eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊 🔴 خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور 💠فصل هفتم 🔸تکریت_ کمپ ملحق قسمت 6⃣6⃣3⃣ ✍ من و حیدر را به اتاق سرنگهبان بردند. سعد که عصبانی بود، گفت: « من در جبهه‌های جنوب اسرای شما رو دیدم که پشت پیراهن‌شان و حتی روی پیشانی بندهایشان نوشته بودند مسافر کربلا. شما می‌خواید کربلا را تصرف کنید؟! شما خوب بود یک دستگاه تریلر می‌آوردید، کربلا را می‌گذاشتید روی تریلر و با خودتون می‌بردید ایران و دست از سر ما بر می‌داشتید! » صحبت‌های سعد، ولید و حامد در رژیم ضدشیعی صدام دور از انتظار نبود. امشب که خلیل برای آمار وارد بازداشتگاه شد، عصبانی بود. خلیل، مقید به قانون و دستورات مافوقش بود. بیشتر اوقات که نگهبان‌ها در برخوردهایشان افراط می‌کردند، آنها را تنبیه می‌کرد، اما تنبیه کسانی که برای امام حسین(ع) عزاداری می‌کردند سنگین بود و خلیل رحم در کارش نبود. به دستور سروان خلیل، من و حیدر هر کدام به هفتاد ضربه‌ی کابل محکوم شدیم. حامد، حیدر را زد و ولید، مرا. وقتی هفتاد ضربه‌ کابل را نوش‌جان کردیم، حیدر با همان لهجه‌ی ترکی و دوست‌داشتنی‌اش دوبار تکرار کرد: « سیدی! سنی ننه‌وین جانی ایکی دانا شالاق ویر. » (جون مادرت دوتا کابل دیگه هم بزن) - « کابل‌ها به سرتون خورده، گیج شدید، خواهش نمی‌خواد. » حامد در حالی که به هر کدام‌مان دو کابل دیگر کوبید، گفت: «هذا اثنین...! » ( این هم دو کابل دیگه، یالا برید گم شید، از جلو چشمم دور شید ) وقتی برمی‌گشتیم بازداشتگاه، گفتم: « حیدر! مثل این‌که راستی راستی حالت خوش نیست، چرا گفتی دو کابل دیگه بزنن؟ » - « به حضرت عباس نفهمیدی چرا؟» + «نه» - «خواستم رُند بشه، ارزشش رو داشت که به بهانه‌ی اربعین آقا امام حسین(ع) هرکدوم‌مون هفتادو دو کابل بخوریم، خدا وکیلی ارزش نداشت؟!» این فکر و مرام و حسین‌خواهی حیدر برای من درس داشت. این را که شنیدم احساس آرامش کردم. گفتم: « چرا خدایی می‌ارزید. » ذهن حیدر به کجا رفته بود، می‌گفت بذار بذار به تعداد شهدای کربلا کابل بخوریم. به خاطر همین عقیده و مرامش بود وقتی نوحه می‌خواند، حتی سامی و قاسم نگهبان‌های عراقی هم تحت تأثیر مداحی‌اش قرار می‌گرفتند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊 🔴 خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور 💠فصل هفتم 🔸تکریت_ کمپ ملحق قسمت 7⃣6⃣3⃣ ▪️دوشنبه ۱۱ مهر۱۳۶۷_ تکریت_ کمپ ملحق ✍ به‌خاطر عزاداری اربعین، شب قبل به اسرای بازداشتگاه ‌ها آب ندادند. حسن بهشتی‌پور که در بازداشتگاه شماره‌ی دو بود، از بچه‌های بازداشتگاه خواسته بود، اَمَّن یُجیبُ المُضطرَّ اذا دعاهُ و یکشِفُ السُّوء را بخوانند. شب قبل صدای امَّ یُجیبُ... بچه‌های بازداشتگاه دو در کمپ ملحق پیچید. از شدت تشنگی کلافه بودیم. عراقی‌ها نتوانستند صدای بچه‌ها را خاموش کنند. صبح زود بهشتی‌پور را دیدم. گفت: « سید! چه خوب شد دیشب آب دادن، شب بدی بود، اگه آب نمی‌دادن، بچه‌ها تا صبح از تشنگی تلف می‌شدن. » - « مگه به شما آب دادن؟» + « آره، یه مقداری آب دادن. اما ته سطل پر از گل و لای بود، ولی رفع تشنگی شد. » وقتی بهشتی‌پوز فهمید بین تمام بازداشتگاه‌ها فقط به بازداشتگاه آن‌ها آب داده‌اند، تعجب کرد. خود بهشتی‌پور همیشه می‌گفت: « سید! این هم نتیجه‌ی اَمَّن یُجیبُ المُضطرَّ اذا دعاهُ و یکشِفُ السُّوء. » قبل از آمار ظهر، بسیجی‌ها و پاسدارها را از اسرای ارتشی جدا کردند. نگهبان‌ها می‌خواستند بازداشتگاه پاسدارها و بسیجی‌ها را از اسرای ارتشی‌ها جدا کنند. در مراسم اربعین، بسیجی‌ها و پاسدارها را مسبب برنامه و عامل قانون‌شکنی می‌دانستند. فکر می‌کنم این کار دستور افسر بخش استخبارات اردوگاه بود. در حیاط جمع شدیم. ستوان فاضل وارد کمپ شد. از جمعیت هشتصد و پنجاه نفری کمپ، حدود هشتاد نفرمان بسیجی و سپاهی بودیم. ۹۰٪ اسرای کمپ ارتشی بودند. نمی‌دانستم هدف عراقی‌ها چه بود. بعضی‌ها معتقد بودند، عراقی‌ها قصد فتنه و ایجاد تفرقه دارند. خودم هم حدس می‌زدم بخواهند بین اسرای بسیجی و ارتشی تفرقه بیندازند و حکومت کنند. از لابه‌لای صحبت‌های ستوان فاضل نیز همین استنباط می‌شد. آنها می‌خواستند صف‌بندی جدیدی را شکل دهند. ستوان فاضل گفت: « طبیعیه که رفتار ما با اسرای ارتشی بهتر باشه. ارتشی‌ها مجبور بودند، خدمت سربازی خودشون رو تو جنگ بگذرونن، اما سپاهی‌ها و بسیجی‌های خمینی با میل و رغبت برای فتح عراق اومدن جبهه، اونها به چیزی جز نابودی و فتح عراق فکر نمی‌کنن! » بازداشتگاه یازده و دوازده را به سپاهی‌ها و بسیجی‌ها اختصاص دادند. تعدادمان کم بود و با ارتشی‌ها که بیشترشان سرباز بودند، ارتباط برادرانه‌ای داشتیم. بیشتر کارهای شخصی‌مان را همین بچه‌های با غیرت ارتشی انجام می‌دادند. ولید گفت: « چرا بیشتر مجروح‌ها پاسدارها و بسیجی‌ها هستند؟ » در جواب سؤال خودشان به ما می‌گفتند: « چون شما با سرسختی و تا پای جان تو خط مقدم با ما می‌جنگیدید! » ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊 🔴 خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور 💠فصل هفتم 🔸تکریت_ کمپ ملحق قسمت 8⃣6⃣3⃣ ▪️دوشنبه ۱۸ مهرماه ۱۳۶۷_ تکریت_ کمپ ملحق ✍ امروز رحلت حضرت رسول اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) بود. چند روزی بود عراقی‌ها روی پشت‌بام کمپ، بلندگو کار گذاشته بودند. صدای سرسام‌آور بلندگوها، سوهان روح‌مان بود. نوارها بیشتر ترانه‌های فارسی و عربی بود. بچه‌ها از این‌که روز رحلت پیامبر، ترانه از بلندگوهای اردوگاه پخش می‌شد، حرص می‌خوردند. حسن بهشتی‌پور ناراحت بود، جعفر دولتی‌مقدم گفت: « سید، ما نباید اسیر می‌شدیم. » - « چرا؟ بالاخره اسارت هم جزئی از جنگ و جهادِ. » از ته دل آه کشید و گفت: « نه آقا سید! مکتبی که شهادت دارد، اسارت ندارد! » به حرفش که فکر کردم دیدم راست می‌گوید. هیچ‌وقت تا آن روز به این جمله عمیق نشده بودم. جعفر گفت: « چه دردی از این بدتر که مجبوریم روز رحلت پیامبر اکرم از بلندگوهای اردوگاه ترانه گوش بدیم. » جعفر چند روز قبل با ستوان حمید که خودش در عملیات والفجر هشت مجروح شده بود، بحث کرد. ستوان حمید اهل استان کوت بود. آدم لاغراندام، استخوانی، شیک‌پوش، خونسرد و کم حرف بود. موهای طلایی و صورت کشیده‌ای داشت. خوش‌بین و تحصیل کرده بود. او فارغ‌التحصیل دانشکده افسری بغداد بود. جعفر در جواب سؤال ستوان حمید که پرسیده بود: « شما ایرانی‌ها چطور در آن سرمای زمستان از اروند گذشتید و به فاو رسیدید؟ گفته بود: از خدا و اهل بیت کمک خواستیم! » جعفر از غواصان عملیات والفجر هشت صحبت کرد. ستوان حمید که از زمستان سال ۱۳۶۴ خاطرات تلخی داشت، جعفر را سؤال‌پیچ کرده بود. جعفر به ستوان حمید که دلش می‌خواست از آن سوی خاکریزها و آن‌چه آن شب در آب‌های اروند گذشته بود، بداند، گفت: « سیدی! وقتی قاسم سلیمانی فرمانده‌ی لشکر ۴۱ ثارالله، غواصان بسیجی رو تو اون سرما، کنار آب اروند جمع می‌کنه، به بچه‌های غواص می‌گه: این آب رو می‌بینید، این آب مهریه‌ی فاطمه زهراست; خدا رو به حق مهریه‌ی حضرت فاطمه قسم بدید، که امشب از این آب بگذرید و دل امام رو شاد کنید. می‌خوای حضرت فاطمه کمک‌مون نکنه؟! » ستوان حمید مبهوت سرش را به علامت تأیید تکان می‌داد و به فکر فرو رفته بود. جعفر ادامه داد: « سیدی! ما با عشق به خدا و اهل بیت تو جبهه با شما جنگیدیم و از اونا کمک خواستیم، اما همین اهل بیت تو کشور شما چقدر مظلومن! » تعجب ستوان حمید زمانی بیشتر شد که به او گفتم: « ما تو عملیات والفجر هشت به تعداد شهدای کربلا، هفتاد و دو جنگنده‌ی شما رو سرنگون کردیم! » قبل از آمار ظهر از جعفر خواستم همراهم به اتاق سرنگهبان بیاید. می‌خواستم از عراقی‌ها بخواهم به‌خاطر رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) از پخش ترانه از بلندگوهای کمپ خودداری کنند. به همراه جعفر وارد اتاق سرنگهبان شدم. سعد که مشغول نوشتن بود، پرسید: « ها شینو؟ » ( چیه؟ ) کریم مترجم آن‌جا حاضر شد. به سعد گفتم: _ سیدی! درسته از نگاه شما ما دشمن هستیم; ولی مسلمانیم، خدا و پیامبر خدا را که اعتقاد داریم. سعد که بیشتر اوقات آدم بی حوصله‌ای بود و از مقدمه چینی بدش می‌آمد، گفت: _ آره میدونم همهطی ما مسلمانیم، چه می‌خوای؟ _ سیدی! پیامبر (ص) حرمت داره. پیامبر همه‌ی مسلموناست. به احترام پیامبر اکرم که امروز روز رحلت‌شون است دستور بدین این ترانه رو خاموش کنن! جعفر نامی از امام حسن مجتبی(ع) به میان نیاورد; او با یادآوری رحلت پیامبر سعی کرد روی نقاط مشترک شیعه و سنی انگشت بگذارد. سعد دستور داد نوارهای ترانه را خاموش کنند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊 🔴 خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور 💠فصل هفتم 🔸تکریت_ کمپ ملحق قسمت 9⃣6⃣3⃣ ▪️چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۶۷_تکریت_ کمپ ملحق امروزصبح شعر سیدمحمد شفاعت‌منش گل کرده بود و درباره خودش شعری سروده بود. درکنج زندان من فتادم کس ندارم. شفایم ده، یاریم کن پروردگارم. مسئول تقسیم چای کمپ، جوان لاغر اندام، استخوانی و قدبلندی بود به نام بهزاد روشن. وارد بازداشتگاه ما شد. یک لیوان چای دستش بود. بهزاد مسئول بازداشتگان را صدا زد و از او خواست یک لیوان چای رابین مجروحین بازداشتگاه تقسیم کند. درکمپ، سهمیه ی چای هر پنج نفر یک لیوان بود. عراقی ها به بهزاد که مسئول تقسیم چای کمپ بود، یک لیوان چای اضافه می دادند. بهزاد مثل دیگران به همان سهمیه ی پنج نفر یک لیوان قانع بود. او هر روز یک لیوان چای سهمیه ی ویژه اش را به نوبت بین بیست و پنج بازداشتگاه تقسیم می کرد. روزهای بعد که دکتر موید، پزشکیار کمپ فهمید بهزاد سال دوم پزشکی است، او را به درمانگاه اردوگاه برد. حوالی ظهر، اسرایی که به بیگاری رفته بودند، وارد کمپ شدند. هر روز به اجبار، تعدادی از اسرا را به بیگاری می بردند. این افراد معمولا بچه های ورزیده و تنومند کمپ بودند. افرادی هم بودند جثه ی ضعیف ونحیفی داشتند، چون مورد خشم و غضب بعضی از نگهبان ها قرار گرفته بودند، باید به بیگاری می رفتند. نزدیکی اردوگاه یک کارخانه بلوک زنی بود که بچه ها اداره اش می کردند. ساخت و ساز چند ساختمان نیمه تمام در پادگان صلاح الدین با بیکاری اسرا به پایان رسید. با حسین جعفری بچه ی کرمان که در بازداشتگاه هفت بود، رفیق بودم. او در بیگاری ها بنایی می کرد. عراقی ها زیاد از او کار می کشیدند، خودش هم مقصر بود، زیاد کار می کرد و عراقی ها از کسانی که خستگی ناپذیر کارمی کردند خوششان می آمد و دست بردارش نبودند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊 🔴 خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور 💠فصل هفتم 🔸تکریت_ کمپ ملحق قسمت 0⃣7⃣3⃣ آن روز با این که حسین مریض بود، او را برای بیگاری بردند. واردکمپ که شد به زور راه می رفت. بعضی از سوله ها که اسکلت فلزی آن ها نصب بود، با بنایی حسین جعفری، رضا زینلی و تعدادی از بچه های اراکی، تهرانی و همدانی دیوارچینی شد. فرمانده بخش مهندسی پادگان می خواست ساختمان بخش اداری، تدارکات و یکی از انبارهای پادگان هر چه زودتر تمام شود. بچه هابه علت سوء تغذیه، ضعیف و لاغر شده بودند و توانایی کارهای سخت و سنگین را نداشتند. آن ها روزانه باید ده، دوازده ماشین آیفا را بلوک بار می زدند و مثل برده از بچه ها کار می کشیدند. حاضر نبودند به این افراد بیشتر از دیگران برسند. تغذیه ی آن ها مثل بقیه بود. بچه ها که تجربه شان بیشترشد، زورشان به عراقی نمی رسید، ولی به بلوک ها چرا! آن ها عقده شان را روی بلوک هاخالی می کردند. برای ساخت بلوک، ماسه زیاد می ریختند و سیمان کم؛ یا به عکس، سیمان زیاد می ریختند و ماسه کم. می خواستند با مصرف کم سیمان، بلوک ها زود از بین بروند و با مصرف زیاد سیمان، عراقی ها را با مشکل کمبود سیمان مواجه کنند. این تنها کاری بود که از دست بچه ها بر می آمد. حسین جعفری می گفت: « بیشتر وقت ها که بلوک ها را می شکنیم، عراقی ها می پرسند چرا بلوک ها را شکستید؟ » می گوییم: « تقصیر ما نیست، توانایی جسمی ما همینه، از دستمون می افتد و می شکنه. » خود عریف قاسم مسئول تاسیسات اردوگاه می گفت: « تا قبل ازاین که اسرای عراقی وارد پادگان صلاح الدین شوند، کارگران تکریتی وروستاهای اطرافش در ساختمان های نیمه تمام پادگان کار می کردند؛ اسرا که آمدند کارگران را بیرون کردند؛ گفتند کارگر بدون مزد بهتره! » ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✊ایستادند پای امام زمان خویش... 🌹 اول اسفند ماه سالروز شهادت چهار شهید آشوب های خیابان پاسداران تهران، شهدای مدافع وطن 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید گرامی باد. 💐شادی ارواح طیبه شهدا @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔴 شادی به خاطر نعمتهای الهی 📍فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ (سوره نمل آیه ۱۹) 📍ﭘﺲ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺵ ﺑﺎ ﺗﺒﺴﻢ ، ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﺮﻓﺖ ، ﻭ [ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﻧﻌﻤﺖ ﻓﻬﻢ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ] ﮔﻔﺖ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻟﻬﺎم ﻛﻦ ﺗﺎ ﺷﻜﺮ ﻧﻌﻤﺘﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭم ﻋﻄﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻱ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺁﻭﺭم ، ﻭ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻛﺎﺭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﭙﺴﻨﺪﻱ ﺍﻧﺠﺎم ﺩﻫﻢ ، ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﺩﺭﺁﻭﺭ.✳✳✳ 📍 ١.ﺑﺮﺍی ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎی ﺍلهی ﺷﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻭ ﺷﺎﺩی ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻛﻨﻴﺪ. ٢.ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭی ﻫﻢ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺍلهی می ﺧﻮﺍﻫﺪ. ٣.ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎم ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭی، ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎی ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻜﻨﻴﺪ. ٤.ﻫﺪﻑ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺭﻭﺍﻳﺎﻥ ﺍﻧﺠﺎم ﻋﻤﻞ ﺻﺎﻟﺢ ﻭ ﻛﺴﺐ ﺧﺸﻨﻮﺩی ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ. ٥.ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﺎﻥِ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻛﺮﺩﺍﺭ ﻟﺎﻳﻖ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩهی ﻛﻞ ﻗﻮﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ.✴✴✴
🔴بزرگترین "معروف" ♦️امام خامنه ای:بزرگترین "معروف"، "دفاع" از این نظام است. این بزرگترین کاری است که باید انجام گیرد. عده ای برای مقابله با این نظام کمر بسته اند - چه از راه نظریه پردازی و چه از راه تبلیغات سیاسی و موذی گری های گوناگون - و در نظام خدشه وارد می کنند. مسأله آنها، انتقاد به نظام یا به مسئولان نظام نیست؛ از نظر آنها انتقاد، وسیله ای برای نابود کردن خود نظام است. ۸۰/۰۶/۱۵
🔰امیرالمومنین علیه السلام: 🔴با مهدی ما حجت‌ها گسسته می‌شود. او پایان بخش سلسله امامان،نجات‌بخش امت و اوج نور و راز نهان است. 📚بحارالانوار،ج 74 ، ص 302
🌸 زیارت عاشورا ، نردبان شهادت است 📝دست نوشته بسیجی که هر بار که میخواند به نیابت از یک شهید ثبت و تاریخ گذاری میکرد. 🌹 🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔺 کلامی از علما ⭕️ حجت الاسلام قرائتی