🌷 به اسم حبیب 🌷
🔴 #عمار_حلب
🥀 زندگینامه و خاطرات #شهیدمدافعحرم_محمدحسین_محمدخانی
قسمت 2⃣9⃣1⃣
پیش نمازشان یک رکعت اضافهتر خواند. میخواستیم به طرف حالی کنیم که نمازت اشکال دارد. عمار اشاره کرد که هيج چیز نگویید. بلند شد و نماز بست. یک چهار رکعتی خواند. نمازش که تمام شد، پیش نماز متوجه شد. آمد و گفت که فهمیدم نماز را اشتباه خواندهام.
هفت هشت ماه بعد از شهادت عمار، رفتیم خانه یکی از رزمندههای سوری. کسی که اصلاً در فاز دین و دیانت نبود. دیدم روی دیوار این خانهی محقر روستایی، عکس بزرگی از عمار را زدهاند. مادر پیرش تا فهمید ایرانی هستیم، شروع کرد از حاج عمار گفتن. در صورتی که اصلاً او را ندیده و همه را از پسرش شنیده بود. چنان شیفته و شیدای عمار شده بود که او را الگوی خانوادهاش میدانست.
قرار شد برای گرفتن منطقهای، یگان صدرزاده و عمار با هم بزنند به یک روستا. سر ظهر وارد عملیات شدیم. ظرف چند ساعت گیر افتادیم در کمین دشمن. ناامید در گوشهای به عمار نگاه میکردم. بیسیم از دستش نمیافتاد. دائم صدایش میزدند:
« عمار، عمار، ابراهیم. عمار، عمار، حسین. عمان عمار، رسول. »
یک لحظه بی سیم را رها کرد، افتاد به سجده. از شدت گلوله و آتش هوش و حواسم را از دست داده بودم؛ ولی عمار انگار نه انگار.
یاد چند شب قبل افتادم. شروع کرد از خاطرات دانشجوییاش گفتن. اینکه یزد دانشجو بوده و اردوی جهادی و راهیان نور میرفته و هیچ وقت میدان را خالی نمیکرده. میگفت:
« شهدا مثل من نیستن که حرفهای الکی بزنن! »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 به اسم حبیب 🌷
🔴 #عمار_حلب
🥀 زندگینامه و خاطرات #شهیدمدافعحرم_محمدحسین_محمدخانی
قسمت 3⃣9⃣1⃣
میگفت:
« خیلی به خدا گله میکردم چرا منو توی برههای خلق کردی که نتونستم طعم جنگ ایران و عراق رو بچشم. یه بار تلنگری از شهید آوینی به من خورد که جنگ ما جنگ عقیدههاست و جغرافيا و مرز نمیشناسه. تا اینکه جنگ سوریه شروع شد. گفتم: خدایا، پس یه جایی برای من درنظر گرفته بودی؟! »
میگفت:
« که اگر در خواستهایت حکمت خدا را در نظر بگیری، هیچوقت ناراحت نخواهی شد. »
از اینجا بحث را سمت عملیاتها میکشاند که اگر رفتیم جایی و گیر افتادیم و کار گره خورد، تو نباید کمصبری کنی، باید کار را بسپاری به خدا.
بچهها پشت بی سیم نگران شده بودند که نکند بلایی سرش آمده است. رفتم بیسیم را جواب دادم. چند دقیقهای گذشت، بلند شد. پشت بیسیم به صدرزاده طرحی را پیشنهاد داد، گرفت. دشمنی که ما را در کمین خودش گیر انداخته بود، محاصره شد. توی همین اوضاع و احوال، یکی از بیسیمهای تکفیریها افتاد دست ما. سریع بیسیم را برداشتم. میخواستم بدوبیراه بگویم. عمار آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. گفتم:
« پس چی بگم به اینا؟! »
گفت:
« بگو اگه شما مسلمونین، ماهم مسلمونیم. این گلولههایی که شما به سمت ما می زنید، باید وسط اسرائیل فرود میاومد. »
این جملات را چند بار به عربی تکرار کردم. در جواب به من فحش دادند. عمار اشاره کرد که به خودت مسلط باش. دوباره همان حرفها را تکرار کردم. وقتی دیدند حرف ما حق است، کمی آرام شدند. سؤال کردند:
« شما کی هستید و چرا با ما میجنگید؟ »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 به اسم حبیب 🌷
🔴 #عمار_حلب
🥀 زندگینامه و خاطرات #شهیدمدافعحرم_محمدحسین_محمدخانی
قسمت 4⃣9⃣1⃣
گفت:
« به اونها بگو ما همونهایی هستیم که صهیونیستها رو از لبنان بیرون کردیم. ما همونهایی هستیم که آمریکاییها رو از عراق بیرون کردیم. ما لشگری هستیم از لشگر رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم).
هدف نهایی ما، مبارزه با صهیونیستها و آزادی قبله مسلمونها، مسجد الاقصی است. ما هیچ دعوایی با شما نداریم. این توطئهی وهابیت و اسرائیل و آمریکاست که میخوان بین مسلمونها جنگ بندازن. »
تندتند حرفهایش را به عربی میگفتم. تدبیر آدمی که تا چند لحظه قبل میخواست دشمن را به خاک سیاه بنشاند، تبدیل شد به صحبت پشت بیسیم و حفظ وحدت. عمار به تکفیریها تلنگر زد. بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان. میخواستم با گفتن اذان شیعی لرزه بر اندامشان بیندازم، عمار مخالفت کرد. گفت به سبک اهل سنت اذان بگو. زیر بار نرفتم. گفت:
« حضرت آقا وقتی به کردستان سفر کرده بودن، توی یکی از نماز جماعتها به مؤذن سنی گفته بودن بلند شو، اذان بگو. »
بعدازظهر همان روز دوازده نفر از تکفیریها تسلیم ما شدند. میگفتند که از شما در ذهن ما کافر ساختهاند.
مصطفی صدرزاده روز تاسوعا شهید شد. خیلی دمغ و ناراحت بودیم. کمرمان شکسته بود. عصر عاشورا بعد از شکسته شدن محاصره توانستیم به عقب برگردیم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 به اسم حبیب 🌷
🔴 #عمار_حلب
🥀 زندگینامه و خاطرات #شهیدمدافعحرم_محمدحسین_محمدخانی
قسمت 5⃣9⃣1⃣
با عمار رفتیم مقر. با چند نفر دیگر روضه گرفته و به سر و صورتشان گِل مالیده بودند. با سر و ریش گل زده آمد پیش ما، تکتک نیروهای سیدابراهیم را بوسید. جملهاش به بچههای عربزبان این بود:
« أليس الصبح بقریب »¹
به من که رسید، بغلم کرد. توی گوشم آرام گفت:
« غصه نخور منم چند روز دیگه مهمان سید ابراهیم هستم. »
چند روز بعد عمار شهید شد. وارد مقر قبلیاش شدم. رزمنده ای مسیحی به اسم «یادمین» جلویم را گرفت. گفت:
« فکر کنم شما رو با حاج عمار دیده بودم، ایرانی هستی؟ »
گفتم:
« بله! »
گفت:
« حاج عمار روضهی ناتمامی رو برای من گذاشت و رفت. »
گفتم:
« تو رو چه به روضه؟ مگه مسیحی نیستی؟ »
گفت:
« چند وقتی باحاج عمار بودم. جذبش شدم. می خواستم ببینم اسلام و شیعه چه چیزی داره که ازش آدمی مثل اون بیرون میاد. کمکم مسلمان و شیعه شدم. یه روز بهش گفتم که فرمانده، داستان حضرت زینب شما چیه؟ اون هم برام تعریف کرد که ایشون روز عاشورا همهی افرادش، حتی پسرانش هم شهید شدن و بعد از اون همه مصیبتها به حالت اسارت اومدن شام. همون موقع حاج عمار رو با بیسیم صدا کردن که بره. »
زارزار گریه می کرد که حاج عمار روضه را ناتمام گذاشت و رفت و شهید شد.
__________________________________
۱. آیا صبح نزدیک نیست؟
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 به اسم حبیب 🌷
🔴 #عمار_حلب
🥀 زندگینامه و خاطرات #شهیدمدافعحرم_محمدحسین_محمدخانی
قسمت 6⃣9⃣1⃣
🪴 فصل هفتم
🍃 بخش ۶
گفتم:
«چهرهات خیلی آشناست.»
گفت:
« کنگره عروج دانشگاه یزد یادتونه؟! »
گفتم:
« محمدخانی هستی؟! »
دست انداختیم گردن هم. بهخاطر مسئولیتی که آن زمان در یزد داشتم، زیاد به ما سر میزد. بیشتر برای یادواره شهدای دانشگاهشان. برعکس دوران دانشجوییاش که خیلی شر و شور بود، توی جلسات خیلی آرام و باوقار میدیدمش. این دیدار مربوط میشود به "ارتفاعات سهلالواد"، در شمال لاذقيه. آنجا جلسهای بود درباره طرح ریزی عملیات برای تصرف سلسله "ارتفاعات نبی یونس". آن موقع او را در مقام قائم مقام تیپ سیدالشهدا (علیهالسلام) میشناختند. در مدت شش ماه، لاذقیه را به تصرف درآورد. بعد هم شش هفت ماه یا پدافند بودند یا هجوم میکردند. آنها اهدافشان را گرفتند؛ ولی یگان سمت چپ نتوانست پیش برود. ناچار شدند برگردند به موضع قبلیشان. آمدیم حلب. اولین جلسهای که تشکیل شد، برای طرحریزی عملیات نصر، جلسات آمادهسازی بود و کارهای اطلاعاتی. محور عملیاتی عمار سمت چپ بود و وسط یگانهای دیگر. قرار بود فاطمیون در جناح راست عمل کند که طرح عوض شد.
جلسه که تمام شد، رفتیم توی اتاقی با هم نشستیم. درخصوص بچههای کنگرهی عروج از او پرسیدم. گفتم:
« ارتباطی دا باهاشون؟ »
گفت:
« بله، ایران که میرم، می بینمشون. » پرسیدم:
« بچه هم داری؟»
گفت:
« یکی. »
گفتم:
« نمیخواستی بمونی بزرگتر شه، بعد بیایی؟ »
خندید و گفت:
« مگه شهادت کم مقامیه؟! »
گفتم:
« نه. »
گفت:
« اگه من شهید شدم، پدرم هست، صبر میکنه. »
گفتم:
« خداکنه بمونی و کار کنی. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 به اسم حبیب 🌷
🔴 #عمار_حلب
🥀 زندگینامه و خاطرات #شهیدمدافعحرم_محمدحسین_محمدخانی
قسمت 7⃣9⃣1⃣
یک بار دیگر در قرارگاه نصر صدایم زد که سلاحهایی مثل تیربار و قناسه و آرپیجی کم داریم. نوشتم که تحویلش بدهند. پیشانیام را ماچ کرد. من هم دست انداختم گردنش و صورتش را بوسیدم. روزانه با هم جلسه داشتیم. ایشان بود با معاونش. بیشترین کارها را انجام میدادند، ولی ساکتترین بودند. اهل شلوغی و این حرفها نبود. یادم هست یگان عمار اولین گروه شناسایی بود که وارد منطقهی دشمن شد. اهداف را شناسایی کرد. بالاترین کار پیشرفت عملیاتی را در سه محور انجام داد. زیاد مشورت میگرفت. یک روز پرسید:
« نکتهای دارید؟ »
گفتم:
« شناساییهایتان را به گونهای بفرستید که بعد بتوانند گروهانها را روی هدف ببرند. نحوهی گسترش و آرایش و حرکتتان به اینگونه باشد که اهدافِ در خط و عمق را همزمان بزنید. طوری که همدیگر نزنید. »
پیشانیام را بوسید. خوشحال شد که نکتهی جالبی را به او گوشزد کردهام.
گردانها را سازماندهی کردند. باید از منطقه "تل عزان" عملیات را شروع میکرد. اهداف عملیاتیاش "تل شهید" بود، به اضافه روستای "عبطین" و "حمیدیه". شب عملیات گردانها را از زیر ارتفاعات تلعزان حرکت داد. صبح هنوز هوا تاریک روشن بود که همهی اهداف عمق را به تصرف در آورد. تلشهید مانده بود. رفتم پیش عمار. وسط صحنهی درگیری نیروها ریخته بودند دورش و ماچ و بوسه و حال و احوال. چهرهی فرماندهان زمان جنگ خودمان برایم تداعی شد. دیدم با بیسیم دارد عملیات را هدایت میکند. نیروهایش کلاً عرب زبان بودند، سوری و عراقی. کامل عربی صحبت می کرد. یکی عربی صحبت کردن در جلسه است، یکی با تلفن است، یکی هم پشت بیسیم. آنجا باید وسط درگیری و زیر آتش دشمن، نیرو را هدایت کنی.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 به اسم حبیب 🌷
🔴 #عمار_حلب
🥀 زندگینامه و خاطرات #شهیدمدافعحرم_محمدحسین_محمدخانی
قسمت 8⃣9⃣1⃣
به یکی از بچهها گفتم که عمار عین حسین.خرازی و حاجاحمدکاظمی است. نگاه کنید چه قشنگ مدیریت میکند. رفته بود روی خاکریز، دیدم یک گروهانی را از خط فراخوانده و دارد بر میگرداند که بیایند کمک کنند تا تلشهید را ساقط کنند. از جناح راست زد به تل شهید. زرهی را از یک طرف فراخوانی کرد که سریع یک تانک تی ۷۲ بیاید اینجا و توپ را ازسمتی دیگر که آتش مستقیم بزنند سمت تلشهید. آتش ادوات را به خط کرد. نیرو را فراخواند که هجوم کند. بعد آتش مستقیم زرهی، توپخانه مستقیم و آتش ادوات را متمرکز کرد روی تپه. بعد از زینبیون، فاطمیون را وارد عمل کرد. تل شهید ساقط شد.
تقریباً ساعت چهار بعد از ظهر بود که زد به روستای حمیدیه. آنجا را هم ساقط کرد. آنجا مرحله اول عملیات عمار تکمیل شد. بعد از تصرف، خودش را به خطوط مقدم رساند. تلاش کرد آنجا را تثبیت کند. در کار تثبیتی هم کار کرد. البته آن یگان هم مجموعه باغات مرغداری را گرفت. راست و چپ جبهه قرار گرفتند و باهم دست دادند.
مرحلهی دوم آمد و زد به سلسله جبال روستای "کَفَر عبید". البته ماجرا به این آسانی که میگویم، نیست. مقدمات دارد. باید کارهای اطلاعاتی و شناسایی و سازماندهی نیرو انجام شود. فرمانده گردانها توجیه شوند. طرح کامل شود. فرمانده گردانها طرحشان را ارائه کنند و تصویب شود. سیستم مخابراتی بیاید پای
کار، بعد آتشها هماهنگ با نیروهای رزمی و عملیات عمل کنند. یادم نمیرود در کار اطلاعاتی و طرح ریزی به گروههایش گفته بود هم مسیری که میروند و هم آخرین نقطه را ثبت کنند که تا کجا رفتهاند. گروههای شناسایی را خوب انتخاب کرده بود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 به اسم حبیب 🌷
🔴 #عمار_حلب
🥀 زندگینامه و خاطرات #شهیدمدافعحرم_محمدحسین_محمدخانی
قسمت 9⃣9⃣1⃣
در جلسهای گفتم که فرماندهی تیپ سیدالشهدا (علیه السلام)، قائم مقام و مسئول اطلاعاتش تشویق شوند؛ به خاطر کار اطلاعاتیشان. در جلسات، گزارش ارائه میکردند که با نیروهایشان تا کجا رفتهاند و زمین دشمن چه شکلی است و دشمن کجا هست و استعداد خودش و سلاحش چگونه است و سختی مسیر چیست. اینجا بوتهزار است و نمیشود بروی و مسیر سخت است. اگر این بوته.زارها در حین عملیات آتش بگیرد، خیلی مشکل است. اینها چیزهایی بود که مدنظر داشت.
طرحی که آورد، کامل بود. خیلی کم جابه جا شد. همه را مو به مو برنامهریزی کرده بود؛ سازماندهی برای فتح و مشخص کردن نقاط رهایی و زمانبندی حرکت نیروها. تلشهید نزدیک بود و عبطین دور. این یگان باید یک ساعت زودتر حرکت میکرد تا به هدف برسد. آن یگان باید یک ساعت دیرتر حرکت میکرد، چون فاصله اش تا هدف کمتر بود.
استعدادی که برای دورزدن عبطين و تل شهید و روستاها در نظر گرفته بود، درست بود. بهترین طرح را در مرحله اول ارائه کرد. در جلسات کلی طرحریزی عملیات نصر، چهرۀ فعالی داشت. نظرهایش هم اکثراً صائب بود و تا آن مرحله بهترین یگانی که عمل کرده بود، یگان او بود. تا آن تاریخ تیپ سیدالشهدا (علیه السلام) به فرماندهی عمار بهترین یگان عملکننده بود. همهی اهدافش را فتح کرد. در هیچکدام از اهدافش شکست نخورد، مگر آن عملیات که قرار بود یک عملیات ایذایی¹ شود و اگر شد مستقر شوند و اگر نشد، برگردند به محوطهی قبلی.
__________________________________
۱. عملیات برای سرگرم کردن یا آزار دشمن.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 به اسم حبیب 🌷
🔴 #عمار_حلب
🥀 زندگینامه و خاطرات #شهیدمدافعحرم_محمدحسین_محمدخانی
قسمت 0⃣0⃣2⃣
عملیات «مریمین» که آغاز شد، در قرارگاه مرکزی بودم. صبح عملیات، حاج قاسم به من مأموریت دادند. از مریمین عبور کردم و خودم را رساندم «جمیمه». سراغ عمار را گرفتم. نوک جمیمه بود. جایی که با تیربار و قناسه بچهها را میزدند. آتش خمپاره میزدند. بچهها را تثبیت کرد. دستور داد ارتفاعات جلویی را تصرف کنند. نیروها را هدایت کرد سمت خانههای جلویی جمیمه. همان زمان از دستگاههای مهندسی درخواست کرد خاکریز بزنند که جان پناهی باشد برای نیروها. بیسیم زد که پشت خاکریزها سنگر بسازند و موقعیت را تثبیت کنند.
خودش سوار موتور شد و برگشت سمت جبهه مریمین. آن طرف آسیبپذیر بودیم. دیدم با آرامش تمام دشمن را رصد و خطوط را فتح میکند.
واست می کند
و در آن یگان معطلی به وجود آمد، از قرارگاه مرکزی گفتند که بروید سمت جميمه. عمار از مریمین نیروهایش را حرکت داد که جمیمه را هم فتح کند. یاد عملیاتی در فتح المبین افتادم. حاج احمد متوسلیان اهداف خودش را فتح کرده بود و عملیات یگان همجوار را هم به او دادند.
جمیمه را هم فتح کرد. این موفقیت دوم تیپ سیدالشهدا (علیهالسلام) به فرماندهی عمار بود.
کار سوم، مأموریت حمله به منطقه «الحاضر» بود. فکر کنم عصر همان روز بود. آماده شد. نگفت که خستهام و نیروهایم توان ندارند. از امروز صبح تا فردا عصر مستمر بیدار بود. با سازماندهی مجدد زد به قلب "الحاضر". توی آن منطقه دشمن مقاومت کرد. به منطقه قبلی خودشان برگشتند و خط را تثبیت کردند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
کلیپ «دنیای الان vs دنیای ظهور»
👤 استاد #رائفی_پور
🔸 کافیه یه تجارت و لهو و لعبی رو ببینن میرن سمت اون و تو رو ترک میکنن...
⁉️ چرا ظهور شکل نمیگیره؟
📥 دانلود با کیفیت بالا
https://aparat.com/v/6voFQ
#مهدویت
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 امروز ۹ شهریور ماه سالروز شهادت مدافع حرم" #داریوش_درستی" گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم