💫 هر کجا می نگرم
عشق تو آنجاست بلی
⃟ ⃟• حضرت عشق
تمامم شده ای باور کن
عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دردِ فـراق آمد و عشق از دلـم نـرفت!
ای روزگـار سیـلی محکمتـری بـزن..!
#یاایهاالعزیز
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
و اگر بپرسند کجا دلت شکست؟
خواهم گفت:
آنجا که دیدم دیگران را،
شراب وصل دادی و
مرا در فراق سوزاندی...😔
#سیدالشهدا_جان 🖤
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
حرفی بزن به لهجهی باران که مدتیست
این بغض کهنه منتظر یک اشاره است
شهید محمد عبدالکریم علی🌷
حزب الله
صبـحتون شهـدایـی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📝 شهید صفرعلی قاسمیراد
ای مردم عزیز! ما از روی ریا و برای پول و مقام به جبهه نرفتیم. این را بدانید هدف همهی شهدا امام حسین(ع) است. من اینجا میگویم و مینویسم که اگر خودمان به کربلا نرفتیم، شما بهجای ما این قبر ششگوشهی امام حسین(ع) را زیارت کنید.
#شوق_وصال کربلا در وصیتنامه شهدا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب #خداحافظ_سالار
زندگینامه سردار شهید حاج حسین همدانی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
کتاب #خداحافظ_سالار زندگینامه سردار شهید حاج حسین همدانی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه
قسمتهای ۱۲۱ تا ۱۲۵ کتاب زیبای خداحافظ سالار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 6⃣2⃣1⃣
حسین وهب را بغل گرفت و گفت:
« پروانه نمیدونی چقدر مردم آواره دیدم که از قصرشیرین فرار میکردن و آواره کوه و بیابون بودن. نه ماشین داشتن که باهاش مسیر ۳۵ کیلومتری قصرشیرین به سرپل ذهاب رو بیان و نه فرصتی که اسباب واثاثیهشون رو جمع کنن. بچهها از گرسنگی و تشنگی و سرمای شب توی بیابونها میمردن. بعثیها، هم به اموال مردم تعدی کرده بودن و هم به ناموسشون. ما امکانات جنگیدن نداشتیم. اونا با تانک میآمدن و ما با ژ.3 مقابلشون بودیم. تقریبا همهی اعضای شورای فرماندهی سپاه همدان رو تو پاسگاه مرزی " تیله کوه " به اسارت درآوردن و من شاهد صحنهی تلخ اسارتشون بودم. قصرشیرین که سقوط کرد، برای دفاع از سرپل ذهاب، با بیست، سی نفر از بچههای سپاه همدان، عقب اومدیم. بعثیها پشت سر ما، میاومدن و خیلی زود به ورودی شهر رسیدن. کنار پمپ بنزین با اونا درگیر شدیم. اما زورمون نرسید وارد شهر شدن. اهالی سرپل ذهاب، فرصت بیشتری از مردم قصرشیرین برای فرار داشتن. اونا به شهرهای عقبتر مثل كرند رفته بودن و شهر، خالی از سکنه بود. فقط ما بیست سی نفر بودیم و در مقابلمون دهها تانک که تا ساختمان سپاه سرپل ذهاب اومده و آرم بزرگ سیاه رو که روی دیوار نقاشی شده بود، با تیر مستقیم زدن. غيرتمون به جوش اومد. تانکها رو عقب زدیم و متجاوزین از شهر فرار کردن. روی ارتفاعات مشرف به شهر مستقر شدن. روی دو ارتفاع بلند به نام.های قراویز و بازی دراز.
بچههای سپاه تهران تو " بازی دراز " با اونا میجنگیدن و ما در قراویز. تعدادی شهید دادیم اما زمینگیرشون کردیم، تا نیروهای کمکی رسیدن. وقتی به سرپل ذهاب برگشتیم، درب همه خانهها باز بود. و سقف بسیاری از خانهها ويران. وسایل زندگی اونا از همه نوع دست نخورده باقی مونده بود. مردم سرپل جونشون رو از معرکه به در برده بودند ولی اموالشون رو نه. پس از چند روز جنگیدن، غذایی برای خوردن نداشتیم توی پارگینگ یکی از خونهها، چند جعبه نوشابه بود. مقداری نون خشک پیدا کردیم و با نوشابه خوردیم و یادداشت نوشتیم که این آدرس ماست که اگه صاحباش برگشتن، پولش رو بدیم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 7⃣2⃣1⃣
حسین آن چه را که دیده بود، هنرمندانه شرح داد. تا جایی که یادم رفت از مریضی وهب بگویم. با او هم داستان شدم:
« طفلی، بچههای بیمادر! »
و حسین آه کشید:
« صحنههایی دیدم که نمیتونم بگم. »
و آماده رفتن شد. پرسیدم:
« کجا با این عجله؟ »
جواب داد:
« به جبهه سرپل ذهاب که اسمش شده، جبهه همدان. »
و لبخندزنان گفت:
« محمد بروجردی فرمانده منطقه غرب، یه اسم هم برا من گذاشته. فکر میکنم از شاهکوهی بهتر باشه. »
با اشتیاق پرسیدم:
« چی؟ »
گفت:
« همدانی »
زمستان سال ۵۹، حسین به سرپل ذهاب برگشت و ما در کنار مشکل آب و شیلنگهای یخ زده، قطعی برق هم داشتیم. اداره برق از روی تیری به ما برق داده بود که ظرفیت مناسبی نداشت. دائم برق قطع و وصل میشد. وسیلهی برقی قابل استفاده نبود و خانه از سرما شده بود، زمهریر. دیگر توش و توان نداشتم وهب را ببرم دکتر. شبها چند پتو روی خودمان میکشیدیم اما حریف سرما نمیشدیم. رگ غیرت عمه از این وضعیت، جنبید. به اداره برق رفت و از آنها خواست که مشکل برق را حل کنند. و خیلی زود کارگران اداره برق، تیر برق جداگانهای جلوی خانه نصب کردند و برق، دیگر قطع نشد. عمه گرما را به خانهام آورد ولی از پیش ما رفت. او مجبور شد به خاطر پسر دومش اصغرآقا، به تهران برگردد و من دوباره تنها شدم.
روزهای پایانی سال، حسین که مسئول تدارکات سپاه همدان بود. از جبهه برگشت و خبرداد، یک جوان اصفهانی به همدان آمده و به عنوان فرمانده سپاه استان معرفی شده است.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 8⃣2⃣1⃣
گفت:
« همان دانشجویی است که هنگام ورود امام به بهشتزهرا با او آشنا شده و اسمش " محمودشهبازی " است و گوشهای از سوابقش را این گونه برشمرد:
« عضو شورای فرماندهی ستاد مرکزی سپاهه و از دانشجویان فاتح لانه جاسوسی آمریکاس. سال گذشته تعدادی از جاسوسان آمریکایی رو برای پنهان کردن به همدان آورد. یه پا مُلاس، ولی بدون عبا و عمامه. معلم قرآنه و استاد نهج البلاغهاس. »
به شوخی گفتم:
« پس با این سطح علمی، چرا نرفته حوزه علمیه؟ »
با جدیت پاسخ داد:
« شک ندارم که سپاه رو مثل حوزه علمیه میکنه. »
چند روز بعد همین فرمانده جوان را به خانه آورد. باوجود فاصله سنی نُه ساله با او، به قدری در این چند روزه، با هم خودمانی و رفیق شده بودند، گویی که سالهاست با هم بودهاند. محمود با لهجه شیرین اصفهانی با حسین شوخی میکرد و حسین با لهجهی غلیظ همدانی سربه سر او میگذاشت و من چه میدانستم که این دو در آینده، پارهی تن هم خواهند شد. اگر یک روز او را نمیدید دلتنگش میشد. میپرسیدم:
« مگه این جوان با بقیه چه فرقی داره که تو رو مجذوب خودش کرده؟ »
میگفت:
« همه چیز در او جمع شده؛ از حسن رفتار و هوش سرشار تا قدرت نفوذ در دلها. و تدبیر و تسلط بر کار تا خلاقیت و ابتکار با یک سیمای نورانی و شبزندهدار که مغناطیسش هر کسی را به سمت خود جذب میکنه. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم