🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل دوازدهم
🔸تکریت_ اردوگاه ۱۶
قسمت 6⃣1⃣5⃣
▪️دوشنبه ۲۹مرداد ۱۳۶۹_ تکریت_ اردوگاه ۱۶
سروان عباس، فرماندهی اردوگاه به اتفاق افسر مسئول دایرهی توجیه سیاسی وارد اردوگاه شدند. دستور داد اسرا در محوطهی اردوگاه جمع شوند. اسرا که جمع شدند شروع به سخنرانی کرد. صحبتهایش حساب شده بود. نمیدانم با چه رویی بعضی حرفها را میزد. فرماندهی اردوگاه از اسرا خواست از آنچه در اردوگاههای عراق گذشته، در ایران چیزی نگوییم. او گفت:
« کام خانوادههایتان را با بیان خاطرات اسارت، تلخ نکنید، به جای اینکه به فامیلها و دوستانتون بگید در اردوگاهها چه گذشت، ازدواج کنید، به فکر تشکیل زندگی باشید، خوش باشید، بالاخره هر چه بود، گذشت. گذشته را باید فراموش کرد و به تاریخ سپرد. خاطرات جنگ خوبش هم بد است. خاطرات جنگ تلخ است، زندگی را هم تلخ میکند! »
سروان عباس صحبتهایش را با ذکر این جمله خاتمه داد:
« تمام خاطرات تلخ دوران زندان را همین جا دفن کنید، و برگردید کشورتون! »
این کار برای من سختتر از بقیه بود.
تا امروز کدها و رمزهای خاطرات فراموشنشدنی اسارت را ثبت کرده بودم. تصمیم داشتم آزاد که شدم خاطراتم را بنویسم تا بماند. بعد از او
افسر بعثی بخش توجیه سیاسی اردوگاه گفت:
« ما با هم برادریم، این جنگ را ناخواسته آمریکاییها بر ما تحمیل کرد، ما توان زیادی دادیم! »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل دوازدهم
🔸تکریت_ اردوگاه ۱۶
قسمت 7⃣1⃣5⃣
▪️سهشنبه ۳۰مرداد ۱۳۶۹_ تکریت_ اردوگاه ۱۶
کاریکاتور یکی از اسرا باعث شد با وجود دستور سروان عباس، عراقیها از کابل استفاده کنند. بعد از اینکه صدام طی نامهای به آقای هاشمی رفسنجانی قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر را به رسمیت شناخته بود، یک کاریکاتور، فضای سوله را به سمت خشونت و کابل برد. علی سعادتی گفت:
« کاریکاتور کار مسعود شفاعت است. کاریکاتور روی کاغذ پاکت سیمان کشیده شده بود. »
مسعود لج نگهبانها را درآورد. عراقیها حق داشتند عصبانی شوند.
سمت چپ کاریکاتور، صدام در حالی که به یک توپ دوربُرد تکیه داده بود و سران کشورهای آمریکا، شوروی و بعضی از کشورهای عربی مثل ملک فهد، حسنی مبارک و حسین اردنی، پشت سرش ایستاده بودند، قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر را پاره کرده بود. پایین کاریکاتور صدام، نوشته شده بود:
« سال ۱۳۵۹، قرارداد ۱۹۷۵ الجزایررا قبول ندارم، خوزستان و شط العرب را ظرف سه روز از ایران خواهم گرفت. »
در طراحی سمت راست کاریکاتور آقای هاشمی رفسنجانی روی مبلی لم داده بود، دستش را جلو آورده بود، صدام در حالی که قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر دستش بود، دست آقای رفسنجانی را میبوسید. پایین این قسمت کاریکاتور نوشته شده بود:
« ۱۳۶۹، ده سال بعد_ آقای رفسنجانی! ببخشید، سال ۱۳۵۹ یه غلطی کردم، نفهمی کردم، نادان و مغرور بودم این قرارداد را پاره کردم. ریگان فریبم داد. قرارداد خیلی خیلی خوبی است، قبولش دارم، چسبش زدم، مجدداً امضاش کردم، ضمن دستبوسی، به محضرتون تقدیمش میکنم! »
نمیدانم کدام یک از جاسوسها و افراد خود فروخته قضیهی کاریکاتور را به عراقیها رسانده بود. عراقیها سراغ مسعود آمدند، کیسهی انفرادیاش را تفتیش کردند و کاریکاتور را لابهلای پتویش پیدا کردند. سعد از مترجم خواست بدون کم و زیاد جملاتی را که زیر کاریکاتور نوشته شده، برایش ترجمه کند. فاضل هم با ترس و لرز جملات پایین کاریکاتور را ترجمه کرد. عراقیها برافروخته شدند، سعد که بیش از حد
خشمگین و عصبانی بود با کابل به جان مسعود افتاد. ضرب و شتم مسعود شفاعت آخرین خاطرهی من از کابل و کتکزدن عراقیها بود.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل دوازدهم
🔸تکریت_ اردوگاه ۱۶
قسمت 8⃣1⃣5⃣
▪️شنبه ۳ شهریور ۱۳۶۹_ تکریت_ اردوگاه ۱۶
کنار در ورودی سوله، حکیم خلفیان، روزنامهی القادسیه را برای بچهها ترجمه میکرد. اشغال کویت اخبار داغ روزنامههای عراق بود. دلم میخواست بدانم از دوم اوت ۱۹۹۰ که عراق کویت را اشغال کرده بود، در کویت چه خبر است. از حکیم خواستم مقالهی دکترعبدالرحمن عبدالکریم العانی رئیس دانشگاه الانبار الرمادی را برایم ترجمه کند. در مدح صدام و افکار توسعهطلبانهاش زیاد مقاله مینوشت. امروز روزنامههای عراق از نامگذاری و در حقیقت تغییر نام بعضی از مکانهای کویت خبر میداد. تا آنجا که در ذهنم مانده، بندر الشیوخ بهنام بندر الرشید، مسجد الدوله به نام مسجد صدام و دبیرستان عبدالله السالم نیز بهنام صدام نامگذاری شده بود. این نامگذاریها تغییر نام خرمشهر نیز به محمره، سوسنگرد به خفانیه و اهواز به ناصریه را در دوران هشت سال جنگ تحمیلی برایم تداعی میکرد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل دوازدهم
🔸تکریت_ اردوگاه ۱۶
قسمت 9⃣1⃣5⃣
▪️دوشنبه ۵شهریور ۱۳۶۹_ تکریت_ اردوگاه ۱۶
قبلازظهر، مجروحین را در حیاط اردوگاه جمع کردند. نگهبانها گفتند:
« قرار است معلولین را زودتر از بقیه آزاد کنند. »
خوشحال بودم. از دوستانم خداحافظی کردم. قبل از اینکه سوار اتوبوس شوم، برای آخرین بار به محوطه اردوگاه خیره شدم. تمام خاطراتم در مقابلم مجسم میشد. با اینکه سختیهای زیادی کشیده بودم، تعلق خاصی به اردوگاه و کمپ
ملحق داشتم. دلم گرفته بود. به در و دیوار و زمین خاکیاش عادت کرده بودم. میدانستم از اسرا که جدا شوم، دیگر خیلی از آنها را نخواهم دید.
عراقیها میخواستند اسرای مجروح را از دیگر اسرای سالم جدا کنند تا در افکار عمومی کمتر زیر سؤال بروند. نمیخواستند رسانههای خبری جهان تصویر اسرای قطع عضو را در اردوگاههای مخفی تکریت در کنار اسرای سالم پخش کند.
از مدتها قبل نام و نام خانوادگی بیش از چهارصد اسیر را در لولهی عصایم جاسازی کرده بودم. اسرایی که قرار بود به محض آزادی، مشخصاتشان را تحویل سازمان هلالاحمر ایران بدهم، زودتر از من آزاد شدند.
اتوبوسها از پادگان صلاحالدین خارج شدند، بهترین لحظات زندگیام را سپری میکردم.
تعدادی از نگهبانها از بچهها حلالیت
طلبیدند. سامی، علی جارالله و دکتر مؤید هنگام خداحافظی با اشک بدرقهمان کردند. یکی از بهترین گلدوزی هایم را برای یادگاری به دکتر مؤید دادم. در بین نگهبانها ولید سعی نکرد و نخواست آزار و اذیتهایش را از دل من در آورد.
اتوبوسها، دژبانی پادگان صلاحالدین
را پشت سرگذاشت. از تکریت که خارج شدم به دو سال قبل فکر میکردم، وقتی که از همین جاده ما را به اردوگاه میآوردند.
جنوب تکریت، گنبد و بارگاه امامان شیعه حضرت امام علینقی (ع) و امام حسن عسکری(ع) را که دیدم اشکم درآمد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل سیزدهم
🔸رمادیه_ بیمارستان ۱۷ تموز
قسمت 0⃣2⃣5⃣
▪️دوشنبه ۵شهریور ۱۳۶۹_ رمادیه_ بیمارستان ۱۷ تموز
نزدیک غروب، اتوبوس حامل مجروحین وارد بیمارستان ۱۷ تموز شد. این بیمارستان در حبانیه از توابع رمادیه مرکز استان الانبار عراق واقع بود. نام الانبار را که میشنیدم خاطرات حامد، سرلشکر صلاح قاضی، حاج سعدالله و قضیهی خطبه ۲۷ امام علی (ع) برایم زنده میشد. ما را به سالن بزرگی در گوشهای از بیمارستان انتقال دادند. وارد سالن که شدم، معلولین و مجروحین دیگر اردوگاههای تکریت آنجا بودند.
گرسنه و تشنه بودیم. برخورد نگهبانهای بیمارستان بد نبود. آسایشگاه تلویزیون داشت. تا دیر وقت بچهها بیدار بودند. آخرهای شب جعفر دولتیمقدم متن سخنرانیاش را تنظیم میکرد. جعفر گفت:
« آزاد که شدم، قبل از خطبههای نماز جمعهی زابل برای مردم شهرم سخنرانی میکنم! »
جعفر که روح حماسی و لطیفی داشت، گفت:
« به مردم زابل خواهم گفت در شلمچه چه شد ... به مردم زابل خواهم گفت روح قاسم میرحسینی از بچههای زاهدان راضیه، به مردم زابل خواهم گفت ایرانِ بیخمینی برای ما زندان است. ای کاش امام بود و ما بر میگشتیم! »
امشب تصمیم گرفتم به محض اینکه
آزاد شدم به یکی از مساجد شهرم بروم و از آنچه در اردوگاههای مخفی عراق گذشته بود، برای مردم حرف بزنم.
▪️چهارشنبه ۷شهریور ۱۳۶۹_ رمادیه_ بیمارستان ۱۷ تموز
امروز صبح افسر عراقی که درجهی سروانی داشت، وارد آسایشگاه شد. بعد از اینکه مشخصات فردیمان را نوشت، گفت:
« امروز و فردا صلیب سرخیها میان اینجا، شما حق ندارید بگید ما در تکریت با اسرای سالم زندگی میکردیم. »
گفتم:
« بگیم کجا زندگی میکردیم؟ »
- « بگید ما تو همین بیمارستان زندگی میکردیم! »
محمدکاظم بابایی گفت:
« سیدی! پایههای ستونِ ساختمانِ دروغ خیلی شُلِ، زود فرو میریزه!»
▪️پنجشنبه ۸شهریور ۱۳۶۹_ رمادیه_ بیمارستان ۱۷ تموز
امروز تعدادی از نظامیان عراقی که در جنگ کویت مجروح شده بودند را به بیمارستان ۱۷ تموز آوردند. گویا جوانان کویتی در قالب گروههای مقاومت با عراقیها به جنگ خیابانی پرداخته بودند. نگهبان بخش ما که شعبان نام داشت میگفت:
« اینها در منطقهی جابریهی کویت مجروح شدهاند. »
عصر روزنامههای الثوره نقشهی جدیدی که کویت به عنوان استان نوزدهم ضمیمهی خاک عراق شده بود را دیدم. در این نقشه کویت استان نوزدهم بود، اما بخشهای شمالی کویت شامل وربه و بوبیان به استان بصره ملحق شده بود.
به شعبان نگهبان بخش گفتم:
« جوانان کویتی این نقشهها رو دیدن که گروههای مقاومت تشکیل دادن و با شما میجنگن. »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل سیزدهم
🔸رمادیه_ بیمارستان ۱۷تموز
قسمت 1⃣2⃣5⃣
▪️شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۶۹_ رمادیه_ بیمارستان ۱۷تموز
برای آزادی لحظهشماری میکردیم. ساعتها و روزها خیلی دیر میگذشت. سختتر از روزهایی که خبری از آزادی نبود. عراقیها برای آزادیمان امروز و فردا میکردند. روزانه حدود هزار اسیر از دو کشور آزاد میشدند. قبلازظهر، یکی از اسرای عراقی که گویا ده، دوازده روز قبل از ایران آزاد شده بود، آمده بود بیمارستان. به زبان فارسی مسلط بود. در ادای بعضی کلمات مشکل داشت. نامش امجد بود. قد متوسط و صورت سبزهای داشت. از قیافهاش پیدا بود در ایران به او خوش گذشته است. کت و شلوار سرمهای رنگی که ایرانیها هنگام تبادل اسرا به او داده بودند، تنش بود. شبها از تلویزیون عراق تبادل اسرای دو کشور را تماشا میکردیم. ایرانیها به اسرای عراقی کت و شلوار و پیراهنهای شیک داده بودند و عراقیها به اسرای ایرانی لباسهای نظامی آستین کوتاه خاکی که در انبارهایشان خاک میخورد!
گویا قبل از اسارت در این بیمارستان کار میکرد. آمده بود سری بزند به محل کار قبلیاش. وارد بیمارستان که شده بود، همکارانش به او گفته بودند:
« تعدادی از اسرای معلولِ ایرانی اینجا هستند! »
سراغمان آمد. وقتی گفت ایران اسیر بودم، احساس کردم بوی ایران میدهد. امجد گفت:
« وقتی فهمیدم تعدادی اسیر ایرانی اینجاست، گفتم بیام سری بهتون بزنم و از ایران براتون بگم. »
قبل از اینکه از ایران بگوید، از بیمارستان ۱۷ تموز برایمان گفت. گویا از دوستان قدیمیاش که از سپتامبر ۱۹۸۰ در این بیمارستان با هم بودند، خیلیهاشان کشته شده بودند. تعدادیشان بازنشسته شده، بعضیهاشان انتقالی گرفته و به دیگر بیمارستانها و مراکز بیداری ارتش رفته بودند و تعداد انگشتشماری از دوستان قدیماش اینجا بودند. هرکس سؤالی از او میپرسید. همه تشنهی شنیدن اخبار ایران بودیم.
در عملیات آزادسازی خرمشهر به اسارت نیروهای ایرانی درآمده بود. پزشکیار بود و در بهداری تیپ ۴۴ از لشکر سوم زرهی عراق خدمت میکرد. خودش تعریف میکرد در اوایل جنگ تعدادی از کارکنان بیمارستان ۱۷ تموز را به خط مقدم اعزام کردند، او به تیپ ۴۴ زرهی معرفی شده بود. به امام و مقام معظم رهبری ابراز محبت میکرد.
حاجحسین شکری و سیدمحمد شفاعتمنش دوست داشتند او از ایران بیشتر صحبت کند. نام بیشتر مقامات ایرانی را بلد بود. او خبرنگاری به نام مرتضی سرهنگی (۱) را میشناخت، اما نه با نام کوچک. گویا سال ۱۳۶۲ این خبرنگار به همراه تعدادی از همکارانش به اردوگاهشان رفته بودند.
---------------------------------------------------
۱_ خودم هم آن روزها این خبرنگار را نمیشناختم. بعدها که آزاد شدم فهمیدم منظور اسیر عراقی مرتضی سرهنگی است. او هم اکنون مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت است و کتابهایی در حوزهی دفاع مقدس نوشته است که در بین آنها کتاب «پارههایی از آنچه اتفاق افتاد» خاطرات شگفت اسرای عراقی است خواندنی و درسآموز است. با اینکه خاطرات زیادی از عراقیها دارم، این کتاب برایم جاذبه و زیبایی خاصی دارد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل سیزدهم
🔸رمادیه_ بیمارستان ۱۷تموز
قسمت 2⃣2⃣5⃣
میگفت:
« عراقیها همه چیز رو به این خبرنگار گفتن! »
منظورش را نمیفهمیدم. وقتی نام خانوادگی خبرنگار را میبرد، فکر میکردم منظورش این است که اسرای عراقی همه چیز را به یکی از سرهنگهای ایرانی گفتهاند! بعدها که آزاد شدم متوجه شدم منظورش سرهنگ نظامی نیست، منظورش آقای سرهنگی است.
به دور و برش نگاه کرد، عراقیها که نبودند، گفت:
« ما تو خرمشهر به شما ایرانیها خیلی ظلم کردیم. اسرای ما تو اردوگاه از جنایات جنگی عراق تو خرمشهر و هویزه و سوسنگرد حرفهای زیادی به خبرنگار شما گفتند. »
امجد گفت:
« البته من تو واحد بهداری کار میکردم. محاصره شدم و بعد اسیر شدم. خدایی تو جنایت عراقیها دست نداشتم. تو اردوگاه هم مصاحبه نکردم، اما دوستانم بدون اینکه بترسن همه چی رو گفتن. »
امجد گفت:
« چند روز پیش که آزاد شدیم، بعثیها کسانی را که مصاحبه کرده بودند لو دادند، اونایی که حرف زده بودند رو بردن استخبارات... چند روزی که قرنطینه بودیم، افسر بخش اطلاعات و امنیت تهدیدمان کرد فعلاً از آزادشدن اونا به کسی چیزی نگید. »
پرسیدم: « چهکارشون میکنن؟ »
گفت: « خدا میدونه! »
بعد ادامه داد داد:
« افسر استخبارات گفت اگر خانواده هاشون پیشتون اومدند و سراغ این اسرا رو گرفتند، شما اظهار بیاطلاعی کنید! »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل سیزدهم
🔸رمادیه_ بیمارستان ۱۷تموز
قسمت 3⃣2⃣5⃣
بعدها شنیدم صدام گفته:
« من با اسرای عراقی که در ایران مصاحبه کردهاند و با آبروی عراق در برابر مجوسهای ایرانی بازی کردهاند، حسابها دارم! »
گفتم:
« از اینکه واقعیت رو به مصاحبهگر ایرانی گفته بودند، پشیمان نبودند؟ نگفتند ای کاش هیچی نمیگفتیم تا حالا میرفتیم خونمون و گرفتار استخبارات نمیشدیم؟! »
مکثی کرد و آهی از ته دل کشید و گفت: « این چند سالی که ایران بودیم، خیلی چیزها برامون روشن شد. اسیرهای ما پشیمون نبودند، ایران حقیقت رو گفتند، بعضی وقتها هم آدم رو برای گفتن حقیقت میکُشند، زندانت میکنند، کتک میزنند، تو عراق که اینجوریه، این چیزها تو تاریخ عراق زیاده! »
انگار که با یک اسیر ایرانی حرف میزدم. قسممان داد چند روزی که در عراق هستیم از آنچه برایمان گفته، مخصوصاً به پرسنل بیمارستان که بعضی از آنها همکارانش بودند، حرفی نزنیم. امجد ایرانیها را آدمهای با صداقت و راز نگهداری میدانست. به ما اعتماد کرده بود.
امجد گفت:
« چون ایرانی هستید این حرفها را بهتون گفتم، اگه عراقی بودید، بهتون اعتماد نمیکردم! »
آنطوری که میگفت گویا در قرنطینهی استخبارات دنبال اسرایی میگشتند که در سال ۱۳۶۲ در تظاهرات سراسری اسرای عراقی در خیابانهای تهران علیه صدام شعار داده بودند. عراقیها از روی فیلم تظاهرات آن روز عدهای از اسرای عراقی را شناسایی و به استخبارات برده بودند.
امجد گفت:
« وارد عراق که شدیم، افسران عراقی گفتند بعضی از شماها در ایران با آبروی عراق و رئیس القائده بازی کردید.
بعثیها سراغ اسرای عراقی که آن سالها در نماز جمعهی تهران شرکت میکردند، نیز رفته بودند. »
حرف که میزد نمیتوانست جلوی گریهاش را بگیرد. وقتی از وضعیت اسرای عراقی در ایران از او پرسیدم، گفت:
« شما بوی ایران میدهید، دلم برای ایران تنگ میشه. الان که عراق هستم قدر ایران رو بهتر میدونم! »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل سیزدهم
🔸رمادیه_ بیمارستان ۱۷تموز
قسمت 4⃣2⃣5⃣
▪️دوشنبه ۱۲شهریور ۱۳۶۹_ رمادیه_ بیمارستان ۱۷ تموز
قبل از ظهر، تعدادی از مجروحین دیگر اردوگاههای تکریت را آوردند. بین آنها لطیف دهقان را دیدم. خیلی خوشحال شدم. به طرفش رفتم، بغلش کردم و به تلافی دوسالی که ندیده بودم زیاد بوسیدم. باور نمیکردم او را ببینم. نصیحتهای دلسوزانهاش را در بیمارستان الرشید بغداد را فراموش نکرده بودم. لطیف جملهای از صدام را برایم ترجمه کرد.
« نحنُ مستعدونَ للحرب مع الایران، العراق مستعد الدفاع للحاکمیه و الشرف العراق. »
(ما آماده جنگ با ایران هستیم، عراق آمادهی هر نوع جنگی برای دفاع از حاکمیت و شرف خود است)
این جمله، صفحهی اول روزنامهی القادسیه بود. روزنامه مربوط به سالها قبل بود. عراقیها برای جلوگیری از نور خورشید، روزنامه را به شیشهی پنجره چسبانده بودند. جملهی صدام را یادداشت کردم. جمله مربوط به آوریل سال ۱۹۸۰ بود. یاد جملهای افتادم که روی دیوار پادگان سپاه چهارم عراق در المیمونه نوشته شده بود:
« من یقاتل یشرف یستحق المجد »
(کسی که برای شرفش میجنگد، مجد و عظمت سزاوار اوست)
وقتی لطیف این جمله را به فارسی برایم ترجمه کرد، گفتم:
« لطیف! ما که داریم آزاد میشیم، به این عراقیها بگو مگه کی به شرف و حاکمیت شما تجاوز کرده که صدام اینو گفته؟! »
+ « سید! مثل بیمارستان الرشید بغداد فضولی و ماجراجویی نکن، نه به اون آهنگران خوندنت نه به این فضولیت، وِل کن تو رو خدا، این چند روز مونده
به آزادی دردسر درست نکن. بذار آزاد
بشیم و از شرشون خلاص شیم! »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل سیزدهم
🔸رمادیه_ بیمارستان ۱۷تموز
قسمت 5⃣2⃣5⃣
در بین نگهبانهای بیمارستان، انور علاوی با ما رفیق شده بود. دوست داشت ایران بیاید. آدرس دو، سه نفرمان را نوشت. اهل کوت بود. میگفت پسر عمویم خلبان است، بارها و بارها اهواز و دزفول را بمباران کرده بود. آنطور که میگفت پسر عمویش در یک سانحهی رانندگی خانم و پسرش را از دست داده بود. قضیهی تصادف پسرعموی خلبانش به سال ۱۹۸۶ یعنی سال ۱۳۶۵ برمیگشت. میگفت بعد از آن تصادف پسر عمویم سمیر میگوید:
« این تصادف انتقام خدا بود. خودش اقرار میکرد که من خون بیگناهان زیادی از غیرنظامیان خوزستانی را به زمین ریختهام. »
شب جلوی تلویزیون عراق جمع شده بودیم و تبادل اسرای دو کشور را
تماشا میکردیم. عراقیها از تلویزیون آسایشگاه ما استفاده میکردند، مثل کمپ ملحق. وقتی تلویزیون، اسرای عراقی را نشان داد، عراقیها را خوشحال نمیدیدم. آنها نتوانستند مکنونات قلبیشان را از ما پنهان کنند.
یکیشان گفت:
« ایرانیها از اسرای عراقی مشتی آخوند پرورش دادند! »
صدام از اسرای عراقی به " بمبهای اتم " تعبیر کرده بود. اسرای عراقی همه
پیراهن سفید آخوندی پوشیده بودند
و بعضاً دکمههای آخر پیراهنشان را بسته بودند. نگهبانهای بیمارستان از این شکل لباس پوشیدنشان ناراحت بودند. میدانستند ایرانیها به اسرای عراقی رسیدگی کردهاند و برایشان کم
نگذاشتهاند.
به یکی از نگهبانها گفتم:
« باز هم خدا رو شکر که ما آنقدر حقانیت داشتیم که بتونیم فکر اسرای شما رو تغییر بدیم، ولی شما و سازمات مجاهدین خلق نتونستید فکر ما را عوض کنید! »
محمدکاظم گفت:
« همین که برای اسرای شما ثابت شد ما مسلمانیم، آدم خور نیستیم و پاسداران ایرانی شاخ ندارند، خیلیه! »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔴 وای بر توی نمازگزار
📍فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ
الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ
(سوره ماعون آیات ۴و۵)
📍ﭘﺲ ﻭﺍﻱ ﺑﺮ ﻧﻤﺎﺯﮔﺰﺍﺭﺍﻥ
ﻛﻪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯﺷﺎﻥ ﻏﺎﻓﻞ ﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺳﻬﻞ ﺍﻧﮕﺎﺭﻧﺪ .✳✳✳
📍ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﻧﻤﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ" ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﺷﺎﻥ ﺳﻬﻮ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ" ﭼﻮﻥ ﺳﻬﻮ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻭﺍﻗﻊ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﺑﻠﻜﻪ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ" ﺍﺯ ﺍﺻﻞ ﻧﻤﺎﺯ ﺳﻬﻮ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ" ﻭ ﻛﻞ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻰ ﻣﻰ ﺳﭙﺮﻧﺪ.
ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺍﮔﺮ ﻳﻚ ﻳﺎ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﻴﻔﺘﺪ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻗﺼﻮﺭ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﻣﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻰ ﻣﻰ ﺳﭙﺎﺭﺩ، ﭘﻴﺪﺍ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻥ ﺍﻫﻤﻴﺘﻰ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﻴﺴﺖ، ﻭ ﻳﺎ ﺍﺻﻠﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﮔﻬﮕﺎﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺮﺩم ﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ.
ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ" ﺳﺎﻫﻮﻥ" ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﻋﻠﺎﻭﻩ ﺑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﻟﺎ ﮔﻔﺘﻴﻢ ﺗﻔﺴﻴﺮﻫﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﻴﺰ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺗﺎﺧﻴﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺯ ﻭﻗﺖ ﻓﻀﻴﻠﺖ ﺍﺳﺖ.✴✴✴
#کلام_وحی