eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
"طیبی" که طاهر شد.... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   اللّهم إجعَل عَواقِبَ أُمُورَنا خَیراً 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید طیب حاج‌رضایی، حرّ امام خمینی(ره) قسمت1⃣1⃣ 🌹 تبعید خاطرات دوستان سال۱۳۲۰ و دوران جنگ‌جهانی‌دوم بود. حضور متفقین در ایران، اوضاع امنیتی را کاملاً به هم ریخت. رضا خان از ایران خارج و پسرش محمدرضا به قدرت رسید. از شهریور همان سال، دوران اوج بی‌ثباتی و ناامنی در ایران آغاز و تا مدت‌ها بعد ادامه داشت. در این دوران، بسیاری از مناطق، تحت نظارت لوطی‌ها و بزرگ‌ترهای محلات بود. بعد از آن بلافاصله تدابیر امنیتی از سوی آمریکایی‌ها به شاه ایران دیکته و اجرا شد. در این راستا افراد زیادی دستگیر شدند تا مشکل ناامنی برطرف شود. سال ۱۳۲۲ طیب حاج رضایی به همراه چند تن دیگر دستگیر و روانه ی زندان شد. در دوران ناامنی بعد از شهریور ۱۳۲۰ بسیاری از کسانی که می‌خواستند مشهور شوند روش خاصی را انتخاب می‌کردند! یا خودشان را به طیب‌خان ملحق می‌کردند و یا با او درگیر می‌شدند! این هم روشی بود برای مطرح شدن! هر کسی که می‌خواست در کوچه و محله‌ی خودش مطرح شود سراغ طیب می‌آمد. آن زمان آوازه‌ی طیب، از شهر تهران فراتر رفته بود. البته بیشتر این شهرت ، از سخاوت و لوطی منشی او سرچشمه می‌گرفت. بارها دیده بودیم که اشخاص مختلف با چاقو و قمه به محله‌ی طیب می‌آمدند و سراغ او را می‌گرفتند! یادم هست که یک بار کریم درویش، جلوی رستوران جمشید، در خیابان شاه آباد (جمهوری فعلی) به طیب حمله کرد. او از پشت با چاقو به گردن طیب زد! او همه جا می‌گفت من طیب خان رو زدم! درست در همین ایام، طیب‌خان ازدواج کرده بود و این‌گونه مسائل را کنار گذاشته بود اما برخی که به دنبال شهرت بودند او را رها نمی‌کردند! تا اینکه در یکی از این درگیری‌ها طرف مقابل که به طیب‌خان حمله کرده بود کشته شد! طیب خان متهم به قتل گردید و دستگیر شد! ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   اللّهم إجعَل عَواقِبَ أُمُورَنا خَیراً 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید طیب حاج‌رضایی، حرّ امام خمینی(ره) قسمت 2⃣1⃣ مرحوم نصرالله خالقی، از دوستان طیب در بیان خاطرات خود از آن درگیری می‌گوید: « یکی از اشرار معروف تهران معروف به "ممد پررو" به طیب‌خان حمله کرد و با او درگیر شد. طیب از این قبیل درگیری‌ها فراری بود. آن روز هم تا توانست خودش را از دست ممد رها کرد. اما در حین درگیری ممد پرو کشته شد. برخی می گفتند" ابرام خرکچی" ممد را کشته و برخی هم می‌گفتند ممد، خودزنی کرده تا مطرح بشه، اما بخاطر شدت جراحات کشته شده. » این قتل، دامن طیب را گرفت. سال ۱۳۲۲ طیب خان بازداشت شد و به زندان رفت. سال ۱۳۲۳ برای برقراری امنیت بیشتر ، قانونی در دولت تصویب شد که چاقو کش‌ها و کسانی که اهل درگیری و شرارت باشند باید به زندان بندرعباس تبعید شوند. لذا همه ی کسانی که به این کار مبادرت می‌کردند را دستگیر کردند. طبق اسناد موجود در ساواک در نامه‌ای که به زندان بندرعباس در تاریخ ۱۳۲۳/۶/۵ به شماره ۳۳۸۵۶ نوشته شده، طیب حاج رضایی به اتهام قتل و پس از گذراندن یک سال محکومیت از طرف کمیسیون تشدید مجازات به زندان بندرعباس معرفی شد. طبق نامه‌های ارسالی به بندرعباس، جرم طیب، نزاع و قتل و درگیری در زندان عنوان شده و همراه او سیزده نفر دیگر به زندان بندرعباس تبعید شدند. » مرحوم نصرالله خالقی می گوید: « من و حسین رمضان یخی، ناصر فرهاد، کاظم موزرد، حسین چوچو، حسین ورامینی، حسین کلاغ و... همراه طیب بودیم. زندان بندرعباس، بدترین تبعیدگاه بود. کمتر کسی می‌توانست تابستان‌های گرم و شرجی آنجا را تحمل کند. آتش از زمین و آسمان می‌بارید. در زمستان‌ها فقط یک زیر پیراهن می پوشیدیم. صبح ها دوساعت همراه مامور به بازار می رفتیم و خرید می‌کردیم و برمی‌گشتیم زندان. من همراه آن‌ها بودم اما هجده ماه بعد آزاد شدم. اما طیب خان باید سه سال را تحمل می‌کرد. روزی که خواستم برگردم هیچ پولی نداشتم. طیب خان خرج برگشت را به من داد. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   اللّهم إجعَل عَواقِبَ أُمُورَنا خَیراً 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید طیب حاج‌رضایی، حرّ امام خمینی(ره) قسمت 3⃣1⃣ در یکی از روزهای سال ۱۳۲۴ در زندان، درگیری و به نوعی شورش ایجاد شد که محور آن طیب‌حاج‌رضایی بود. طبق سند موجود در ساواک، زندانیان ساعت ۸ صبح با شکستن درب‌های زندان به درب اصلی می‌رسند و قصد کندن درب را داشتند. در این موقع مأموران با کمک نیروی ارتش و با حضور فرماندار و دادستان قصد آرام کردن زندانیان را داشتند که موثر واقع نمی‌شود . آن ها نیز با بستن رگبار به سوی زندانیان تعدادی را کشته و تعدادی را مجروح می‌کنند و این‌گونه اغتشاش زندان بندرعباس به پایان می‌رسد. بیژن حاج رضایی ضمن بیان خاطراتی از پدر در این‌باره می گوید: « آن‌ها بعد از قضیه‌ی اغتشاش می‌خواستند من را داخل سلول خودم بکشند! می‌گفتند مقصر اصلی طیب است. اما بعد از اغتشاش، من را به مکان دیگری در بندرعباس بردند. بیابانی که هوا گرم و شرجی داشت. این زندان فقط یک سایبان داشت! آن‌قدر اوضاع آن‌جا خراب بود که شدیداً مریض شدم. جوش‌های بزرگ روی بدنم به وجود آمد. بعد بدنم کرم انداخت! دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم. از زخم‌های بدنم نوعی کرم خارج می‌شد که هر روز حالم را بدتر می کرد. انگل در بدنم دیده می‌شد. دیگر کارم تمام بود. مامور همراه من منتظر مرگ من بود تا به محل کار خودش برگردد. شاید بدترین لحظات عمر من همان ایام بندرعباس بود. هیچ چیز نمی‌توانستم بخورم. روز به روز ضعیف‌تر می‌شدم. یک روز که دیدم شرایط بدتر شده. از جوش های چرکی بدنم کرم‌های بزرگی بیرون می‌آمد. دیگر از خودم قطع امید کردم و از همه جا ناامید شدم. آماده مرگ شده بودم. روز بعد مشاهده کردم گروهی از زنان عشایر از آنجا عبور می‌کنند. یکی از آنان متوجه من شد. این پیرزن دنیا دیده تا من را دید متوجه مشکل من شد. چند چوب کبریت به من داد! بعد یک روش ساده‌ی محلی برای از بین بردن این کرم ها به من یاد داد! کار خدا بود. باور نمی‌کردم این روش عملی باشد. من مدت ها تلاش کرده بودم اما مشکلات بدنم رفع نشده بود. اما با این روش در مدت کوتاهی تمام کرم‌های بدنم از بین رفت! » پدرم ادامه داد: « سال ۱۳۲۵ پس از پایان دوران تبعید به تهران برگشتم. دیگر همه‌ی مسائل گذشته‌ام را کنار گذاشتم. در مغازه‌ی خودم در میدان میوه مشغول شدم و خدا هم برکت خوبی در سرمایه‌ی من قرار داد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   اللّهم إجعَل عَواقِبَ أُمُورَنا خَیراً 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید طیب حاج‌رضایی، حرّ امام خمینی(ره) قسمت 4⃣1⃣ 🌷 موز خاطرات دوستان و فرزند حسابی سرگرم کار شد. دیگر از آن مسائل گذشته‌ی طیب‌خان خبری نبود. حالا او پدر خانواده بود و مردم خیلی روی او حساب می‌کردند. از سنت‌هایی که در روایات اهل‌بیت (ع) بسیاری به آن تاکید شده زیارت امام حسین (ع) در کربلاست. می‌گویند زیارت کربلا مشکلات روحی و حتی انسانی را برطرف می‌کند. انسان عاقبت به خیر می‌کند و... طیب در دوره‌ی جوانی چند مرتبه با سختی بسیار به زیارت کربلا رفت. بعد از دوران تبعید هم یک بار دیگر راهی کربلا شد. از آن به بعد عهد کرد مجلس عزای امام حسین(ع) را باشکوه بیشتری برپا کند. مرحوم نصرالله‌خالقی در خاطرات خود می گوید: « وقتی طیب خان از کربلا برگشت به من گفت: " نصرالله، با اربابم دوستی کردم. " از آن روز بود که نماز و روزه‌ی طیب‌خان سر وقت شد. اعمال و رفتارش هم بهتر از قبل شد. سال های ۱۳۲۶ و سال بعد از آن هم راهی کربلا شد. آن موقع کربلا رفتن به راحتی امروز نبود. واقعا کربلا رفتن خون می‌خواست. خون دل. برنامه ی رفتن به کربلا تا سال‌ها بعد و تا زمانی که هنوز راه بسته نشده بود ادامه داشت. حتی چندین بار با کل خانواده راهی عتبات شد. طیب خان در این سفرها بود که با یکی از اهالی لبنان آشنا می‌شود. او متوجه می‌شود طیب‌خان، بار فروش میوه است. لذا با او برای پخش موز در ایران صحبت می‌کند. طیب هم قبول می‌کند. او دستگاه پرورش موز را به ایران وارد و به طیب خان تحویل می‌دهد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   اللّهم إجعَل عَواقِبَ أُمُورَنا خَیراً 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید طیب حاج‌رضایی، حرّ امام خمینی(ره) قسمت 5⃣1⃣ بعد از سال ۱۳۲۷ واردات موز خام (که اصطلاحاً به آن خیار موز می‌گویند) و پرورش آن ( که توسط کاربیت با گوگرد انجام می شود.) در میدان، توسط طیب آغاز شد. واردات موز سود سرشاری را عاید طیب خان کرد . آن ایام بازار میوه نیز از محل بازار امین‌السلطان به مکان وسیع‌تری در پایین همان خیابان ری و خیابان انبار گندم منتقل شد. رفته رفته طیب‌خان یکی از مالکان و با نفوذترین ارکان بزرگ میوه گردید‌. وقتی ار درب شرقی میدان میوه تره بار وارد می‌شدیم مغازه‌های طیب خان در جلوی دید بودند. آن زمان ارباب زین العابدین و حاج خان خداداد از زمین‌داران و بزرگان میدان میوه و سبزی بودند اما رفته رفته نفوذ طیب‌خان بیشتر از بقیه شد. طیب‌خان در سال‌های بعد نیز جهت هماهنگی در واردات سیب و پرتقال به لبنان رفت‌. اما کماکان مهم ترین و تنها وارد کننده و در اصطلاح بازاری ها "سلطان موز ایران" در آن زمان، طیب‌خان بود و تا اوایل دهه‌ی چهل، این روند ادامه داشت. چندین دهنه مغازه، بارانداز وسیع جهت تخلیه و بارگیری ،انبار بزرگ جهت پرورش موز، قهوه خانه میدان تره بار، تنها قسمتی از ثروت او بود. در این زمان، رفته رفته نحوه‌ی ارسال بار از روستاها و شهرها به تهران تغییر کرد. تا قبل از این بیشتر بار توسط گاری و... بود، اما اواخر دهه‌ی بیست باسکول بزرگی در جلوی مغازه‌های طیب‌خان نصب شد. بارها از این بعد با کامیون به تهران می‌آمد . طبق اسناد موجود، طیب خان نوزده هزار تومان پرداخت کرد و در باسکول شریک شد. حالا طیب خان یکی از بزرگ ترین و پرنفوذترین کاسبان تهران و بازاریان میدان میوه است. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   اللّهم إجعَل عَواقِبَ أُمُورَنا خَیراً 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید طیب حاج‌رضایی، حرّ امام خمینی(ره) قسمت 6⃣1⃣ 🌷 خدمت به خلق جمعی از دوستان و بستگان پیامبر اکرم فرمودند: « هر که حاجت برادر مؤ منش را روا کند، روز قیامت کنار ترازوی اعمالش می‌ایستم. اگر (اعمالش خوب نبود) موفق نشد، من از او شفاعت خواهم‌کرد. »¹ طیب از همان زمان که وضع مالی خوبی نداشت به دنبال کمک به دیگران بود هیچ کس از مراجعه به او پشیمان نمی‌شد. زمانی که اوضاع مالی او بهتر شد بهتر از قبل به دیگران کمک می‌کرد. بارها دیده بودیم که به رسم پهلوانان قدیم برای دیگران مراسم "گلریزان " برگزار می‌کرد. گلریزان یکی از سنت‌های قریمی و متاسفانه فراموش شده‌ی دیار ماست. از روزگار قدیم تا همین اواخر، برای هرکس که ورشکست شده بودند و یا می‌خواست کاسبی خود را آغاز کند و یا دچار مشکل شده بود مراسم‌ گلریزان برگزار می‌شد. به این ترتیب که جمعی از بزرگان و معتمدان شهر در زورخانه جمع می‌شدند و مراسم ورزش باستانی برگزار می‌شد. بعد از پایان ورزش، توسط یکی از بزرگان حاضر در جلسه، گلدانی را می‌چرخاندند و هرکس بنا به توانایی خود، کمک‌هایش را داخل گلدان می‌ریخت. این پول معمولاً مبلغ قابل توجهی می‌شد. شخصی که برای او گلریزان بود با این مبلغ می‌توانست زندگی و کاسبی مجدد برای خود آغاز کند. طیب خان برای بسیاری از افراد این مراسم را برگزار کرد. خیلی از قدیمی‌های تهران، کاسبی و زندگی خود را مدیون مراسم گلریزانی می‌دانند که طیب برای آن‌ها برگزار کرد. او هر ساله حدود صد مراسم گلریزان برگزار می کرد. اما وقتی که طیب، صاحب ثروت و قدرت شد بسیاری از مشکلات مردم را به تنهایی برطرف می‌کرد. بارها دیده بودیم که انسان محتاجی به او مراجعه می‌کند و طیب‌خان هرطور می توانست مشکل او را حل می‌کرد. __________________________________ ۱. مستدرک‌الوسائل، ج ۱۲، ص ۴۰۵ ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   اللّهم إجعَل عَواقِبَ أُمُورَنا خَیراً 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید طیب حاج‌رضایی، حرّ امام خمینی(ره) قسمت 7⃣1⃣ فرزند او در این باره می‌گوید: « پدرم ظهرها از محل کار به خانه می‌آمد. اما وقتی وارد خانه می‌شد ساعت سه عصر بود! بیشتر روزها یک صف طولانی پشت درب خانه‌ی ما تشکیل می‌شد. هرکسی حاجتی داشت. خانه‌ی ما به نوعی دارالحکومه بود! من ندیدم کسی به پدرم گرفتاری خود را بگوید و پدرم کاری برای او انجام ندهد. برخی از مردم مشکلات مالی داشتند. این مشکلات را به روش‌های مختلف حل می‌کرد. برای برخی مقرری هفته‌ای تعیین می‌کرد. برای برخی کار و شغل فراهم می‌کرد و... تعداد زیادی از افراد بیکار، توسط پدرم در میدان و یا به توصیه‌ی پدرم در جاهای مختلف به کار مشغول می‌شدند. برخی مشکلات دیگری داشتند. پسرشان زندان بود، شوهرشان از کار افتاده بود، مشکل اداری داشت و... در اینجا پدرم با توجه به نفوذی که میان وزرا و اُمَرای مملکتی داشت تلاش می‌کرد تا مشکل افراد برطرف شود. به یاد دارم که یک پیرزن گریه می‌کرد و می گفت: " می‌خواهند پسرم را به سربازی ببرند. من هیچ کسی را ندارم و فرزندم خرجی خانه را می‌دهد‌. " پدرم مشخصات فرزند او را نوشت و گفت فردا پیگیری می‌کنم. روز بعد شاهد بودم که یک ماشین میوه توسط پدرم برای پادگان فرماندهی ارتش ارسال شد! بعداً پدرم تماس گرفت و از فرمانده پادگان خواست تا فرزند آن پیرزن معاف شود. پدرم آن قدر پیگیری کرد تا توانست کارت معافیت برای آن پسر بگیرد. من با تعجب به پدرم گفتم: " شما یک بار میوه به خاطر آن پیرزن دادی؟! " اما پدرم از این عمل خوشحال بود. گویی می‌دانست که در روایات آمده: "هرکس مشکل برادر دینی خود حل کرده و رفع کند، خداوند متعال در مقابلش هفتاد مشکل او را در دنیا و آخرت رفع می کند. " و شبیه ماجرای این پیرزن بسیار زیاد بود. چه بسیار افرادی که از پدرم قرض گرفتند و کاسبی خوبی راه انداختند، اما هیچگاه پدرم به دنبال دریافت قرض خود نرفت و آن ها هم... تنها برخی مسائل بود که پدرم هرگز برای آن‌ها کاری نمی‌کرد؛ مثلاً کسانی که به دنبال ناموس مردم بودند و به خاطر درگیری ناموسی به زندان رفته بودند یا کسانی که آلوده به مواد مخدر بودند و در زندان به سر می بردند، برای آن ها هیچ‌کاری نمی کرد. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   اللّهم إجعَل عَواقِبَ أُمُورَنا خَیراً 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید طیب حاج‌رضایی، حرّ امام خمینی(ره) قسمت 8⃣1⃣ 🌷 درگیری خونین بیژن حاج رضایی این ماجرا را هم از پدرم شنیدم، هم از مادرم. یکی از بزرگ‌ترین درگیری‌های تهران در اوایل سال ۱۳۳۰ اتفاق افتاد. جریان از این قرار بود که در حوالی چهار راه مولوی و باغ فردوس در کنار قهوه خانه‌ها، تعداد زیادی شیره‌کش خانه ایجاد شد. این مکان‌ها به محل اغفال جوانان و نوجوانان تبدیل شده بود. بسیاری از کسانی که به خانه‌ی ما مراجعه می‌کردند و تقاضای حل مشکلات داشتند. می‌خواستند که پدرم کاری برای جمع کردن این مراکز فساد انجام دهد. اوایل تابستان سال ۱۳۳۰ بود. پدرم از "حسین اسماعیل‌پور" معروف به "حسین رمضان‌یخی" که به نوعی بزرگ و لوطی منطقه‌ی باغ فردوس و مولوی بود خواست تا جلوی این مراکز را بگیرد. حسین از نحوه‌ی کلام پدرم خوشش نیامد و کلام پدرم را نوعی دخالت دانست! پدرم گفت: " یک روز به پاتوق همیشگی به نام کافه سرفه رفتم. هنوز چیزی نخورده بودیم که حسین رمضون یخی همراه با برادرش و "هفت کچلون" آمدند. حسابی به من نزدیک شدند و در اطراف من قرار گرفتند! یکی از آن ها گفت: "چطوری طیب خان!" من قمه‌های آن‌ها را در زیر کت‌هایشان می‌دیدم . فهمیدم که این‌ها به قصد دعوا آمدند. گفتم: " از اینجا برید بیرون، من میام باغ فردوس، اونجا همدیگر رو می‌بینیم. " مادرم می‌گفت: " آن روز ما را گذاشت خانه و گفت زود برمی‌گردم. " هر چی التماس کردم که تو رو خدا نرو، بی‌فایده بود. طیب سال‌ها بود که از این کارها جدا شده بود و کاسبی می‌کرد. اما این دفعه اگر نمی‌رفت می گفتند ترسیده. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   اللّهم إجعَل عَواقِبَ أُمُورَنا خَیراً 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید طیب حاج‌رضایی، حرّ امام خمینی(ره) قسمت 9⃣1⃣ « ...به سفارش مادرم، غلامعلی، پسردایی ما به دنبال پدر راه افتاد. در جلوی باغ فردوس، همه چیز آماده‌ی یک دعوای تمام عیار بود. خیلی‌ها در اطراف ایستاده بودند و می‌خواستند ببینند چه می‌شود! غلامعلی می‌گفت: " طیب‌خان به محض اینکه از راه رسید به سمت حسین و تقی رمضون یخی رفت. طیب همیشه یک چاقوی کوچک ضامن‌دار در جیب داشت. اما چیزی که در دستان حسین و اطرافیانش بود فراتر از چاقو بود! درگیری شدیدی شروع شد. ضربات مشت و بعد چاقو و خون و... هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد برای سوا کردن آن‌ها جلو برود . از طرفی آن‌ها چند نفره به او حمله کردند‌. اما طیب، ورزشکار بود و از لحاظ قدرت بدنی قوی‌تر از آن‌ها. در حین درگیری، طیب خواست به سمت مغازه‌ی قصابی برود تا ساتور را بردارد! پایش مانع کنار جوی آب گیر کرد و افتاد توی آب . تقی رمضان یخی از این فرصت استفاده کرد و با چاقو به کمر طیب زد. تا طیب بلند شد شخص دیگری چاقوی خود را به شکم طیب فرو کرد. طیب با همین وضع به دنبال آن‌ها می‌رود . او با چاقو چندین ضربه به تقی می‌زند. ضربه‌ای هم به صورت حسین وارد می کند به طوری که بینی حسین مدت‌ها بسته و آسیب دیده بود. همان موقع، مادر ما که نه ماهه باردار بود از راه می‌رسد با داد و فریاد غلامعلی را صدا می‌زند. بعد طیب خان را سوار می‌کنند تا به بیمارستان برسانند. مادر می گفت: " تقی رمضان یخی هم کنار خیابان افتاده و در حال جان دادن بود. یکی از آشناها را صدا کردم. خواهش کردم که تو رو خدا این را هم به بیمارستان برسانید. اگر تقی بمیرد، طیب را اعدام می‌کنند. غلامعلی ماشین را برداشت و حرکت کردند. پدر مرتب می‌گفت: " من رو به بیمارستان دولتی نبرید که من رو می کشند! " ماشین به سرعت به سمت پیچ شمرون رفت. در کنار خیابان کاخ سابق متوجه تابلوی یک زایشگاه می شوند؛ "زایشگاه و بیمارستان دکتر بیژن ". » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   اللّهم إجعَل عَواقِبَ أُمُورَنا خَیراً 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید طیب حاج‌رضایی، حرّ امام خمینی(ره) قسمت: 0⃣2⃣ 🌷 بیمارستان خاطرات همسر طیب (نقل از بیژن حاج رضایی) با دکتر بیژن که مسئول آن بیمارستان و زایشگاه بود صحبت کردیم. او هم قبول کرد که طیب را بستری کنند. چندین ضربه‌ی کاری به طیب خورده بود. دکتر بیژن مشغول عمل جراحی شد. ما هم پشت در اتاق عمل مشغول دعا بودیم. من آن موقع خودم را فراموش کردم! چند روز دیگر باید اولین فرزندم را به دنیا می‌آوردم. ساعتی بعد دکتر بیرون آمد در حالی که انگشت دستش غرق خون بود! با تعجب گفتم: « دکتر چی شده !؟ » گفت: « چاقو تو کمر طیب شکسته و الان دستم رو برید! » خلاصه بعد از ساعت‌ها عمل جراحی، کمر طیب را پانسمان کردند و رفتند سراغ شکم. وقتی چاقو به شکم طیب خورده بود، خودش بریدگی شکم را محکم گرفت تا روده‌ها بیرون نریزد. اما این ضربه آن قدر کاری بود که دچار خونریزی داخلی شد! دکتر بیژن ساعت‌ها مشعول شست‌وشوی داخل و بخیه‌زدن شکم طیب بود، اما می گفت: « نمی‌دانم خوب می‌شود یا نه !؟ » از طرفی یکی دیگر از پزشکان همان بیمارستان، مشغول مداوای تقی بود. تقی رمضان یخی، بیهوش بود و وضعیت بدتری نسبت به طیب داشت. اما با یاری خدا مشکل او سریع‌تر از طیب برطرف شد. مادر می‌گفت: « یک روز از آخرین عمل طیب گذشت. غروب بود که متوجه شدم شکم طیب در محل بخیه‌ها باد کرده! او بی هوش روی تخت خوابیده بود. دکتر آمد و بعد از عکس و آزمایش، من را صدا زد و گفت: " اگر خونریزی داخلی باشد، کاری از دست ما ساخته نیست تا ظهر فردا تکلیف او مشخص خواهد شد ؛ یا زنده می‌ماند یا نه. " خب امکانات پزشکی سال ۱۳۳۰ با حالا کاملاً فرق می‌کرد. من کاری نمی‌توانستم بکنم الا توسل و ناله. » مادرم ادامه داد: « به همراه دو نفر از بستگان، در کنار تخت طیب نشسته بودم. گریه می‌کردم و دعا. آن شب تا صبح خواب به چشمانم نیامد. صبح بود که بعد از نماز، همین‌طور کنار تخت خوابم برد. ساعتی بعد با نهیب صدای طیب از خواب پریدم! طیب نشسته بود روی تخت. کاملاً به هوش آمده بود داد زد: " چرا نشستید!؟ پاشید باید بریم! دو روز دیگه اول محرمه، ما هنوز تکیه نبستیم! " با خوشحالی گفتم: «" به هوش اومدی، حالت خوبه ؟ " به زخم شکم او نگاه کردم‌. هیچ اثری از خونریزی و عفونت و باد کردن نداشت! دکتر هم او را معاینه کرد. گفت: " هیچ مشکلی نیست. خونریزی داخلی هم ندارد. " برای همین ساعت ۱۱ ما را مرخص کرد. اما قبل از رفتن ما مشکل دیگری پیش آمد. اتفاقی افتاد که طیب خان دو روز دیگر در همان بیمارستان ماند! » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم