میدان عمل خالیست...
او در پی سرباز ست
چون ما همه سرباریم
سردار نمی آید
#یاایهاالعزیز
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفتمکهفـــــراقرانبینم،دیدم
آمدبهسرمازآنچهمیترسیدم.♥️
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
آوازشان آواز بود آنان که رفتند
پروازشان پرواز بود آنان که رفتند
چشمانشان مثل شقایق مثل خورشید
در محضر گل باز بود آنان که رفتند
#سردار_شهید_حسین_همدانی
#صبحتون_شهدایی🥀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📎 فرازی از وصيتنامه
🌷شهيد ابراهيم یعقوبي🌷
اينجانب ابراهيم يعقوبي يكي از بندگان گنهكار كه با چشم باز و آگاهي كامل به دستورات دين مبين اسلام كه به آن اعتقاد دارم به جبهه آمده ام ...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسینهمدانی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسینهمدانی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگین
قسمتهای ۱۶ تا ۲۰ کتاب زیبای ساعت ۱۶ به وقت حلب
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 1⃣2⃣
ناگهان دیدیم رنگ به صورت پدر شهید نمانده است. فهمیدیم آن خشمی که نگرانش بودیم سراغ ایشان آمده است. رو کرد به برادرش و با پرخاش به او گفت:
« هیچ معلوم است چه میگویی؟! »
بعد هم رو به ما ادامه داد:
« انگشت آن جوان با کدام حجت قطع شد؟ چرا رفتید؟ مگر انسان وقتی در راه خدا قربانی می دهد چیزی از آن را برای خودش برمیدارد؟ قربانی را باید در بست بدهی به
پیشگاه خدا! »
ما خیال میکردیم ایشان وقتی این موضوع را بشنود تکه تکه مان میکند ولی می دیدیم که برادرش را برای این پرسش سرزنش می کند. بعد هم به او گفت:
« تو مسلمانی؟! چه میگویی؟ به خاطر جنازه بچه ام یک جوان ناقص شده! قربانیای بوده که آن را در راه خدا دادم. اگر الان هم جسد او را بیاورند، من نمی خواهم
او را در راه خدا دادم. »
همان جا بود که فهمیدم این مردم را باید از نو شناخت. این مردم شهید که می دهند و به جای آنکه مأیوس و دلمرده شوند خودشان می شوند علمدار استقامت برای دیگران. خداوند عجیب با شهادت بچه ها نفوس و قلوب خانواده های آنها را منقلب می کرد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 2⃣2⃣
✨ خسته نباشی برادر
راوی: جعفر مظاهری
مردادماه ۱۳۶۲
اولین مأموریت رزمی تیپ ۳۲ انصارالحسین، عملیات والفجر ۲، در منطقه حاج عمران بود. حاج عمران منطقه ای بسیار پیچیده و ناشناخته بود در محدودهٔ در بندگان عراق با ارتفاعات سر به فلک کشیده و دره های عمیق، که امکان جابه جایی نیرو و احداث جاده در آن بسیار مشکل و به عبارتی ناممکن بود.
روز قبل از عملیات، آقای همدانی با تعدادی از فرماندهان گردانها برای شناسایی منطقه رفتند زیر همان ارتفاعات. هلی کوپتر دشمن محل آنها را شناسایی و چند راکت به طرف مکانی که آنها مستقر بودند پرتاب می کند. یک ترکش نسبتاً بزرگ به کمر حاج حسین درست کنار ستون فقراتش می خورد و ایشان به شدت زخمی میشوند. بلافاصله ایشان را به بیمارستان صحرایی منطقه عملیاتی منتقل میکنند. بچه ها فکر میکنند با توجه به شدت جراحت، ایشان دیگر به منطقه برنمی گردند. حتی احتمال میدهند حاجی قطع نخاع شده باشند. در بیمارستان صحرایی به ایشان میگویند وضعیت شما بسیار بغرنج است و سریع باید آتل بندی و به تهران منتقل شوید. اما آقای همدانی شروع میکنند به سروصدا کردن و میگویند:
« چه میگویید؟ بچه ها امشب عملیات دارند. من هم باید کنار آنها باشم. اگر کمرم قطع هم بشود، حداقل باید در قرارگاه باشم و عملیات را هدایت کنم. »
اما کادر پزشکی زیر بار این ریسک نمی رود. بالاخره، با تلاش های ایشان و تماس با فرماندهان ارشد سپاه، به خصوص محسن رضایی، قرار می شود ایشان را با برانکارد ببرند تا فقط در قرارگاه مستقر شوند و از طریق بی سیم با نیروهایشان در تماس باشند. ما از شب تا صبح عملیات درگیر بودیم. عملیات پیچیده بود. اوایل صبح، پاتک های شدید دشمن شروع شد. به دلیل نداشتن جاده پشتیبانی، امکانات پشتیبانی هم وجود نداشت. در همان ساعات اولیه آذوقه و مهمات به پایان رسید. در اوج درگیری که اطرافم توپ و خمپاره بر زمین میخورد، طوری که فاصله سه متری خودم را نمیدیدم یک نفر زد به پشتم و گفت:
« خسته نباشی برادر »
برگشتم و دیدم آقای همدانیاند. ایشان باید در قرارگاه اصلی می ماندند و نباید تکان می خوردند؛ چون احتمال داشت قطع نخاع شوند. ولی نتوانسته بودند دور بودن از خط مقدم را تحمل کنند برای همین از روی برانکارد بلند شده و نه تنها از قرارگاه تاکتیکی جلوتر آمده بودند بلکه وارد منطقه درگیری شده بودند. گفتم:
« آقای همدانی، مگر دکترها نگفتند وضعیت شما خوب نیست و احتمال قطع نخاع وجود دارد؟ »
نگاهم کردند و گفتند:
« اگر قرار است قطع نخاع شوم می خواهم کنار نیروهایم این اتفاق بیفتد. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 3⃣2⃣
✨ شب عاشورایی
راوی: سالار آبنوش
اسفندماه ۱۳۶۳
قبل از غروب آفتاب دستور داد همهی رزمندگان لشکر ۳۲ انصار الحسین در نقطهای جمع شوند. همه در آن منطقه جمع شدیم. چندهزار نفر بودیم. لشکر انصار، برای کمک به یگانهایی که کارشان در عملیات بدر کنار رودخانه دجله گره خورده بود، از غرب به جنوب آمده بود.
آقای همدانی یک اسلحه کلاش به دست گرفت و رفت بالای تویوتا و با بلندگوی دستی شروع کرد به خواندن " سوره والعادیات ".
بعد گفت:
« امشب شب عاشور است. حرفهای امروز من با همه حرفهایی که تا به حال زده ام فرق میکند. همه چیز سر جای خودش... جنگ و دفاع همچنان ادامه دارد. اسلام و مبارزه وجود دارد. هیچ کس هم ناامید نمیشود ولی من امشب کسی را می طلبم که نخواهد فردا را ببیند. قطعاً دیگر برای آنها فردایی نیست. تعدادی که امشب هستند و می مانند قطعاً فردا نیستند. کسانی که به این یقین رسیده اند آماده رفتن باشند. برادران شما آنجا در محاصرهاند. عراقیها با تانکهای خود در حال عبور از روی اجساد آنها هستند و هلهله و شادی میکنند. ما باید به کمک بچه های محاصره شده برویم. »
دقیقاً داستان شب عاشورای امام حسین تکرار میشد. حاج حسین ادامه داد:
« هر کس خواست بیاید در تاریکی شب بیاید. کسی هم حق ندارد دیگری را برای نیامدن شماتت کند. هر کسی به هر دلیلی آمادگی ندارد مدیون است بیاید. کسی باید بیاید که سبک بال باشد چون حتماً شهید میشود و... »
قرار بود در ادامه عملیات بدر تعدادی از نیروهای لشکر ما یک سری عملیات استشهادی انجام دهند. وقتی نماز مغرب و عشا را خواندیم صحنه های عجیبی رقم خورد. در آن تاریکی هر کس از گوشهای راه افتاده بود و خودش را به آن نقطه معین رسانده بود. جمعیت زیادی آمده بودند؛ ولی جمع جمعی خاص بود. همه سبک بودیم. همه به دنبال حاج حسین حرکت کردیم. اصلاً پشت سرمان را نگاه نمیکردیم. شب زیبایی بود...
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 4⃣2⃣
✨ خون میرزا کوچک خان
راوی: سالار آبنوش
دی ماه ۱۳۶۵
دی ماه ۱۳۶۵، عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه به شدت جریان داشت. حسین همدانی در مقام فرمانده لشکر ۱۶ قدس گیلان، در عملیات حاضر بود. دو گردان لشکر ۱۶ قدس، حین عملیات به محاصره دو تیپ دشمن درآمدند. تدبیر قرارگاه فرماندهی عملیات این بود که هر دو گردان تسلیم شوند. استدلال قرارگاه این بود که اگر بخواهیم آن دو گردان را از محاصره درآوریم، باید به اندازهٔ چهار گردان تلفات بدهیم و این منطقی نبود. اما حسین همدانی اصرار می کرد آن دو گردان را از محاصره درآوریم. او بدون هماهنگی با قرارگاه فرماندهی، شخصاً داخل حلقه محاصره شد و نزد نیروهایش رفت. خودش را به تک تک بچه ها نشان داد و روحیه آنها را بالا برد. مانند یک رزمنده تکوَر، با موتور، زیر آتش شدید دشمن بین بچه ها میچرخید و فریاد میزد:
« باید مقاومت کرد... دیدارمان با آقا امام حسین علیهالسلام. »
با این روحیه نیروهای دو گردان لشکر ۱۶ قدس، با شکستن حلقه محاصره و نابود کردن تعداد زیادی از نفرات و انهدام تجهیزات دشمن، اقتدار سربازان امام زمان (عج) را به رخ دشمن کشیدند. بچه های گیلان آنجا نشان دادند میرزا کوچک خان جنگلی که بود.
همه میگفتند که حسین همدانی این حماسه را ایجاد کرد ولی خود حاج حسین میگفت:
« من خون میرزا کوچک خان را در آن عملیات در رگهای بچه ها دیدم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 5⃣2⃣
✨ این حرفها گفتنی نیست.
راوی: حمید حسام
دی ماه ۱۳۶۶
خاطره من به زمستان ۱۳۶۶ عملیات بیت المقدس ۲، منطقه عملیاتی ماووت در شمال غرب کشور عراق، برمیگردد. آن زمان حاج حسین، معاون عملیاتی قرارگاه قدس سپاه و معاون عزیز جعفری بود. من هم دیده بان واحد ادوات لشکر ۳۲ انصارالحسین بودم. آقای علی شادمانی هم فرمانده لشکر بود.
عملیات بیت المقدس ۲ با موفقیت به پایان رسید و هدف اصلی عملیات، یعنی تصرف جاده ماووت به استان سلیمانیه عراق، کاملاً محقق شد. ضمناً، قرار بود همان شب لشکر ۲۷ محمد رسول الله صلى الله عليه وسلم از سر پلی که ما به دست آورده بودیم عملیات را ادامه دهد. عملیات با موفقیت به پایان رسید و بیشتر مسئولان لشکر ۳۲ به همدان برگشتند. رسم شده بود بعد از هر عملیات بیشتر مسئولان به شهرهای خودشان میرفتند. مثل زمان بمباران شهرها که بلافاصله پس از بمباران مردم به کوچه
و خیابان می آمدند و به محل بمباران شده میرفتند. تقریباً همهی افراد رده بالای لشکر، مانند فرمانده لشکر و جانشین او و فرماندهان گردانها به همدان برگشته بودند. من، که در گردان ادوات و تقریباً رده سوم فرماندهی واحد ادوات بودم مسئولیت دیده بانی را به عهده داشتم. برای همین در منطقه ماندم. صبح از دیدگاه منطقه را نگاه میکردم که دیدم عراق پاتک کرد و همان ارتفاعاتی را که حاصل آن عملیات بزرگ بود به تصرف درآورد. در همان حین دیدم جیپی به سرعت به طرف محلی که عراقی ها پاتک کردند حرکت می کند. پیش خودم گفتم که حتماً یا میرود اسیر شود یا اصلا نمیداند چه اتفاقی افتاده است. من هم که نمیتوانستم با آنها ارتباط برقرار کنم و خبر بدهم. در همین فکرها بودم که دیدم عراقیها به طرف جیپ تیراندازی می کنند. چند تیر به لاستیک جیپ اصابت کرد. دو سرنشین جیپ تازه فهمیدند چه خبر شده است. سریع برگشتند به طرف شهر ماووت.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم