🔆تصویر امام خامنهای بر روی خودروی راکت انداز حزبالله
عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شُدهنَزدیڪڪههِجرانِتومارابُڪُشَد
اِشتیاقِتومَراسوخت،ڪُجایی؟بازآ
#اللھمعجللولیڪالفرج
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
غُبارِکویامامحُسینَـمهمینبساستمرا
دیدنِاوستچـٰارھأم❤️🩹
ازتمامِعشقِمانفاصلهاشسهمِمناست
اینهمانسختترینقسمتِعاشقشدناست
•پَنـاھِ عالَمِـینْ حُسینَم‹؏›
صَلَّىاللَّهُعَلَیْکَ یَاأَبَاعَبْدِاللَّهِ(؏)
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دلتنگی،
فقط یک کلمه نیست!!
یک سبک از بی صدا جان دادن است...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚠️وصیت تکان دهنده شهید مهندس محمد فتحعلی زاده، مزار شهدای شهرستان خوی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📗کتاب حقیقتا زیبا و معنوی #عارفانه زندگینامه شهید #احمد_علی_نیری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
📗کتاب حقیقتا زیبا و معنوی #عارفانه زندگینامه شهید #احمد_علی_نیری @shahedaneosve شاهدان اسوه، زن
قسمتهای ۸۱ تا ۸۵ کتاب زیبای عارفانه
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #عارفانه
🌹زندگینامه شهید #احمدعلی_نیری
قسمت 6⃣8⃣
در یکی از نامههایی که احمد آقا برای دوستش فرستاده بود آمده:
« جبهه آدم میسازد. جبهه بسیار جای خوبی است برای اهلش یعنی کسی که از این موقعیت استفاده کند و جای خوبی نیست برای نااهلش. »
دفترچه خاطراتی که از احمد آقا به جا مانده و بعد از سالها مطالعه شد، کمی از حالات معنوی او در دوران جهاد را بازگو میکند. احمد آقا در جایی از دفتر خود نوشته است:
« »روز یکشنبه مورخ ۱۳۶۴/۱۰/۲۹ در سنگر نزدیک سحر در عالم خواب دیدم که آقای حق شناس با دعاهایش نمی گذاشت ما شهید شویم. خیلی به آقا تضرع و زاری کردم. آقا خیلی صورت پرنور و مهربانی داشت و به من خیلی احترام خاصی گذاشت. »
یا در جایی دیگر آورده است:
« در شب ۱۳۶۴/۱۱/۱۴ در خواب دیدم که امام خمینی با حالت خیلی عزادار برای آیت الله قاضی ناراحت است. و در هنگام سخنرانی هستند و حتی... (مفهوم نیست) در همان شب برای آیت الله قاضی نماز خواندم و فیض عظیمی خداوند در سحر به ما داد. الحمدلله. »
احمد آقا در ادامهی خاطرات مینویسد:
« روز چهارشنبه میخواستم وضو بگیرم برای نماز که یک لحظه چشمم به حضرت (عج) افتاد... تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۱۶ پادگان دوکوهه. »
در جایی دیگر از این دفتر آورده:
« در روز جمعه در حسینیه حاج همت پادگان دوکوهه در مجلس آقا امام زمان (عج) گریه زیادی کردم. بعد از توسلات وقتی به خود آمدم دیدم که از همه ی اشکی که ریختم یک قطره اش به زمین نریخته گویا ملائک همه را با خود برده بودند. »
🎤 راویان: دستنوشته های شهید و خاطرات دوستان
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #عارفانه
🌹زندگینامه شهید #احمدعلی_نیری
قسمت 7⃣8⃣
🌹 خبر شهادت
سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود. به جز یکی دو نامه، دیگر از او خبر نداشتیم. نگران احمد بودم به بچه ها گفتم:
« خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم. »
یک روز دیدم رادیو مارش عملیات پخش میکند. نگرانی من بیشتر شد. ضربان قلب من شدیدتر شده بود. مردم از خبر شروع عملیات خوشحال بودند اما واقعاً هیچ کس نمیتواند حال و هوای مادری که از فرزندش بی خبر است را درک کند. همه میدانستند احمد بهترین و کم آزارترین فرزند من بود. خیلی او را دوست داشتم. حالا این بیخبری خیلی من را نگران کرده بود. مرتب دعا میخواندم و به یاد احمد بودم تا اینکه یک شب در عالم خواب دیدم کبوتری سفید روی شانهی من نشست بعد کبوتر دیگری در کنار او قرار گرفت و هر دو به سوی آسمان پر کشیدند. حیرت زده از خواب پریدم. نکند که این دومین پرنده، نشان از دومین شهید خانواده ی ماست؟ اما نه ان شاءالله احمد سالم برمیگردد. دوباره خوابیدم این بار چیز عجیبتری دیدم. این بار مطمئن شدم و که دیگر پسرم را نخواهم دید. در عالم رویا مشاهده کردم که ملائکهی خدا به زمین آمده بودند هودج یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده میشد در میان دستان ملائکه است. آنها نزدیک ما آمدند و و پسرم احمدعلی را در آن سوار کردند. بعد هم همهی ملائک به همراه احمد به آسمانها رفتند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #عارفانه
🌹زندگینامه شهید #احمدعلی_نیری
قسمت 8⃣8⃣
روز بعد چند نفر از همسایهها به خانه ما آمدند و سراغ حسین آقا را می گرفتند. گویا شنیده بودند که شهید محلاتی شهید شده و فکر میکردند حسین آقا همراه ایشان بوده. من میگفتم:
« حسین آقا در خانه است من ناراحت احمد علی هستم. »
آن روز مادر شهید جمال محمدشاهی را دیدم. این مادر گرامی را از سالها قبل در همین محل میشناختم. ایشان سراغ احمد علی را گرفت. گفتم:
« بیخبرم. نمیدانم کجاست. »
سیده خانم مادر شهید جمال هم رؤیای عجیبی دیده بود که بعدها برایم تعریف کرد. ایشان گفت:
« در عالم خواب به نمازجمعهی تهران رفته بودیم. آن قدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت. بعد اعلام کردند که امام زمان (عج) تشریف آوردهاند و میخواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند. من با سختی جلو رفتم. وقتی خواستند نام شهید را بگویند دقت کردم از بلندگو اعلام شد: شهید احمد علی نیری. »
که خلاصه همان روز بود دیدم رفت و آمد در اطراف خانهی ما زیاد شده. پسرم مرتب می آمد و میرفت. ظهر بود که از اخبار شنیدیم هواپیمای حامل شهید محلاتی مورد هدف قرار گرفته و ایشان به شهادت رسیده اند. و بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت احمد علی را اعلام کردند و مراسم تشییع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حق شناس و عباراتی که ایشان در وصف پسرم فرمودند خیلی عجیب شده بود. بعد از اینکه حضرت آقا این حرفها را زدند دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند. عجیب اینکه پسر من در خانه که بود یک زندگی بسیار عادی داشت. اما هیچگاه از او مکروه ندیدم؛ چه رسد به گناه. احمد رفت اما میدانستم که او اهل این دنیا نبود. او در این جهان ماندنی نبود. او هر لحظه آمادهی رفتن بود. خدا هم او را در جوانی به نزد خود برد. بعد از احمد تمام آنچه از او مانده بود را جمع کردیم. چندین جلد کتاب بود که همه را به حوزه ی قم تحویل دادیم. یکی از علما میگفت:
« این کتابها برای چه کسی بوده؟ اینها حتی برای طلبه ها سنگین است. »
🎤 راوی: مادر شهید
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم