🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
✨ حادثه ی ده بزرگ
بخش 8⃣
روزی سرهنگ رحمانی برای تفتیش به خانه مان آمده بود، سکه ی یک تومانی را نشانم داد و گفت:
« اگه گفتی کتاب های برادرت و اسلحه ی پدرت کجاست، اینو بهت میدم! »
عالم بچگی، هم دلم می خواست آن پول را داشته باشم و هم نگویم اسلحه ی پدرم و کتاب های برادرم کجاست؟!
دایی امیدعلی کنار جیپ شهباز پاسگاه منتظرم بود. سید اسحاق مرا به دایی ام سپرد. دایی بغلم کرد و بوسیدم و سراغ خواهرش را گرفت، سکوت کردم.
دایی پرسید:
« امیر ! مادرت کجاست؟ »
« کشته شده! »
بهم خیره شد. باورش نمی شد تنها خواهرش را از دست داده باشد. وقتی برای بار دوم سراغ مادرم را گرفت، به یکباره بغضش ترکید. همان جا کنار جیپ خاکستری رنگ پاسگاه نشست و صدای هق هق گریه اش بلند شد. از بس گریه کرده بودم که دیگر نای گریه کردن نداشتم.
دایی گفت: « مهین تاج کجاست؟ »
- « مهین تاج هم کشته شد! »
این بار دایی ام با سوز و حرارت بیشتری گریه کرد. دایی هایم به خواهر بزرگم مهین تاج زیاد علاقه داشتند. سراغ همت و پروانه را گرفت .
- « همت کشته شده ، ولی پروانه و هنگامه زنده اند. »
جنازه ها را در میدان ده نشانش دادم. کنار جنازه ی تنها خواهرش و خواهرزاده هایش زیاد گریه کرد. دایی مرا کنار جنازه ها نشاند و در جستجوی پروانه و هنگامه وارد ده شد. آن ها را ندیده بود. مردم روستای تکیه پروانه و هنگامه را به روستایشان برده بودند .
دم دمای صبح دایی ام کنار چشمه ی ورودی ده، مرا تحویل مردی از اهالی باشت داد. بعدا که او را شناختم، ظهراب گرجی پور نام داشت. تازه از باشت آمده بود کمپرسی ماک زرد رنگی داشت. خانواده ام را می شناخت. همکار برادرم سید قدرت الله در جهاد بود. قبل از انقلاب با برادرانم سید حشمت الله و سید قدرت الله همکلاسی بود. دایی ام بهش سپرده بود که مرا تحویل طایفه ی " شیاس " دهد. خانه های قدیمی طایفه ی مادری ام در همان ورودی باشت بود. از ده بزرگ تا باشت ترافیک بود.
در انفجار مرداد سال ۱۳۵۹، پنجاه و نه تن کشته، سی و هفت نفر مجروح و بعضی ها هم قطع عضو شدند .
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
✨ حادثه ی ده بزرگ
بخش 9⃣
دو ساعتی طول کشید تا به باشت رسیدیم. از فاصه ی ده بزرگ تا باشت، سوار کمپرسی زار زار گریه می کردم. ظهراب، راننده ی کمپرسی که مهربان و عاطفی بود، دستش را روی سرم می کشید و سعی داشت دلداری ام دهد. درست یادم نیست چه می گفت، ولی هیچ حرفی آرامم نمی کرد و تسکینم نمی داد. وقتی گریه می کردم، خودش هم نمی توانست جلوی گریه اش را بگیرد.
در جاده از ده بزرگ تا به باشت می آمدم، خاطرات دو ماه قبل که با خواهرم مهین تاج از روستایمان به باشت آمده بودم، برایم تداعی شد. آخرین باری که از ده بزرگ به باشت آمدم، اواخر اردیبهشت بود. مادرم، من و مهین تاج را به باشت منزل دایی هایم فرستاد. فاصله ی ده بزرگ تا باشت، پیاده، برای کودکان هفت ساعتی می شد. نزدیکی های ظهر به جاده ی آسفالت نزدیک " پل بِریم " رسیدیم. کف پاهایم تاول زده بود. دیگر نمی توانستم راه بروم. تا روستای کَنه را با ماشین عبوری آمدیم. از تشنگی نا نداشتم. در روستای کَنه، شانسی درِ خانه ای را کوبیدیم. خودمان را معرفی کردیم و آب خواستیم. منزل سیدرضا عبدشاهی از سادات عنایی بود. خانمش بی بی ماهتاب احمدزاده زن مهمان نواز و مهربانی بود. فامیل سببی بودیم و نمی دانستیم. به ما غذا داد و من و خواهرم را کنار جاده آورد. کنار جاده منتظر ماشین بودیم که لودر زرد رنگی کنارمان توقف کرد. راننده ی لودر برادرم سید نصرت الله بود. چند ماهی بود که برادرم سید قدرت الله که رئیس جهاد سازندگی بود از سید نصرت الله خواسته بود با لودر به روستاهای محروم خدمت کند. با دیدنش خوشحال شدیم. از لودر پیاده شد و بوسیدمان. سوار لودر که شد، بیل لودر را خواباند. من و مهین تاج سوار بیل لودر شدیم و آمدیم باشت. ورودی باشت از سید نصرت الله جدا شدیم و رفتیم منزل دایی مان. آن خداحافظی آخرین دیدار برادرم سید نصرت الله با مهین تاج بود .
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
✨ حادثه ی ده بزرگ
بخش 0⃣1⃣
حالا من به باشت می رفتم و جنازه ی مهین تاج در ده بزرگ هنوز بر خاک مانده بود. خاطرات دو ماه قبل که برایم تداعی می شد، نمی توانستم گریه نکنم.
ظهراب، مرا تحویل فامیل های مادری ام داد. وارد خانه ی دایی ام شدم. زن های طایفه ی مادری ام شیاس ، با دیدنم صدای شیون و گریه شان بلند شد. در منزل پدر بزرگ مادری ام، یکی از زن ها شَروه می گفت و دیگران بلند بلند گریه می کردند. اگر پدر بزرگ مادری ام زنده بود، داغ تنها دخترش و نوه هایش برایش سخت بود. پدر بزرگ مادری ام مشهدی بهروز جهاندیده کشاورز بود. آدم زحمت کش و سفره داری بود. در دوازدهم آذر ماه سال ۱۳۵۷، از دنیا رفته بود. تا زنده بود، برای تنها دخترش کم نمی گذاشت. مادر بزرگ مادری ام شاه بی بی محمدی با شنیدن خبر کشته شدن تنها دختر و دو نوه اش از آن روز به بعد دچار مشکل روحی و روانی شد. از داغ مصیبتی که برایش رخ داده بود، سال های سال در کنجی می نشست و شروه می گفت. همسایه ها با گریه اش عادت کرده بودند. گوشه گیر شده بود و با کسی حرف نمی زد. دیگر نمی توانست کارهای خانه را برای دایی های مجردم و من و خواهرانم که آن جا زندگی می کردیم، انجام دهد. اشک های او تا دی ماه سال ۱۳۶۶ که به رحمت ایزدی پیوست بند نیامد.
بعد از مادرم خیلی تنها شده بودم. نه عمه ای داشتیم و نه خاله ای. نه پدر بزرگ مادری ام زنده بود و نه پدربزرگ پدری. از داشتن مادر بزرگ پدری هم محروم بودم و تنها برادر تنی ام سید همت الله را هم از دست داده بودم .
دایی ام امید علی که شب قبل در روستا مانده بود، جنازه ی مادر و خواهر و برادرم را به باشت آورد. جنازه ی برادر بزرگم سید عنایت الله در روستا دفن شد. دایی هایم هر سه جنازه را برای غسل به آبنمای ورودی باشت آوردند. زن های طایفه ی شیاس و روستای تُل مویزی و دیگر فامیل هایم که در باشت زندگی می کردند، شیون کنان به آبنما آمدند.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
✨ حادثه ی ده بزرگ
بخش 1⃣1⃣
آن روز بیشتر مردم به خاطر حادثه ی بزرگی که پیش آمده بود، روستا بودند.خودم را به آبنما رساندم تا برای آخرین بار مادر، خواهر و برادرم را ببینم. به آبنما که رسیدم، با سختی از میان جمعیت عبور کردم تا به جنازه ها برسم. آن هایی که مرا شناختند، کمکم کردند تا در لحظات آخر جنازه ی اعضای خانواده ام را ببینم. با این که کوچک بودم، برایم سخت دیدار تلخ و دردناکی بود.
در آن انفجار پنجاه و هفت تن به خاطر نجات دو نفر جان خودشان را از دست دادند. قضیه از این قرار بود:
اسکندر ابراهیمی که جوشکار بود به اتفاق سید حسین سجادی برای خاموش کردن باروت ها وارد منزل شدند. باروت ها متعلق به اداره ی راه و ترابری بود که برای جاده سازی به ده آورده بودند. بر اثر فشار گاز باروت در اتاق به روی اسکندر و سید حسین بسته شد. تلاش این دو برای باز کردن در اتاق بی نتیجه بود. زنان و مردان ده برای نجات شان آن جا حاضر شدند . هر کسی کاری انجام می داد. یکی آب می آورد، خیلی ها سعی می کردند دیوار خانه را بشکافند. مردان و زنان ده برای باز کردن در اتاق و نجات اسکندر و سید حسین فداکارانه تلاش می کردند. لحظاتی بعد یک تُن د ینامیت منفجر شد!
من برای اولین بار در آن سن با صدای انفجار آشنا شدم؛ انفجاری که مادر، خواهر و دو برادرم را از من گرفت. با این که از انفجار و مواد منفجره خاطره ی خوبی نداشتم، شش سال بعد وقتی رفتم جبهه، بین گردان ها و واحدهای رزمی، به واحد تخریب رفتم و حدود دو سال در واحد تخریب با باروت، تی ان تی، فیتیله ی باروتی، مین، اژدربنگال، بشکه ی فوگاز و ... دست و پنجه نرم کردم. در تخریب با هر انفجار مهیبی خاطرات انفجار ده بزرگ برایم تداعی می شد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
✨ حادثه ی ده بزرگ
بخش 2⃣1⃣
سه روز بعد مردم روستای تکیه، خواهرانم پروانه و هنگامه را تحویل پدرم دادند. پدرم به باشت آمد و خواهرانم را به دایی هایم سپرد. نگهداری هنگامه که پنج ماه بیشتر نداشت، کار سختی بود . پدرم هنگامه را به یاسوج برد و تحویل شیر خوارگاه بهزیستی داد. پدرم می گفت:
« یک شب در ده بزرگ ، شش زن شیر ده را از خواب بیدار کردم تا به هنگامه شیر بدهند، اما هیچ کدامشان شیر نداشتند. »
آن سال ها زیاد دلتنگ مادرم می شدم.
در باشت خانمی بود که بیش از حد شبیه مادرم بود. بی بی گوهر نام داشت. بیشتر وقت ها که او را می دیدم، مادرم برایم تراعی می شد. بعضی وقت ها که برای خرید به بازار می آمد، دنبالش راه می افتادم تا ببینمش. به او خیره می شدم، بهش بر نمی خورد. با اینکه متوجه رفتار و حرکات غیر عادی ام شده بود، چون بچه بودم، کاری به کارم نداشت. از روزی که فهمیده بود شباهت زیادی به مادرم دارد، هر وقت مرا می دید، ناراحت و معذب بود .
بزرگ تر که شدم دلتنگی ام بیشتر شد. از این که هیچ عکسی از مادر، خواهر و برادرم نداشتم، زجر می کشیدم. در اردیبهشت سال ۱۳۶۶ که در جبهه ی غرب مجروح شدم، چند روزی را تهران منزل دایی بزرگم محمد علی بودم. نداشتن عکس از خانواده ام برایم به یک عقده تبدیل شده بود. در بین تمام عکس هایی که از سال ها قبل از بستگانم وجود داشت، حتی یک قطعه عکس از مادر، خواهر و برادرم پیدا نمی شد. کم کم داشت چهره شان از یادم می رفت. بیشتر وقت ها نمی توانستم قیافه ی آن ها را در ذهنم تداعی کنم؛ به خوابم که می آمدند در ذهنم تداعی می شدند .
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
✨ حادثه ی ده بزرگ
بخش 3⃣1⃣
از دایی محمد علی پرسیدم:
« دایی جان! شما که اون موقع دوربین عکاسی داشتید، چرا از تنها خواهرتون و خواهر زاده هاتون حتی یه عکس نگرفتید؟ اون همه عکس از اون دوران دارید، از پدرتون، مادرتون و بقیه فامیل های دور، چه می شد از مادر، خواهر و برادرم یه عکس می گرفتید! »
دایی ام که آدم عاطفی و با محبتی بود، اشکش جاری شد و گفت:
« دایی جان! من از کجا می دونستم خواهرم و بچه هاشو از دست میدم! »
گفتم: « دایی جان نداشتن عکس از اونا برام عقده شده! »
زن دایی ام، ناهید خانم که زن با محبتی است، می گفت:
« هنوز که سال ها از آن انفجار می گذرد بیشتر شب ها داییت میره تو بالکن و ساعت ها برای مادرت و بچه هاش گریه می کنه! »
بعد از حادثه ی ده بزرگ دایی هایم مخالف رفتنم به جبهه بودند. همیشه دایی امید علی بهم می گفت:
« از خانواده ات چهار نفر کشته شدن ، بمون و از دو خواهر مظلومت نگهداری کن ! »
مدت ها موضوع اصلی اخبار ایران ، انفجار ده بزرگ بود. دولت در تمام کشور سه روز عزای عمومی اعلام کرد. بازار بزرگ تهران تعطیل شد. آیت الله دهدشتی از طرف امام به روستایمان آمد. لئونید برژنف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی سابق برای امام پیام تسلیت فرستاد. مقامات بلند پایه ی بیشتر کشورها به دولت ایران تسلیت گفتند . شهید رجایی نخست وزیر وقت به امام تسلیت گفت:
پیشگاه امام امت و رهبر انقلاب اسلامی ( حضرت امام خمینی )
حادثه ی دلخراش انفجار در گچساران را که موجب کشته شدن عده ای از هموطنان ما شده است را به پیشگاه ولی عصر ارواحنا فدا و رهبر انقلاب اسلامی تسلیت عرض کرده، با امید آن که این گونه حوادث آزمایشی جهت تکامل حرکت انقلابی و آزمون بزرگ الهی سرفراز بیرون آییم.
نخست وزیر محمد علی رجایی ( روزنامه ی کیهان ، چهارشنبه ( ۲۹ / ۵ / ۱۳۵۹ شماره ی ۱۱۰۷۳ ).
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔴 توجه توجه
▪️بخشهای توضیحی حادثه ده بزرگ تمام شد . اما داستان " پایی که جا ماند " همچنان ادامه دارد که در روزهای آینده خدمت شما عزیزان ارائه می شود.
التماس دعای فرج
﷽
⛔️شبهه
امنیت
امنیت به این نیست که نصف شب بمباران نمیشی اینها یعنی جنگ نیست!
عدمامنیت یعنی پس انداز چندساله برای خرید خانه و هنگام خرید قیمت
خانه 100% افزایش یابد
عدمامنیت یعنی تا صبح ده بار به ماشین و در خانه سرک میکشی تا
مبادا سرقت کنند
عدمامنیت یعنی نمیتونی ازدواج کنی مبادا فردا در مخارج زندگی مشکل داشته باشی
عدمامنیت یعنی به مسافرت راحت
نمیتونی بروی مبادا پس اندازت تمام شود
عدمامنیت یعنی از غذایی که میخوری میترسی مبادا تقلبی باشد!
عدمامنیت یعنی میترسی گلی
را بو کنی مبادا بتو بگویند دیوانه
[... شبهه خلاصه شده است]
❇️پاسخ
🔺یکی از نقاط قوت جمهوری اسلامی، برخورداری از یک امنیت بی بدیل آن هم در یک منطقه پر آشوب است. مطلبی که هیچ کس نمی تواند منکر آن شود. حتی موسسه نظرسنجی گالوپ ایران را جزو امن ترین کشورهای دنیا معرفی کرد (http://yon.ir/amniat1)
🔻با این حال برخی افراد که حتی چشم دیدن این مهم را ندارند، سعی می کنند با گره زدن موضوعات و مشکلات اقتصادی، احساس ناامنی را به مردم القاء کنند.
☑️این القاء غیر منصفانه در حالیست که اصلاً بسیاری از گزاره های فوق اساساً غلط است. مثلاً اینکه نویسنده تلاش میکند تا القاء کند مردم شبها تا صبح ده مرتبه به ماشین و حیاط خود سر میزنند دروغ واضحی است که معلوم نیست نویسنده از مخاطبان خود چه تصوری دارد که انتظار دارد آن را باور کنند.
👈بله قابل انکار نیست که کشور ما درگیر مشکلات اقتصادی است (که این روزها به دلیل تصمیمات غلط دولت در حوزهی اقتصادی که ناشی از رویکرد غلط در سیاست خارجی و داخلی است) اما در قضاوت باید منصف بود و اگر هم زبان تقدیر از نقاط قوت نداریم، لااقل تلقین غلط به مردم نکنیم که ایجاد احساس یأس و ناامیدی چیزی است که حرکت رو به پیشرفت کشور را متوقف میکند و البته دود آن به چشم همگان میرود.
☑️از این توضیح روشن میشود که حتی اگر نقطه ضعفی وجود دارد، بیان آن نباید به گونهای باشد که به جای اصلاح، تخریبآلود و یأس آفرین باشد. یک مربی عاقل در هنگام مبارزه یا شب قبل از آن هیچگاه نقاط ضعف شاگرد خود را بر سر او نمیکوبد که اگر چنین کند، شکست وی حتی است. کشور ما هم که یک کشور انقلابی و در حال مبارزه با زورگویان دنیاست در چنین وضعی قرار دارد.‼️ یعنی بدون اینکه بخواهم انتقاد یا مطالبهگری را نفی کنم، لازم است نه تنها از اطلاعات غلط به جامعه تزریق کرد، بلکه در بیان حقایق هم طوری باید عمل کرد که نتیجه عکس نشود. اما اتفاقا عده ای مزدور سعی میکنند با برجسته سازی مشکلات اقتصادی یا امنیتی، حس بدبینی و ناامیدی را گسترش دهند، مثلاً مشاهده می شود که گاه یک اسیدپاشی چنان در فضای رسانهای و مجازی مطرح و برجسته میشود که گویا تنها ایران درگیر این مشکل است و گویا همه مردم درگیر آن هستند
#پاسخ_به_شبهات
🔴 همه ی امور بالا میرود
📍يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ
(سوره سجده آیه ۵)
📍[ ﻫﻤﻪ ] ﺍﻣﻮﺭ ﺭﺍ [ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ] ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺗﺎ ﺯﻣﻴﻦ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﻭ ﺗﻨﻈﻴﻢ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ، ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭﺵ ﺷﻤﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺍﻭ ﺑﺎﻟﺎ ﻣﻰ ﺭﻭﺩ .✳✳✳
📍 ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ، ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﺧﺎﺻﻰ ﻧﻈﻢ ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ، ﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺯﻧﺪﻩ ﻟﺒﺎﺱ ﺣﻴﺎﺕ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻩ، ﻭﻟﻰ ﺩﺭ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻰ ﭼﻴﻨﺪ، ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﻭ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ﺑﻰ ﻓﺮﻭﻍ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻗﺮﺁﻥ، ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻃﻮﻣﺎﺭﻯ ﺩﺭ ﻣﻰ ﻧﻮﺭﺩﺩ.✴✴✴
#کلام_وحی
دیدار امام زمان.mp3
4.97M
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب
💫💫💫💫💫
🔊 #پادکست
📝 «دیدار امام زمان»
👤 حجتالاسلام #امینی_خواه
💢 کسی که این کار رو بکنه لایق دیدار امام زمان نیست.
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰 امام جعفرصادق علیه السلام:
✍«إِنَّ مِنْ أَعْظَمِ النَّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلًا ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَیْرِهِ
🔴پُر حسرتترین مردم روز قیامت کسی است که عدالت را ستوده و عمل خودش خلاف آن باشد، زیرا در قیامت میبیند شنوندگان سخن او سعادتمند گشته ولی خودش بدبخت و گرفتار است».
📚 الکافی، ج ۲، ص ۲۹۹
#حدیث_روز