازاهل بيت علیهمالسلام و شهدا. بعد رو کرد و گفت:
« بچهها شما گوشی من رو ديديد. کدومتون حاضريد گوشیتون رو بديد به من تا من هم گالری گوشيتون رو نگاه کنم؟ »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 4⃣3⃣
اغلب بچهها چهرههاشون سرخ شد! سيد تا اين فضا رو ديد گفت:
« من خدای نکرده به شما سوءظن ندارم، نميگم تو گوشی تون چيزی هست، اما حواستون جمع باشه، اسير دست شيطان نشيد، يه گام اگه به سمت شيطان حرکت کنيد به همون اندازه از خدا و اهل بيت علیهم السلام دور شديد و اين آغاز سقوط انسانه. »
سيد با اون همه شوخطبعی، اينجا داشت ما رو نصيحت میکرد. صحبتهای سيد خيلی روی بچهها اثر داشت. از شمال که برگشتيم سيد به من گفت:
« هر روز غروب موقع نماز ميام دنبالت با همديگه بريم مسجد. »
تا مدتها هر روز غروب میاومد دنبالم با همديگه میرفتيم مسجد. بعد از يه مدت که پام به مسجد و نماز جماعت باز شد، سيد ديگه نمیاومد دنبالم. من خودم میرفتم مسجد نماز اول وقتم رو ميخوندم. يه روز بعد نماز سر از سجده برداشتم. ذکر تسبيحات حضرت زهرا علیهاالسلام رو میگفتم که برای لحظهای از ذهنم گذشت که خدايا من و نماز اينقدر بيگانه بوديم اما الان چی شده که من وقتی نماز نخونم در درونم احساس کمبود دارم و انگار گم شدهای دارم.
جواب سؤالم خيلی راحت بود. رفاقت با انسانهای مؤمن و با خدا همچون سيد باعث چنين اتفاقی شد. دوباره به سجده رفتم و گفتم خدايا شکر...
بعد از شهادت سيد گاهی اوقات وسوسهی نفس من رو اذيت میکرد. رفتم پيش مشاور، دردم دوا نشد. يه روز خوابيده بودم كه سيد اومد سراغم. گفتم:
« سيد جان کمکم کن، من دارم کم ميارم. »
گفت:
« نمازهات رو بيشتر مراقبت کن. »
چون من بعد از شهادت سيد اين قدر ناراحت بودم كه مدتی مسجد و نماز رو ترک کردم! بعد ادامه داد:
« با نفست مبارزه کن انشاءالله خدا کمکت میکنه. »
سيد خيلی از جوانها رو بيدار کرد، يکی از اونها کسی بود که اهل دعوا، چاقو و... بود. بعد از شهادت سيد بسيار متحول شد. يک بار جايی دعواش شده بود، کتکش زدند. اما اين شخص عکسالعملی نشون نداد! گفته بود من ديگه رفيق سيد ميلاد شدم، ميخوام مثل سيد باشم، دعواو چاقو رو گذاشتم کنار.
🎤 راویان: جمعی از دوستان شهيد
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 5⃣3⃣
🇮🇷 انتخابات
سال ۹۲ سيد تصميم گرفت تا در انتخابات شورای شهر شرکت کند. میگفت:
« من هدفم فقط خدمته، اون هم در حد و اندازه خودم نه بيشتر نه کمتر. دوست ندارم شعار بدم. »
بعضیها میگفتند:
« اگر بريم شورا فلان کار رو میخواهيم انجام بديم. »
سيد ناراحت میشد و میگفت:
« اين کار در حيطهی اختيارات ما نيست. نبايد کارهايی که اصلا مرتبط با وظايف و اختيارات شورا نيست رو به مردم قول بدهيم و انتظارات کاذب در مردم ايجاد کنیم. »
از کم کار مسئولين انتقاد میکرد زمانی که در يکی از ادارات دولتی مشغول بود خيلی میاومد درددل میکرد. میگفت:
« متأسفانه از کارشون میزنند کم کاری زياده. »
نمیتونست طاقت بياره. چون مهندس بود، مینشست طرحهايی رو برای اصول شهرسازی و... پيشنهاد میداد. نظرات خيلی خوبی بود. با اين که من تخصص نداشتم اما نظرات سيد خيلي برای من جالب و جديد بود. میگفت:
« انشاءالله اگه رأی آوردم تلاش کنم تا جايی كه امكان داره برای مردم مؤثر باشم. »
میگفت:
« بچه بسيجی و بچه مذهبیها بايد تفكر اقتصادی داشته باشن و ديگران رو تو مسائل اقتصادی کمک کنند. »
دوران تبليغات، سيد رو خيلی اذيت کردند. تخريبش کردند، میگفتند جوانه و بیتجربه است.
سيد ناراحت میشد میگفت:
« چرا زمان جنگ فرماندهان ما با سن بسيار کم توانستد جنگ رو اداره کنند، همتها و باکریها و... تونستند با سن زير سی سال جنگ با اون عظمت رو مديريت کنند، چرا ما نتونيم. ما هم بايد مثل شهدا با توکل به خدا از هيچکاری نترسيم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم