🔻به این میگن احترام به زن زندگی آزادی👆
اللهم احفظ قائدنا #امام_خامنه_ای
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#سلام_آقای_مهربانم
قلـب را بـا بی قـراری ساخٺند
ابـر چـشمم را بـهـاری ساخٺند
انـٺـظارٺ افـضــلِ اعـمـال من
هرڪسی را بهر کاری ساخٺند
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
❤️رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_ارباب_
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹از دنیا که بگذریم...
از همان...
دلبستگی هایمان...
همان خودِ خودمان..!
از همهی اینها که گذشتیم...
تازه می شویم لایق ...
لایق شهادت ...
#شهید_هادی_شجاع_
#صبحتون_شهدایی_
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹سيد شهيدان اهل قلم:
دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند، وگرنه در هنگام راحت و فراغت و صلح چه بسیارند اهل دین.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
گر میروی بی حاصلی
گر میبرندت واصلی
رفتن کجا؟
بردن کجا؟
کتاب زیبای #سربلند
روایتهایی از زندگی شهید #محسن_حججی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #سربلند قسمت 1⃣5⃣ میوه و بستنی آماده کردم. نمیخواستم مزا
قسمتهای ۵۱ تا ۵۵ کتاب زیبای سربلند
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 6⃣5⃣
بهم گفت نذر کرده یک چله برود زیارت قم و جمکران.
- « باید توی این مسیر مشکل کارم رو پیدا کنم! »
از ته دل می سوخت:
« میخوام رو سفید بشم. »
نمیدانم چرا، ولی این لفظ "رو سفید شدن" از زبانش نمیافتاد.
پنجشنبه هر هفته از سر کار که برمیگشت، سریع راه می افتاد. از قبل، سبد ناهارش را میبستم. غذایش را بین راه و گاهی توی ماشین میخورد. فقط وسایلش را جمع میکرد و راهی میشد که نماز مغرب برسد قم. غذایش را توی ظرفهای مختلف می چیدم با کلی تزئینات. از شب قبل کیک میپختم و آجیل مغز می کردم که توی راه بخورد. هفت ماهه باردار بودم و حسرتش به دلم
ماند که همراهیاش کنم. میخواستم کنارش بنشینم و تا خود قم بگوئیم و بخندیم، برایش چای بریزم و بدهم دستش. خودم قند بگذارم توی دهانش. وقتی بیسکویت میریزد توی ریشش با دستمال کاغذی تمیز کنم. وسط صحبت کردن با موبایلش کلاچ بگیرد و دنده را عوض کنم. مداحیها را عوض کنم. در اوج حال معنوی اش سر به سرش بگذارم.
برای اینکه توی شهر غریب هر غذایی را نخورد، شام هم برایش میپختم. ذوق میکرد:
« توی جمکران شام زهراپز خیلی میچسبه! »
فقط برای صبحانه باید با خوراکیهای بیرون سر میکرد. چون ظهر جمعه باز برایش سفره میانداختم و ناهار آماده میکردم که مستقیم بنشیند پای دست پختم. هر کدام از دوست و آشنا که این کارهایم را میدید به سرم غر میزد:
« خیلی لیلی به لالاش میذاری و لوسش میکنی! هوا برش میداره و چهار سال دیگه خودتم براش بکشی به چشمش نمیاد!»
🗣 راوی: همسر شهید
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 7⃣5⃣
او هم کم نمیگذاشت. دم به دقیقه پیام میداد:
« کاش بودی... »
پیامکی میپرسیدم:
« بهت خوش میگذره؟ »
می گفت:
« کنار ضریح که بد نمیگذره. »
می گفتم:
« پس نفس بکش و حال کن! »
پول میانداخت داخل ضریح حضرت معصومه علیه السلام و پیام می.داد:
« برای سلامتی تو و نینیمون. »
اگر پول تو جیبش بود، دریغ نمیکرد و دست پر برمیگشت؛ ولو با یک بسته پشمک. میدانست دیوانهوار عاشق پشمک هستم. دیده بود آن قدری که برای پشمک ذوق می کنم، از طلا هدیه گرفتن خوشحال نمیشوم. ردخور نداشت از خرده ریزههای فرهنگی پاساژ قدس برایم هدیهای نخرد؛ هدیه هایی مثل برگههای زیارت حضرت زهرا علیهاالسلام، پیکسل و عکس و پلاک شهدا.
چند دفعه هم لباس و عطر و جانماز آورد. حتی برای علی که هنوز به دنیا نیامده بود سوغاتی میخرید؛ موتور، اسباب بازی، جغجغه، لباس صفر و کفش. عاشق لباسهای الیافی سه دکمه بود. زیاد میخرید و میپوشید. سایز کوچکش نبود که برای علی هم بخرد. آخر تاب نیاورد توی یکی از سفرها کوچکترین سایزش را خرید. گفتم:
« علی باید چهار سالش بشه که بتونه این رو بپوشه. »
دیدید بعضی توی اوج خوشی میزنند زیر آواز؟ محسن اینطور وقت.ها صدای شقشق سینه زنیاش بلند میشد و مداحی میخواند. گاهی حتی به شوخی سینهاش را میداد جلو و سینه میزد. حرصم را در میآورد. میپرسید:
« به نظرت وقتی شهید شدم کی میاد برام مداحی میکنه؟ »
با غیظ میگفتم؛
« هیچ کی، همین مداحی های الکی پلکی رو میآریم. »
میرفت توی فکر:
« یعنی حاج محمودکریمی و سیدرضا نریمانی میان؟ »
میگفتم:
« دلت خوشه! اینا بیکارن بیان برا مجلس تو بخونن؟! »
با حسرت میگفت:
« ولی من آرزومه! »
دعای عرفهی آن سال رفتیم هئیت سیدرضا نریمانی. روز عرفه در زندگی ما خیلی موضوعیت داشت. غم شهادت حاج احمد در آن روز نه تنها برای ما، که برای همه مردم نجف آباد سنگین بود.
🗣 راوی: همسر شهید
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 8⃣5⃣
عذاب وجدان داشت که توی روضه ها بندِ علی می شوم. مداح در اوج روضه که پشت بلندگو داد میزد، علی میترسید. بهانهگیریاش گل میکرد. میرفتم دور از باندها قدم میزدم. پیام داد:
« میخوای بیام علی رو بگیرم تو استفاده کنی؟ »
گفتم:
« نه، راحتم. »
نوشت:
« میای ثواب امروزمون رو عوض کنیم؟ به خدا کار بزرگی میکنی! »
کلی حلالیت طلبید. بعد نوشت:
« توی همون حالت دعام کن. »
از ته دل برایش شهادت و روسفیدی را طلب کردم. حسی بهم گفت امروز خدا وسط این دعای عرفه صدایت را شنید. مزهی مداحیهای آقای نریمانی رفت زیر دندانمان. شبهای محرم میکوبیدیم میرفتیم اصفهان. هر شب شهدایی میخواند و قلب و دل محسن را میبرد. یک شب علی شروع کرد به بهانه گرفتن، بغلش زدم رفتم بیرون. تا برگشتم این مداحی رو شروع کرد:
« همین جا بود، همین موقع، یکی برگ شهادتش امضا شد... »
همان لحظه پیام داد:
« زهرا جان، دعا کن منم شهید بشم. دعا کن رو سفید بشم. »
جگرم آتش گرفت. خیلی برایش دعا کردم. کار همیشگیاش بود. توی اوج روضه پیام میداد و التماس میکرد برای شهادتش دعا کنم. وقتی بیرون آمد، چپ چپ نگاهش کردم:
« زمانی که میدونی دارم میسوزم پیام میدی! اگه اون لحظه، مرغ حق آمین بگه چه کار کنم؟ »
اشکم را درآورد. باز تا خود نجف آباد این مداحی را زمزمه کرد و اشک ریخت.
میگفت:
« این مداحی من رو یاد کمیل و دایی نقی میاندازه. یاد محرم پارسال که توی سوریه با هم سینه میزدیم. »
صدای گریهاش بلندتر شد:
« زهرا! اونا رزق شهادتشون رو گرفتن، من جا موندم! »
🗣 راوی: همسر شهید
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم