eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
302 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
💠شهید علی رضائیان: شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوی‌معنویت و صفا می‌کشاند. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان " من زنده ام " ( خاطرات خانم معصومه آباد از اسارت ) @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 1⃣1⃣3⃣ - آخه موش تو تاریکی و جاهای ساکت عرض اندام می کنه، نه اینجا. شب شد و ما برای دیدن موش ها به کمین نشستیم. دیدیم به به، نه یکی و نه دوتا و نه ده تا !پس اینجا خانه ی موش هاست .موش ها به حضور ما اهمیتی نمیدادند. همه یک اندازه و ریز بودند. بعضی گوشه ی پتو را می جویدند و بعضی خمیرهای نان داخل سطل را می خورند. بعضی هم گوشه ی کفش هایمان را به دندان گرفته بودند. بی وجدان ها طنابمان را هم جویده بودند. اینکه چطوری یکی از آنهادر کاسه ی خورش افتاده بود برایمان زنگ خطر جدی بود. روز بعد در را کوبیدیم و گفتیم اینجا موش داره . نگهبان با نا باوری و تعجب گفت: " إهنانه دائماً یُعَقّم (اینجامرتب ضد عفونی میشود ) " در را محکم بست و رفت . دوباره در زدیم. گفت : " بس انتن إتگولن فأکو جریّدیه ، لیش الباقین ما یگولون (فقط شما می گویید موش داریم چرا دیگران نمیگویند ). " این بار در را محکم تر زدیم و گفتیم: " رئیس زندان را می خواهیم . " گفتند: " للاجریدی ما ایصیحون علی رئیس السجن (برای موش که رئیس زندان را خبر نمیکنند ) " کمی نگذشت که دوباره خودش در را باز کرد و گفت: " رئیس السجن گال، لو چان اجریدی بالزنزانۀ کضّنه و راون ایاه (رئیس زندان گفته است ،اگر سلول موش دارد موش را بگیرید و به ما نشان دهید .) " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 2⃣1⃣3⃣ به سلول دکترها مورس زدیم. ما موش داریم، شما هم دارید؟ _نه به سلول مهندسین هم مورس زدیم گفتند: " نه. " ماجرا را برایشان تعریف کردیم. گفتند: " موش ها معمولا نقب میزنند." سوراخ آنها را پیدا کنید و به وسیله ای بپوشانید این طوری مسیر حرکتشان به سمت شما مسدود می شود و سر از سلول ما در می آورند. آن وقت ما می دانیم و آنها! آنهایی را هم که بیرون از سوراخ می مانند هی محاصره اقتصادی کنید. -چه طوری؟ -هر چیزی را که می تواند غذای انها باشد از دسترس شان دور کنید. حتی صابون و کفش هایتان را توی دست بگیرید. سوراخ آنها را پیدا کردیم و با خمیر نان آن را پر کردیم اما فایده ای نداشت. نان را جویدند اما پیش مهندسان نرفتند. در فاصله ی کوتاهی انقدر زاد و ولد کرده بودند و تعدادشان زیاد و ریز چندش آور بود که اسایش مان سلب شده بود. چند روزی سرگرم آنها بودیم؛ موقع خواب بیرون می آمدند روی پتو و سر و کله مان رژه میرفتند. تصمیم گرفتیم برای رئیس زندان هدیه بفرستیم. تکه نانی را طعمه کنیم و آن را داخل یک لنگه کفش که روی پتو قرار داده ایم بگذاریم سپس هر گوشه پتو را یک نفر بگیرد، به محض اینکه یکی از موش ها سراغ طعمه آمد ، چهار گوشه پتو را به هم برسانیم و موش را به دام بیندازیم. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 3⃣1⃣3⃣ از شانس ما یک موش چاق و چله بیرون آمد. بعد از گشت و گذاری در سلول، سراغ طعمه رفت. سخت گرم جویدن بود که نقشه را عملی کردیم. با چنان خشم و غضبی آن کفش و پتو را به دیوار دکترها کوبیدیم که دکتر ها نگران شدند و مورس زدند: " چه خبر شده است؟ " جواب دادیم: " موش کشان است. " از بس موش و کفش و پتو را به دیوار کوبیدیم از کت وکول افتادیم . مطمئن بودیم موش را ضربه مغزی کرده ایم. ساکنان همه سلول ها فهمیده بودند که در این چند وقت با نگهبان ها مشغول جر و بحث سر این موش ها هستیم .هر بار که در میزدیم همه می آمدند زیر در و فالگوش می ایستادند تا بفهمند پایان قصه موش ها چی میشه. وقتی در زدیم، کشیک، نکبت بود. دریچه را که باز کرد فاطمه بلافاصله موش مرده ای را که در دست داشت به بیرون پرت کرد و گفت: " این هم موشی که می خواستید. " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 4⃣1⃣3⃣ حکمت با آن هیکل گنده اش ناگهان شش متر بالا پرید و جیغش به هوا رفت و صدای خنده از ته دل بچه ها به هوا رفت.(۱) ------------------------------------------------- (۱) سال ۱۳۷۰ در معیت مرحوم حاج آقا سید علی اکبر ابوترابی و جمعی از آزادگان مفقود الاثر و خلبان ها؛ دکترها و مهندس ها و معاونان شهید تندگویان و خواهران عازم سفر مکه شدیم. در کنار مسجد بقیع در کنار همسرم ایستاده بودم. یکی از برادران آزاده از همسرم پرسید آقا سید من می توانم یک خواهش از این خواهر آزاده مان داشته باشم؟ همسرم گفت بفرمایید. گفت خواهر لطفا دستتان را زیر چادرتان بگیرید. فکر کردم شاید اشکال داشته باشد که پشت دستم بیرون باشد. دستم را زیر چادرم گرفتم. دولا شد دست هایم را از روی چادر بوسید و بر چشمانش مالید. گریه می کرد و می گفت: " خواهر، من نظامی هستم. در دوران اسارت و زندان های مختلف خیلی شکنجه شدم، اما هیچ وقت عراقی ها نتوانستند اشک مرا ببیند. فقط یک بار، روزی که شما موش را کشتید و بیرون انداختید رئیس زندان بعد از یکسال دوباره مرا برای بازجویی احضار کرد همه ی سوالات از باب شماها بود. " پرسید: " چرا این دخترها خصوصیات زنانه ندارند، چرا موش گرفته اند و به یقه ی سرنگهبان زندان انداخته اند و او را مسخره بقیه زندانی ها کرده اند؟ چرا کارهای ممنوعه انجام می دهند و از چیزی نمی ترسند؟ و آخرش پرسید همه زنهای شما این گونه اند؟ هق هق زدم زیر گریه، قد کشیدم، احساس غرور کردم. گفتم: " به خدا همه ی زن های ما، همه ی دخترهای ما این طوری هستند. ما زنده نباشیم که ببینیم زن و دختران ما اینجا از خود ضعف نشان بدهند. " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 5⃣1⃣3⃣ راهرو خیلی شلوغ شده بود. فکر می کردند برای مچل کردن آنها برنامه ریزی و هماهنگی کرده ایم. آن روز به ما ناهار و شام ندادند. غول گرما هم از دریچه های جهنمی به داخل سلول فرستادند. شب هنگام هم دکتر آمد و سهمیه بهداشتی ما قطع شد و گفتند: " ممنوعه ". مشغول نماز مغرب و عشا بودیم که دوباره صدای دلخراش چرخش کلیدها در قفل آهنی به صدا درآمد و در باز شد. سلول هایمان آنقدر تاریک بود که باید مدتی به داخل خیره می ماندند تا بتوانند ما را ببیند. همچنان ایستاده بودند و نماز ما را تماشا می کردند. بعد از نماز متوجه شدیم رئیس زندان و معاون زندان (داوود) و چند سرباز و نگهبان بالای سر ما ایستاده اند. رئیس زندان پرسید: " لیش کتلتن إلجریدی؟ ( چرا موش را کشتید؟ ) " داوود معاون زندان هم گفت: " لیش شمر تنه ابوجه الحارس؟ ( چرا آنرا به صورت نگهبان پرتاب کردید؟ ) جواب دادیم: " خود شما گفتید موش را نشانمان بدهید. " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 6⃣1⃣3⃣ باچند فحش و بد و بیراه ازسلول بیرون رفتند. بدون هیچ دستور و اقدامی وضع به همان منوال که بود ادامه یافت. از آن به بعد تصمیم گرفتیم دوستی مسالمت آمیزی را با موش ها آغاز کنیم. بخشی از نان را می خوردیم و خمیرش را برای موش ها می گذاشتیم. باخودم می گفتم فرض کن موش ها هم زندانی و هم بند تو هستند. مبارزه با موش ها به بازی تبدیل شده بود. قطعا آسیب و آزار موش ها از زندانبان ها کمتر بود. نتیجه ی بازدید رئیس زندان این شد که یک هفته بعد نگهبان ها باماسک هایی که به بینی زده بودند مقداری مواد ضد عفونی کننده به همه ی سلول ها دادند. از کنار سلول ها که رد می شدند در یا دریچه های سلول را باز می کردند قیافه می گرفتند، با دستمال جلوی بینی خود را می گرفتند و ناسزا می گفتند و با لگد درها را می کوبیدند. هر دری که می کوبیدند اسم حیوانی را می آوردند. می خواستند تمام عقده های فرو خورده ی زندگیشان را سر ما خالی کنند. دلم برای آن ها هم می سوخت. از دست رفتن انسانیت و اخلاق، حتی اگر آن را در وجود دشمنت ببینی غم انگیز است. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 7⃣1⃣3⃣ طبیعی ترین نیازهای ما برای نگهبانان عراقی، سوژه ی خنده و تمسخر می شد. از هیچ توهین و تحقیری در حق ما دریغ نمی کردند. تحمل درد غربت و سرما و گرما و کتک و گرسنگی و تشنگی به اندازه ی کافی سخت بود. اما وقتی علاوه برهمه ی این ها ما را تا حد مرگ تحقیر می کردند، دچار عذابی می شدیم که برای تحملش باید کوه می بودیم. هر روز که می گذشت نفرتم ازبعثی ها بیشتر و بیشتر می شد. می دیدم و آب می شدم. شاهد بودم و ذره ذره ی وجودم در آتش خشم می سوخت. می دیدم که برادران اسیرم زیر چکمه های ظلم و جور سربازانی تحقیر می شوند که آب دماغشان را هم نمی توانستند بالا بکشند. برادرانی که هرکدام می توانستند یک کشور را اداره کنند، بی هیچ جرم و گناهی اسیر مردمی ناپاک و پلشت شده بودند. رنج اسارت جسم و جان آن ها را ضعیف کرده بود. از درد به خود می پیچیدند اما آن دو نفر آدم بی اصل و نسبی که به اسم دکتر روپوش سفید تنشان کرده بودند، با خونسردی بر این همه درد کشیدن ها چشم می بستند ومی گفتند: " آب بخورید.استراحت کنید. هیستریک هستید! " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 8⃣1⃣3⃣ اگر با هزار خواهش و تمنا والتماس به یکی از اسرا قرص می دادند، مجبورش می کردند همان جا و همان لحظه قرص را قئرت بدهد و بعد چهل بار دهانش را وارسی می کردند تا مطمئن شوند که قرص را بلعیده. دیدن چنین رفتاری با پزشکان و مهندسان و نظامیان کشورم غیرقابل تحمل بود. گاهی به این همه نادانی وسفاهت این جماعت خنده ام میگرفت، واقعا ما با یک قرص بی مقدار می خواستیم چه کنیم؟ شاید همه ی این تحقیرها و رنج ها را باید تحمل می کردیم تا این سخن یکی از بزرگان را دریابیم که فرمود: " زندگی هیچ چیز جز جهاد کردن برای عقده نیست." یک روز صبح آماده برای مورس زدن به سلول دکترها بودم که یکباره صدای بازشدن در سلول آن ها و سر و صدا و همهمه شمس، شمس وسرعه سرعه ی نگهبان ها شنیده شد. ترسیدم از اینکه شاید مریم راشناسایی کرده و به دنبال شمسی می گردند. همه ی دکترها را بیرون بردند. دیواری که دائما درحال وعظ و خطابه و توصیه های پزشکی بود، ناگهان در سکوتی عمیق فرو رفت. منتظر آمدن همسایه ی جدید بودیم.با این تصور که احتمالا سر و صدای به دیوارکوبیدن ما را شنیده اند یک ساعت از کوبیدن به دیوار پرهیز کردیم تا آب ها از آسیاب بیفتد. بعد از یک ساعت سر و صدای بازشدن مجدد آن سلول شنیده شد. فکر کردیم زندانی جدید آورده اند وباز از زدن به دیوار امتناع کردیم.این بار در سلول مهندسین را باز کردند و آن هارا هم بیرون بردند و، دوباره همین کلمات شمس شمس,سرعه سرعه. به نگرانی ام اضافه شد اما نمی توانستم به کسی چیزی بگویم. از فکراینکه دوباره تنها شده ایم دلتنگ بودیم. دیوارها ساکت شده بودند. تنها پل ارتباطی ما بادنیای بیرون قطع شده بود. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم