بگو هر صبح پس از گفتنِ یک بِسمِ الله
به اَبے اَنتَ وَ اُمّے یا اباعبدالله
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💐ما ترڪِ سر بگفتیـم،
تا دردسر نبـــــاشد ...
🌷غیـــر از خیالِ جانــان،
در جان و سر نباشــــد ...
🥀#مدافع_حریم_آل_الله
#شهید_محسن_حججی
#یادش_کنید_با_ذکر_صلوات🕊
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📞 از #محسن به همهی #خواهران
🌸از همه خواهران و از همه زنان امت رسوالالله
میخواهم روزبهروز #حجـاب خود را تقويت کنيد مبادا تار مويی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب ڪند ، مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود، مبادا #چــادر را ڪنار بگذاريد.
🌺هميشه الگوی خود را حضرت زهـرا (س) و زنان اهل بيت پيامبر قرار دهيد، هميشه اين بيت شعر را به ياد بياوريد آن زمانی كه حضرت رقيه (س) خطاب به پـدرش گفت :
🌷غصهی حجــاب من را نخوری بابا جان
🥀چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز
📖#ڪلام_شهید_بی_سر
🌷#شهید_محسن_حججی🕊
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
داستان #پایی_که_جا_ماند
خاطرات " سید ناصر حسینی پور " از زندان های مخفی عراق است
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊 🔴 #پایی_که_جا_ماند خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور 💠فص
قسمت های ۳۵۱ تا ۳۶۰ داستان بسیار زیبا و جذاب " پایی که جا ماند "
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 1⃣6⃣3⃣
▪️شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۶۷_ تکریت_ کمپ ملحق
✍ برای وضو گرفتن داخل بازداشتگاه، مشکل داشتیم. زمان بیرونباشِ صبح، بچهها برای نماز ظهر و عصرشان بیرون وضو میگرفتند. زمان بیرونباشِ عصر هم برای نماز مغرب و عشا وضو میگرفتیم. برای نماز صبحمان نمیدانستیم کجا و چطوری وضو بگیریم. هرچند در همان وعدهی ظهر و شب کسانی که میخواستند تجدید وضو کنند، مشکل داشتند. از ساعت پنج عصر که وارد بازداشتگاهها میشدیم، تا ساعات هشت صبح روز بعد، تحت هیچ شرایطی درِ بازداشتگاهها را باز نمیکردند.
«آب وضویمان را کجا بریزیم.» موضوع سؤال شب بود. هرکس پیشنهادی داد. یکی گفت:
« روی پلاستیک وضو بگیریم، آب پلاستیک را توی لیوان بریزیم، آب لیوان را نگه داریم تا فردا. »
دیگری گفت:
« کنار در بازداشتگاه وضو میگیریم و قبل از آمار صبح، آنجا را با پارچه خشک میکنیم. »
پیشنهادها مطلوب شرایط ما نبود.
بچهها چنان حرفهای وضو میگرفتند که فقط چند قطره آب هدر میرفت. چهار نفر به راحتی، پنج نفر به سختی با یک لیوان آب وضو میگرفتند.
بالاخره پیشنهاد علی یمانی بچهی مشهد قبول شد.
برای وضو گرفتن داخل بازداشتگاه، بچهها سه تکه پتو در ابعاد ۴۰×۴۰ سانتیمنر به صورت دولا تهیه کردند. در گوشهی آن بندی دوختیم که بشود هر جایی آویزانش کرد. بچهها روی آن وضو میگرفتند. دیگر آب وضو داخل بازداشتگاه نمیریخت. پتو را که مملو از آب بود، با یک تکه طناب به بیرون پنجرهی بازداشتگاه آویزان میکردیم. آب وضو بیرون میریخت. هرچند بعدها ولید با بهانههای بنی اسرائیلی گفت:
« شما با این کار توی راهروی بازداشتگاه آب میریزید! »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 2⃣6⃣3⃣
▪️پنجشنبه۳۱شهریور ۱۳۶۷_ تکریت_ کمپ ملحق
✍ چند روزی بود با جعفر دولتی مقدم رفیق شده بودم. امروز آغاز هفتهی دفاع مقدس و سالروز تجاوز رژیم بعثی عراق به کشورمان بود. از چند روز قبل وقتی برای هواخوری بیرون میرفتم، بیشتر اوقاتم را با جعفر و میثم سر میکردم. حامد، نگهبان عراقی با جعفر رابطهی بدی داشت. حامد اهل استان الانبار عراق و از بستگان نزدیک سرلشکر صلاح قاضی بود. او آدم قد کوتاه، گندمگون، مغرور و بدبینی بود. به قول سامی_ نگهبان با معرفت عراقی_ سرلشکر صلاح قاضی، عموی حامد بود. صلاح قاضی قبل از اینکه فرماندهی سپاه سوم عراق شود، فرماندهی لشکر ۱۶ پیاده در این سپاه بود. در عملیات بیتالمقدس که ایران خرمشهر را آزاد کرد. بعد از سقوط خرمشهر این سرلشکر به جرم صدور دستور عقبنشینی به فرمان صدام اعدام شد. چند روز قبل از اعدام او صدام، سرهنگ ستاد جواد اسعد فرماندهی لشکر سوم زرهی را به اتهام ترس و تردید در انجام مأموریت ضدحمله و عدم برخورد مناسب برای ایجاد ترس در میان نیروهای تحت امرش اعدام کرده بود.
حامد علاقهی زیادی به عمویش داشت. خودش میگفت. سال اول جنگ، ماهر عبدالرشید، هشام صباح الفخری و حسین کامل درجهشان کمتر از عمویم بود. عموی من سرتیپ بود و آنها سرهنگ بودند.
بیشتر وقتها که حامد از عمویش صحبت میکرد. میگفت:
« عمویم رئیس قبیلهی ما بود. تا زمانی که مورد غضب صدام قرار نگرفته بود، در عراق برای خودشان برو بیایی داشتند. »
به قول خودش فقط شخص عدنان خیرالله وزیر دفاع عراق، آنها را مورد محبت قرار میداد. عدنان خیرالله زیاد تلاش کرده بود صلاح قاضی اعدام نشود، اما تلاشش بینتیجه بود.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 3⃣6⃣3⃣
✍ روزهای قبل که جعفر دولتی مقدم خاطراتی از عملیات خرمشهر را برای بچهها بازگو کرد، به گوش حامد رسید. حامد با همهی کسانی که در عملیات بیتالمقدس شرکت داشتند، عداوت خاصی داشت. آزادی خرمشهر برای حامد خاطرات تلخِ کشتهشدن عمویش را تداعی میکرد. حامد در کمپ ملحق همواره به دنبال بهانهای بود تا جعفر را اذیت کند. او صدام را عامل کشته شدن عمویش نمیدانست; شاید چون از صدام میترسید!
حامد مرا صدا زد و به اتاق افسر نگهبان برد. ستوان قحطان معاون دوم اردوگاه آنجا بود. او اهل استان دیاله بود. آدم پر حرف، سبزه، شکمو و سمجی بود. قیافهی بدقواره و بدترکیبی داشت.
مدتها بعد که روزنامههای خبر آزادی اسرا را دادند، یک روز به او گفتم:
« سیدی! به نظر شما ما کی آزاد میشیم؟ »
ستوان قحطان بهم گفت:
« هر وقت دیدید مردی حامله شد، آنوقت شما هم آزاد میشید! »
وقتی اسرای ایرانی به کشور بر میگشتند، به دکتر مؤید که رابطهی خوبی با قحطان داشت، گفتم:
« به سروان قحطان بگو دیدی بدون اینکه مردی حامله بشه، ما آزاد شدیم! »
قحطان مشغول خوردن چای بود. حامد و قحطان نتوانسته بودند از جعفر در مورد موقعیت نظامیاش حرف بکشند. سروان قحطان پرسید:
« شما با جعفر دولتی مقدم رفیق هستید. میگن همیشه با همید، به شما گفته تو جبهه چه کاره بوده؟ »
+ « ازش نپرسیدم، خودش هم چیزی به من نگفت، ولی بچههای کرمان میگن، تو واحد تدارکات لشکر کار میکرده! »
- « چه جوریه که هروقت از شما ایرانیها درمورد کسی میپرسن، میگید، تو تدارکات کار میکرده؟ »
میدانستم سروان قحطان از کجا پر بود. حامد که عقدهی از دست دادن عمویش را بعد از سالها فراموش نکرده بود، به جای اینکه از صدام که عمویش را اعدام کرده بود، نفرت داشته باشد، از کسانی مثل جعفر به خاطر حضور در عملیات بیتالمقدس نفرت زیادی داشت.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 4⃣6⃣3⃣
✍ حامد به سروان قحطان گفته بود جعفر فرمانده است. درست حدس زده بود. جعفر در شلمچه فرماندهی محور عملیاتی بود. تا امروز کسی جعفر را لو نداده بود، هرچند مدتها بعد لو رفت!
به سروان قحطان گفتم:
« من در اسارت نصیحت یکی از دوستان خودم رو آویزهی گوشم کردم، او گفت هرچه از موقعیت نظامی یکدیگه چیزی ندونیم بهتره! »
سروان قحطان که یکباره صدایش به فریاد تبدیل شد، با عصبانیت گفت:
« یعنی میخوای بگی، شما از سوابق خودتون در جبهه چیزی به هم نمیگید؟ »
+ « آره، گفتنش ضرورتی نداره! »
قحطان به ولید گفت:
« ببرش بیرون، سی کابل بزن این ناصر استخباراتی رو! »
بیرون آمدم. ولیدِ از خدا خواسته سی ضربهی کابل به هر دو دستم زد. هرچقدر حکیم خلفیان از ولید خواهش کرد مرا نزند، فایدهای نداشت. با کابل برق که به دستهایم میکوبید، زیاد درد گرفت، به ولید گفتم:
« به دستام نزن، برای من دستام، حکم پاهامو داره به کمرم بزن! »
دستام تاول زده بود. نمیتوانستم با دستهایم با عصا راه بروم. حکیم به ولید گفت:
« سیدی! منو جای سید بزن، با سید کاری نداشته باش، معلولِ، گناه داره! »
از حرفزدن حکیم ناراحت شدم. هرچند قصدش کمک بود. با به کار بردن عباراتی مثل; قربان! این معلولِ، سیدِ، کم سن و سالِ و... ناراحت میشدم. دلم نمیخواست عزت و غرورم لگد شود. نه زبان خیر اسرا به دلم مینشست، نه ترحم عراقیها.
وقتی خواستم به بازداشتگاه برگردم، از بس دستهایم درد میکرد، به سختی با عصا خودم را تا بازداشتگاه رساندم. تا چند روز نمیتوانستم از دستهایم استفاده کنم. بدون عصا روی یک پا میپریدم و خودن را جا به جا میکردم. وقتی عراقیها عصایم را میگرفتند، چون دستهایم سالم بود، دو لنگ دمپایی را کفشِ دستهایم میکردم و نشسته راه میرفتم!
بعد از کتک مفصلی که از ولید خوردم سراغ جعفر رفتم. قضیهی حامد و سین جیمهای ستوان قحطان را به او گفتم; جعفر آدم تو داری بود. نم پس نمیداد. به شوخی گفتم:
« جعفر! میبینی برای اینکه حاضر نیستم به عراقیها بگم چهکارهای، ولید چهکارم کرد؟ »
جعفر با همان لحجهی دوست داشتنی زابلیاش به شوخی گفت:
« سید! هرکه در این بزم مقربتر است/ جام بلا بیشترش میدهند. »
با خنده گفتم:
« جعفر! ما اگه این جام بلا رو نخوایم باید قحطان رو ببینیم، حامد رو ببینیم یا شمارو؟! »
مدتی که ملحق بودم، عراقیها چندین بار جعفر را برای بازجویی به اتاق نگهبان بردند، در همهی آن بازجوییها، جعفر خودش را یک بسیجی ساده معرفی کرد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 5⃣6⃣3⃣
▪️یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۶۷_ تکریت_ کمپ ملحق
✍ اربعین آقا امام حسین(ع) بود. برای اجرای برنامههای مذهبی محدودیت داشتیم. حیدر راستی را میشناختم. ترک بود و بچهی گوگان تبریز. یکی، دوبار به دور از چشم عراقیها برای بچهها نوحه خوانده بود، مجذوبش شدم. با او رفیق بودم. حیدر میدانست مداحی میکنم. قبل از ظهر سراغم آمد. میخواست برای بچههای بازداشتگاه هفت و شانزده به مناسبت اربعین برنامه اجرا کنیم. میدانستم عراقیها اگر موقع مداحی سر برسند، کارمان ساخته است. حیدر برای بازداشتگاه هفت مداحی کرد و من برای بازداشتگاه شانزده. مداحی ترکی با آن صدای حزین و زیبایش، اشک همه را درآورد. بیشتر وقتها سراغش میرفتم و میخواستم برایم بخواند. با مناسبت برای همه میخواند و بی مناسبت برای من!
چرا مداحی ترکی این همه حزنانگیز است؟ در اردوگاه، فارسها از مداحی ترکی بیشتر لذت میبردند. با اینکه خیلی از بچهها ترکی نمیفهمیدند، وقتی حیدر میخواند، با سوز اشک میریختند. شاید این راز و رمز مداحی حزنانگیز ترکی که آنگونه دل آدمها را میبُرد، بهخاطر علاقهی بیش از حد ترکها به آقا اباالفضل العباس (ع) است.
در دو بازداشتگاهی که من و حیدر مداحی کردیم، دو نفر از بچهها آیینهدار پنجره بودند. آنها با آیینه راهروی بازداشتگاه را دید میزدند.
قرار بود به محض دیدن نگهبانها، آیینهدار خبرمان کنند.
با این که قرار ما هنگام آمدن نگهبانها قطع موقت مداحی بود، عراقیها که آمدند از بس حس و حال معنوی بچهها بالا بود، مداحی را قطع نکردیم. اشارهی آیینهدارها باعث قطع برنامه نشد. نگهبانها پشت پنجره حاضر شدند. من با دیدنشان مداحیام را قطع نکردم. حواسم به نگهبانها و حرفهایشان نبود. کریم حرفهای حامد را از پشت پنجره ترجمه میکرد:
« عالیه، خیلی خوبه، یعنی شما اینجا را اینقدر امن و بی خطر دیدید که نوحه بخونید و سینه بزنید! پدر سوختههای مجوس بلایی به روزتون بیارم که خود حسین بیاد اینجا کمکتون! »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 6⃣6⃣3⃣
✍ من و حیدر را به اتاق سرنگهبان بردند. سعد که عصبانی بود، گفت:
« من در جبهههای جنوب اسرای شما رو دیدم که پشت پیراهنشان و حتی روی پیشانی بندهایشان نوشته بودند مسافر کربلا. شما میخواید کربلا را تصرف کنید؟! شما خوب بود یک دستگاه تریلر میآوردید، کربلا را میگذاشتید روی تریلر و با خودتون میبردید ایران و دست از سر ما بر میداشتید! »
صحبتهای سعد، ولید و حامد در رژیم ضدشیعی صدام دور از انتظار نبود.
امشب که خلیل برای آمار وارد بازداشتگاه شد، عصبانی بود. خلیل، مقید به قانون و دستورات مافوقش بود. بیشتر اوقات که نگهبانها در برخوردهایشان افراط میکردند، آنها را تنبیه میکرد، اما تنبیه کسانی که برای امام حسین(ع) عزاداری میکردند سنگین بود و خلیل رحم در کارش نبود.
به دستور سروان خلیل، من و حیدر هر کدام به هفتاد ضربهی کابل محکوم شدیم. حامد، حیدر را زد و ولید، مرا. وقتی هفتاد ضربه کابل را نوشجان کردیم، حیدر با همان لهجهی ترکی و دوستداشتنیاش دوبار تکرار کرد:
« سیدی! سنی ننهوین جانی ایکی دانا شالاق ویر. » (جون مادرت دوتا کابل دیگه هم بزن)
- « کابلها به سرتون خورده، گیج شدید، خواهش نمیخواد. »
حامد در حالی که به هر کداممان دو کابل دیگر کوبید، گفت:
«هذا اثنین...! » ( این هم دو کابل دیگه، یالا برید گم شید، از جلو چشمم دور شید )
وقتی برمیگشتیم بازداشتگاه، گفتم:
« حیدر! مثل اینکه راستی راستی حالت خوش نیست، چرا گفتی دو کابل دیگه بزنن؟ »
- « به حضرت عباس نفهمیدی چرا؟»
+ «نه»
- «خواستم رُند بشه، ارزشش رو داشت که به بهانهی اربعین آقا امام حسین(ع) هرکدوممون هفتادو دو کابل بخوریم، خدا وکیلی ارزش نداشت؟!»
این فکر و مرام و حسینخواهی حیدر برای من درس داشت. این را که شنیدم احساس آرامش کردم.
گفتم:
« چرا خدایی میارزید. »
ذهن حیدر به کجا رفته بود، میگفت بذار بذار به تعداد شهدای کربلا کابل بخوریم. به خاطر همین عقیده و مرامش بود وقتی نوحه میخواند، حتی سامی و قاسم نگهبانهای عراقی هم تحت تأثیر مداحیاش قرار میگرفتند.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم