eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
هیهات اگر یار بخواهی و نباشم.... ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از « عاشقان امام خامنه ای » دوست داران رهبری با هر سلیقه ای ❤ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چنین نوشتہ خدا در شناسنامہ‌‌ے دل منم غلام و بنده زاده‌ے خورشید سلام مے‌دهم از عمق این دلِ تاریڪ بہ آخرین پسر خانواده‌ے خورشید 🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
❁﷽❁ باحُسین‌بغض‌عطش‌درگلوےماسٺ ایناشڪهاسرزده‌آب‌وضوےماسٺ وقٺ‌زیارٺ‌اسٺ‌سلام‌علےالحسین باهرسلام،صبح‌حرم‌روبروےماسٺ ❤️ 🌤 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃یک پنجره امیدی و من بی خبرم پرشـور چنان هستی ومن بی خبرم 💫هربار که لبخـند زدی صبح آمد شاید که تو خورشیدی ومن بی خبرم 💐❤️ 🌷🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📎 فرازی از وصیتنامه از قافله حسینی عقب نمانید، ان شا‌ءالله اگر ڪربلا رفتید عوض من هم زیارت ڪنید. 🌷 شهید رسول کشاورز نورمحمدی🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان زندگینامه شهید شاهرخ ضرغام @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه شهید شاهرخ ضرغام قسمت 1⃣8⃣ مدتي بعد نيروهاي عراقي از دشــت هاي اطراف آبادان عقب نشــيني کردند. به همراه يکي از نيروها به سمت جاده خاكي رفتيم. من دقيق ميدانستم که شاهرخ کجا شــهيد شده. ســريع به آنجار فتيم. خاكريز نعل اســبي را پيدا كردم. نفربر سوخته هم ســر جايش بود. با خوشحالي شروع به جستجو كرديم. اما خبري از پيكر شــاهرخ نبود. تمام آن اطراف را گشــتيم. تنها چيزي که پيدا شد کاپشن شاهرخ بود. داخل همه چاله ها را گشتيم. حتي آن اطراف را کنديم ولي.. ! دوستم گفت: " شايد اشتباه ميکني " گفتم: " نه من مطمئنم، دقيقاً همينجا بود. " بعد با دســت اشاره کردم و گفتم: " آن طرف هم ســنگر بعدي بود که يک نفر در آنجا شهيد شد. " به سراغ آن سنگر رفتيم. پيکر آرپي جي زن شهيد داخل سنگر بود. پس از كلي جستجو خسته شديم و در گوشه اي نشستيم. يادش از ذهنم خارج نميشـد. فراموش نمي کنم يکبار خيلي جدي براي ما صحبت کرد. مي گفت: " اگر فکر آدم درست بشه، رفتارش هم درست ميشه. بعد هم از گذشته خودش گفت، از اينکه امام چگونه با قدرت ايمان، فکر امثال او را درســت کرده و در نتيجه رفتارشان تغيير کرده. " اثري از پيکر شــاهرخ نيافتيم. او شهيد شده بود. شهيد گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاك كند. همه گذشــته اش را. مي خواســت چيزي از او نماند. نه اسم. نه شهرت نه قبر و مزار و نه هيچ چيز ديگر. امــا ياد او زنده اســت. ياد او نه فقط در دل دوســتان بلكــه در قلوب تمامي ايرانيان زنده اســت. او مزار دارد. مزار او به وســعت همه خاک هاي سرزمين ايران است. او مرد ميدان عمل بود او سرباز اسلام بود. او مريد امام بود. شاهرخ مطيع بي چون و چراي ولايت بود و اينان تا ابد زنده اند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه شهید شاهرخ ضرغام قسمت 2⃣8⃣ ✨ مادر چند روزي از شــهادت شــاهرخ گذشــت. جلوي در مقر ايستاده بودم. یک خودرو نظامي جلوي در ايســتاد و يك پيرزن پياده شــد. راننده كه از بچه هاي ســپاه بود گفت: " اين مــادر از تهران اومده، و قبلا هم ســاکن آبادان بوده. ميگه پسرم تو گروه فدائيان اسلامه، ببين ميتوني کمکش کني. " جلو رفتم. با ادب سلام کردم و گفتم: " من همه بچه ها را مي شناسم. اسم پسرت چيه؟ " پيرزن خوشحال شد و گفت: " ميتوني شاهرخ ضرغام رو صدا کني. " َسرم يک دفعه داغ شد. نميدانســتم چه بگويم. آوردمش داخل و گفتم: " فعلا بنشينيد اينجا رفته جلو، هنوز برنگشته " عصــر بود که برادر کيان پور(برادر شــاهرخ که از اعضاي گروه بود و روز قبل مجروح شده بود) از بيمارستان مرخص شد. يک روز آنجا بودند. بعد هم مادرش را با خودش به تهران برد. قبــل ازرفتن، مــادرش مي گفت: " چند روز پيش خيلي نگران شــاهرخ بودم. همان شــب خواب ديدم که در بياباني نشسته ام و گريه مي کنم. شاهرخ آمد. با ادب دستم را گرفت و گفت مادر چرا نشستي پاشو بريم. گفتم: پسرم کجائي، نميگي اين مادر پير دلش برا پســرش تنگ ميشه؟ مرا کنار يک رودخانه زيبا بزرگ برد و گفت: همين جا بنشين. " بعد به ســمت يک سنگر و خاکریز رفت. از پشت خاکريز دو سيد نوراني به استقبالش آمدند. شاهرخ با خوشحالي به سمت آنها رفت. مي گفت و مي خنديد. بعد هم در حالي كه دستش در دستان آنها بود گفت: " مادر من رفتم. منتظر من نباش! " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه شهید شاهرخ ضرغام قسمت 3⃣8⃣ سال بعد وقتي محاصره آبادان از بين رفت، دوباره اين مادر به منطقه ذوالفقاري آمد. قرار شــد محل شهادت شاهرخ را به او نشــان دهيم. من به همراه چند نفر ديگر به محل حمله شانزده آذر رفتيم. داخل جاده خاكي به دنبال نفربر سوخته بودم. قبل ازاين که من چيزي بگويم مادرش سنگري را نشان داد و گفت: " پسرم اينجا شــهيد شــده درسته؟! " با تعجب جلو رفتم و درپشــت سنگر، نفربر را پيدا كردم. گفتم: " بله، شما از کجا مي دونستيد!؟ " همين طور كه به سنگر خيره شده بود گفت: " من همين جا را در خواب ديدم. آن دو جوان نوراني همين جا به استقبالش آمدند!! " بعد ادامه داد: " باور کنيد بارها او را ديده ام. اصلا احســاس نمي کنم که شهيد شده. مرتب به من سر ميزند. هيچ وقت من را تنها نمي گذارد! " ٭٭٭ مدتي بعد به همراه بچه هاي گروه پيگيري كرديم و خانه اي مناسب در شمال تهــران براي اين مادر و خانواده اش مهيا كرديم و تحويل داديم. روز بعد مادر شاهرخ كليد و سند خانه را پس فرستاد. با تعجب به منزلشان رفتم و از علت اين كار سوال كردم. خانم عبدالهي خيلي با آرامش گفت: " شاهرخ به اين كار راضي نيست. مي گه من به خاطر اين چيزها جبهه نرفتم! ماهم همين خانه برامون بسه. " ســالها بعد از جنگ هم که به ديدن اين مادر رفتيم. مي گفت: اصلا احساس دوري پسرش را نمي کند. مي گفت: مرتب به من سر ميزند. " پسرش هم مي گفت: " مادرم را بارها ديده ام. بعد از نماز سر سجاده مي نشيند و بســيار عادي با پسرش حرف مي زند. انگار شاهرخ در مقابلش نشسته. " ⬅️ پایان ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم