گر میروی بی حاصلی
گر میبرندت واصلی
رفتن کجا؟
بردن کجا؟
کتاب زیبای #سربلند
روایتهایی از زندگی شهید #محسن_حججی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #سربلند قسمت 1⃣9⃣ درصدی از سود فروش کتابها را به عنوان ح
قسمتهای ۹۱ تا ۹۵ کتاب زیبای سربلند
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 6⃣9⃣
در یکی از این جلسات از آیتاللهناصری شنید که برای رفع مشکلات، چله جمکران راه گشاست. برای شهادتش چله بست که شبهای جمعه توی جمکران پنج تا نماز امام زمان بخواند و بعد هم برود زیارت حضرت معصومه علیه السلام. دفعاتی که با خانمش میآمد، به خانه ما هم سر میزد. آخرین دفعه هرچه اصرار کردم که شب بماند، زیر بار نرفت. فردایش روز اول ماه رمضان بود. می خواست به روزهاش برسد. وسط کوچه برگشت و گفت:
« سی و ششمین جمکرانه، دیگه هم نمیام. بار خودمو بستم. دیگه میرم که برم سوریه. »
من هم یک ماه بعدش تاریخ اعزام سربازیام خورده بود. انداختم به شوخی و گفتم:
« حالا بازم میای قم! »
در آغوشم گرفت. ته صدایش میلرزید. من را به سینهاش چسباند و گفت:
« اگه به موقع همدیگه رو ندیدیم و رفتم سوریه، حلالم کن. »
دوتایی زدیم زیر گریه، گفتم:
« حداقل چله ت رو تموم میکردی. »
گفت:
« بقیهاش رو یه جور دیگه حساب میکنیم. »
توی این سالها زیاد از شهادت حرف میزد. صحنههایش مثل فیلم از جلوی چشمم رد شد. در اردوی جهادی دستم رفت لای بالابر. محسن به مزاح گفت:
« یه کاری میکنی عکست رو بذارن گوشه موسسه. »
گفتم:
« نترس دادا! من لیاقت شهادت ندارم. »
خندید:
« میدونم. اگه قرار باشه کسی از این جمع شهید بشه، فقط منم! »
🗣 راوی: دوست شهید (محسن همتیها)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 7⃣9⃣
سرباز بود که با بچههای مؤسسه رفتیم کربلا. خیلی بیقراری کرد. پای اتوبوس التماس کرد:
« برام نماز بخون و دعا کن مثل حاج احمد شهید شم. »
وقتی زیر قبه امام حسین علیه السلام نماز خواندم و حاجتش را خواستم، زنگ زدم. از پشت گوشی فهمیدم که نزدیک است بال دربیاورد.
هفتهی دوم سربازی وقتی به خانمم زنگ زدم، گفت محسن حججی رفته سوریه. گریهام گرفت. گفتم:
« این محسن دیگه رفته! »
حتی به خانمم گفتم:
« زنگ بزن به خانمش بگو که دیگه شوهرش برنمی گرده. »
خانمم گفت:
« چی میگی؟! من که نمیتونم این حرفها رو به خانمش بگم! »
دَه پانزده روز بعد، میان دورهمان رسید. سوار اتوبوس شدم. تا از پادگان بیرون آمدم، گوشیام را روشن کردم و به خانمم زنگ زدم. احساس کردم پکر است. سوال پیچش کردم که از کجا ناراحت است. از زیرش در رفت. گوشی را قطع کردم؛ اما همچنان ذهنم درگیر بود. با بیحوصلگی پیامهایم را چک کردم. محسن برایم نوشته بود:
« به تمام بدیهایی که در حقت کردم حلالم کن. دارم میرم سوریه. اگه کاری داشتی، انشاءالله اون طرف باهم حساب میکنیم. »
زنگ زدم به گوشیاش. خاموش بود. چند دقیقه بعد، یکی از رفقا زنگ زد که از محسن خبر داری؟ گفتم :
« نه،چطور؟ »
گفت:
« خب ،پس هیچی... »
و زود خداحافظی کرد. دلم شور افتاد. زنگ زدم به رفیقم:
« زنگت بودار بود؛ اگه طوری شده بگو! »
بغضش ترکید:
« محسن حججی اسیر شده! »
🗣 راوی: دوست شهید (محسن همتیها)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 8⃣9⃣
حمید خلیلی
مدیر موسسه شهید کاظمی
اولین سالگرد شهادت حاج احمدکاظمی حدود پانصد نفر از دانشآموزان نخبهی نجفآباد که زادگاه این شهید بود را بردیم اردوی راهیان نور. یکی از اتوبوسها بچه.های شری داشت؛ محسن هم قاطی آنها میلولید. اینها در عالم شیطنتشان یک نشریهی دیواری طنز دست و پا کردند. توی پادگان" میشداغ" وسط شیر پتو¹ حججی به چشمم آمد یک بچه تخس و زبل.
بعد از اردو کج دارومریز به مؤسسه سر میزد. میخواهم بگویم از همان اول خیلی علیهالسلام میچرخید، خیر. اصلاً از این خبرها نبود، با مدل زلف پشت مو.
بعد از مدتی پا پس کشید و دیگر پیدایش نشد. از طریق یکی از بچهها و مدیر هنرستانشان، آقای عابدی، آمارش را درآوردم .فهمیدم به خاطر مسائل سیاسی قید مؤسسه را زده است. محسن همتیها را سر خط کردم تا او را برگرداند. به هوای همتیها برگشت؛ اما معلوم بود که فضا دلخواهش نیست. کشیدمش کنار و پرسیدم:
« مشکلت چیه؟ »
گفت:
« راستش همه میگن اینها سپاهی هستند میخوان شماها رو شستوشوی مغزی بدن. »
بهش گفتم:
« بیا یه کار کن. چند وقتی رفاقتی با ما بیا و برو اگه دیدی داری شستوشوی مغزی میشی دیگه نیا. »
قرار شد فقط بیاید مراسمهای هئیت. در یکی از اردوهای تشکیلاتی هم شرکت کرد. رفتیم مشهد اساتید شاخصی دعوت کردیم؛ حاج حسین یکتا، طائب، مهدوی ارفع، بیاری، قنبری، ابوالقاسمی، وافی، معماریان، آقاتهرانی، انجوی نژاد، اوحدی، خوراکیان.
میآمد ردیف اول مینشست. ریز به ریز نکات را هم یادداشت میکرد.
در حد وسعمان گروه مستندسازی راه انداختیم. اولین سوژهمان شهید حجتی بود. شهیدی که هم پاسدار بود، هم معلم، هم جهادگر و هم اینکه سه برادرش شهید شده بودند. شهید آوینی هم مستندی ساخته بود برایش، به اسم " رزق حلال".
______________________
۱. جشن پتو
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 9⃣9⃣
محسن همراه بچهها میآمد سر ضبط. از طرفی پای حاج حسین یکتا و همرزمان حاج احمد به عنوان راوی به مؤسسه باز شد؛ حمید خدابنده، اصغر حبیبی، دکتر جوزی(شهید منا)، محمدرضا امید، مهدی رشید زاده، محمد علی نوریان و...
میخ تحول محسن پای سخنرانی این بزرگواران کوبیده شد. از آنچه میترسید سرش آمد. طوری مغزش شست و شو داده شد که خودش هم نفهمید!
متوجه شدم میخواهد دفترچه سربازی پست کند. بهش گفتم بیا با بچههای لشکر صحبت کنم سربازیات بیفتد نجف آباد. بعداظهرها هم بیا مؤسسه. زیر بار نرفت. گفت:
« میخوام برم یه جای سخت خدمت کنم. »
دوست داشت برود لب مرز. حالا چرا؟ قصه شهید حجتی را برایم یادآوری کرد که زمان شاه میگوید:
« می خوام برم سخت ترین جای کشور. »
او را میفرستند.
لامرد فارس؛ جایی که نه آب داشته، نه برق. گفت:
« زمان شاه عقیده اش این بوده. من که توی جمهوری اسلامی هستم! »
رفت ارتش. زمان مرخصی با کله کچل به مؤسسه سر میزد. از شرّ و شوریاش کم شده بود و سعی میکرد با کلاستر حرف بزند. تا قبل از سربازی، لهجه غلیظ نجف آبادیاش از داخل آش تُرش هم معلوم میشد.
در این مدت ارتباطمان محدودتر شده بود تا کارت پایان خدمتش را گرفت. قاتی بیشتر گروه های مؤسسه میدیدمش: رباتیک، ورزش، ادبی.
آن زمان مدیر انتشارات" عماد" بودم. توفیق شد رفتیم دیدار آقا. قرار شد گزارشی از فعالیتهای مؤسسه در حوزه ترویج کتاب ارائه بدهم. آنجا خدمت آقا عرض کردم که مابین چهل و هشت تا بیمارستان، نماز جمعه و گلزار شهدا غرفه کتاب میزنیم. ایشان خیلی خوششان آمد. حتی میان صحبتهایشان چند دفعه از کار مؤسسه تعریف کردند که الگویی بشود برای بقیهی ناشران.
جمعهی همان هفته، رفتم نجفآباد. بچهها را جمع کردم. آنچه در دیدار آقا گفته و شنیده بودم، برای بچهها گزارش دادم. آخر جلسه محسن جلوی همه پا شد و گفت:
« من دیگه نه میام کلاس رباتیک، نه میام ورزش؛ میخوام برم تو کار کتاب! »
از همان روز پاشنه کفشش را کشید برای ترویج و تبلیغ کتاب.
🗣 راوی: مدیر مؤسسه شهیدکاظمی (حمید خلیلی)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 0⃣0⃣1⃣
بعد از ازدواج هر هفته پیامک میداد:
« با حاجی کار نداری؟ »
میپرسیدم:
« کجایی؟ »
مینوشت:
« اصفهان، زیر باران، با موتور، به سوی حاج احمد. »
میرسیدند سر خاک حاج احمد، پیام میفرستادند.
شده بودم سنگ صبورشان. میخواستند آب بخورند زنگ میزدند با من مشورت می گرفتند. سرِ رفتن به سپاه یا حوزه علمیه؛ خرید ماشین؛ ساخت خانه؛ اعزام به سوریه و حتی کوچکترین کارها. خیلی وقتها میگفتم:
« محسن آخه اینم مشورت گرفتن داره؟! »
گاهی کلافه میشدم از بس پیگیری میکرد.
گذاشتمش مسئول فرهنگی اردوی جهادی. آنجا دبه کرد که میخواهم بروم روستای"وزوه". وزوه چه خبر بود؟ خانمها آنجا کار میکردند. گفتم:
« محسن! زشته جلوی بچهها. پشت سرت حرف درمیارن. »
گفت:
« نه میرم و زود برمیگردم. »
تا دو روز فکر میکردم میرود به هوای خانمش. رفتم سروگوشی آب دادم. دیدم نه، بچهها را جمع کرده و اذان میگوید و نماز جماعت راه میاندازد. پیش من دستش رو شده بود. میدانستم همیشه لایی میکشد. بی سروصدا دنبال جایی میگشت که کار روی زمین مانده باشد. میآمد شلوغ میکرد، کار که روتین میشد، همه را قال میگذاشت و میرفت سراغ کار بعدی.
فتنه هم به پا میکرد. میدیدی سر آب بازی را باز کرده و در اوج شوخی غیبش زده است.
کتاب مفاتیح الحیاه که چاپ شد، راه افتاد بین مساجد. ماه رمضان، همان روز اول، شصت تا فروخته بود. میرفت مخ امام جماعت را میزد که اجازه بدهد بین دو نماز کتاب را معرفی کند. با بچهها در پویشهای مطالعاتی غوغا کردند. در شهر نجف آباد چهارهزار نسخه کتاب "من زندهام" فروختند. خانمش هم آمده بود کمکش. برشی از کتاب را به حالت تئاتر اجرا میکردند. در مدارس خیلی خوششان میآمد. این قدر فروختند که می گفتم:
« بسه بابا! الان همه شهر شده من زندهام! »
تا جایی که خانم معصومه آباد، نویسنده این کتاب را دعوت کردیم مؤسسه.
🗣 راوی: مدیر مؤسسه شهیدکاظمی (حمید خلیلی)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
♨️شاهد از غرب رسید‼️
👇عاقبت شعارهایی مثل «زن زندگی آزادی» به روایت تصویر
ببنید خودشون چی دارن میگن
⚠️‼️توی دانشگاه های آمریکا تجاوز به دختران چنان بیداد میکنه که دختران دانشجو برای اعتراض به این وضع فاجعه بار تجمع برگزار کردند
فیلمش را میتونید همینجا ببینید👇👇
https://eftekhar1357.ir/?p=2616
😔اونوقت یه عده دانشجوی بی خبر از همه جا، توی بعضی دانشگاه های ایران برای حذف حجاب تجمع می کنند!!!!
✋به این افراد این فیلم را نشون بدین تا بفهمند عاقبت رواج بی بندوباری چیه!!!
⚠️اگه امروز برای حذف حجاب تجمع کنید، یه روزی فرزندان تون باید مثل این دختران آمریکایی برای برگشتن امنیت تجمع کنند...
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
#مهدویت
✊ ایستادند پای امام زمان خویش...
💐 امروز ۲۷ آبان سالروز شهادت
شهدای مدافع حرم " #رسول_خلیلی "،
" #مهدی_موحدنیا "، " #بابک_نوری " و
" #عارف_کاید_خورده " گرامی باد.
#صلوات.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم