eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 هو المعشوق 🕊 🔴 زندگینامه قسمت 3⃣3⃣ چقدر اين تکيه کلامش را دوست داشتم . بغض گلويم را سفت چسبيده بود. باز هم نه بالا می رفت نه پايين. راه پله سرد بود. همسايه که دوست داشتند زودتر پسر علی آقا را ببينند از ما جلو افتادند . از پرستار پرسيدم: « طبقه چندميم؟ » - « دوم » توی پاگرد طبقه ی دوم هم اعلاميه ی چهلم علی آقا بود . بازهم با آن ريش بلند و بور به ما لبخند می زد . پاهايم می لرزيد. ديگر نمی توانستم جلو بروم. به پاگرد سوم که رسيديم، ايستادم. يکی از همسايه های آن طبقه درِ آپارتمانش را باز کرد . - « بفرماييد تو . فرشته خانم، بياين تو يه کم خستگی درکنيد، بعدا باهم میريم .» يکی از پرستار ها به جای من جواب داد: « نه ديگه رسيديم. اين يه طبقه رو هم هر طور شده میريم . » صدای سکوت از طبقه ی چهارم می آمد. بوی دود اسپند توی راه پله پيچيده بود . پاهايم از ضعف می لرزيد. فکر می کردم يعنی می شود برسيم و من بروم توی اتاق بنشينم. وقتی به پاگرد طبقه چهارم رسيديم ،انگار همه ی آرزوهايم برآورده شده بود . خانه روشن و گرم بود. پرده هارا کنار داده بودند و آفتابی کم رمق روی فرش ها افتاده بود. رختخوابی کنار رادياتور پهن بود. پرستار کمک کرد توی آن بخوابم. پسرم قبلا کنار رختخواب خوابيده بود. پتو را از روی صورتش کنار زدم. صورتش سرخ بود. آرام و بی خيال خوابيده بود. توی رختخواب دراز کشيدم. در آن لحظه چه حس خوبی داشتم . همسايه ها و هر دو پرستار دور تا دور اتاق نشستند . ✨ به روایت همسر شهید ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو المعشوق 🕊 🔴 زندگینامه قسمت 4⃣3⃣ عکس امير و علی آقا توی دو تا قاب عکس بود با خودم گفتم: « عمو امير، نی نی مون رو ديدی؟ ديدی چه قشنگه! » دوباره بغض کرده بودم. اما خودم رو کنترل می کردم تا اشکم راه نگيرد . منصوره خانم عاشق بچه هايش بود ؛عاشق امير، عاشق علی آقا، عاشق حاج صادق و مريم. دوتا شاخه گل گلايل سفيد زده بود روی هر دو قاب عکس. کار خودش بود. عاشق گل هم بود. مريم سينی چای را آورد و گرداند. منيژه خانم، زن حاج صادق، بشقاب ها را چيد و بعد ديس شيرينی را جلوی مهمان ها گرفت. اين چند ماه، اين خانه چه روزگاری ديده بود. هی پُر از مهمان می شد و هی پُر از اشک و آه و ناله . روزی که امير شهيد شده بود، منصوره خانم توی همين آشپزخانه افتاد توی بغل علی آقا. گريه می کرد و او را می بوييد و می بوسيد و قسمش می داد که: « علی جان ،تو امير رو ديدی؟ » علی آقا بی صدا گريه می کرد. هيچ وقت آن گريه ها را فراموش نمی کنم . پرستارها خداحافظی کردند و رفتند . بعد، همسايه ها چای و شيرينی شان را خوردند و يکی يکی جلو آمدند، تبريک گفتند و رفتند. خسته بودم. سرم گيج می رفت. تنم ضعف داشت. درد داشتم . دراز کشيدم توی رختخواب. برای اولين بار صدای گريه ی بچه بلند شد. مادر دويد. قنداقه را بغل کرد. - « گرسنه ست؛ ببين چطور دهنش رو کج کرده! ناقلا دنبال سينه ميگرده. » مادر اين جمله را گفت و نشست کنارم . يک تکه شيرينی توی بشقاب برداشت و گذاشت توی دهانم. شيرينی زير زبانم مزه کرد. حس کردم جان رفته به دست و پايم برگشت. ✨ به روایت همسر شهید ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو المعشوق 🕊 🔴 زندگینامه قسمت 5⃣3⃣ منصوره خانم با يک ليوان شربت شيره آمد و ايستاد کنارم. - « بخور شيرت شيرين بشه. » مادر ليوان شربت را گرفت و جرعه جرعه به من خوراند. حس کردم حالم بهتر شده. پسرم را بغل کردم؛ با دهانش دنبال چيزی می گشت. لای قنداق سفيد سرخ تر و کوچک تر به نظر می رسيد. آن قدر کوچک بود که می ترسيدم بغلش کنم . مشغول شير خوردن که شد، همه دورمان جمع شدند و با ذوق و شوق نگاهش کردند . دست های کوچک و استخوانی اش را مشت کرده بود. آرام مشتش را باز کردم. ناخن هايی صورتی و بلند داشت. منصوره خانم گفت: « ماشاالله کشيده به علی! علی هم نوزادیش همين جور بود بچه م؛ مظلوم! » پشت به ديوار آشپزخانه نشسته بودم . روبه روی قاب عکس های علی آقا و امير. بچه ام خيلی گرسنه بود. با ولع شير می خورد. دستی روی کلاه سفيدش کشيدم و خيره شدم به عکس علی آقا. جمله ای از او زير عکس بود که با خط قرمز نوشته بود: 🕊🌹 کسی می تواند از سيم خاردار های دشمن عبور کند که در سيم خاردارهای نفسش گير نکرده باشد. 🌹🕊 بچه به سرفه افتاد. مادر او را از بغلم گرفت. شير شکسته بود در گلويش. مادر انگشت سبابه اش را گذاشت بين دو ابروی بچه و فشار داد. دستپاچه شده بودم . بچه سرخ تر شده بود. مادر آرام آرام به پشت بچه زد و کمی بعد را توی رختخوابش خواباند. بچه بی سروصدا خوابيد. دست هايش مشت شده بالای سرش بود. بوی آرد سرخ شده خانه را برداشته بود. مادر بلند شد و به آشپزخانه رفت. هرکس مشغول کاری شد. ✨ به روایت همسر شهید ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو المعشوق 🕊 🔴 زندگینامه قسمت 6⃣3⃣ يک هفته قبل از رفتنش ،بيست و هفتم يا بيست و هشتم آبان ،دلم درد می کرد . منصوره خانم برايم کاچی درست کرد . همين جا نشسته بودم. ظهر بود ،وقتی علی آقا آمد ،گفت: « مامان يه کاسه قِیماق به من بده شاید بچه ام که به دنیا آمد من نبودم. » مادر به یک کاسه ی چينی ،که توی ديس استيل گذاشته بود ،آمد و کنارم نشست . بوی روغن حيوانی تند و تيز بود . با بغض گفتم: « نمی خورم. » مادر ناراحت شد . - « يعنی چی؟! » کسی توی اتاق نبود با صدای بلند گريه کردم. بچه توی خواب تکان خورد و بغض کرد. روی پيشانی اش چند خط افتاد . مشت هايش را چند بار تکان داد. مادر با نگرانی پرسيد: « باز چی شده؟ » منصوره خانم سراسيمه رسيد. در يک دستش قاشق بود و در يکی ديگر دستگيره ی شطرنجی زرد و قرمز، که خودم برايش دوخته بودم. با نگرانی نگاهم کرد. دلم نيامد بگويم ياد چه چيزی افتادم و از چه چيزی می سوزم. منصوره خانم کنارم نشست. دستگيره و قاشق را دورتر از خودش توی هوا نگه داشت. اشک توی چشم هايش حلقه زد . نگاه کرد به عکس هردو پسرش و گفت: « قِیماق اگه دوست هم نداری، بايد بخوری؛ مقویّه، برات خوبه مادر. یادش بخیر علی عاشق قِیماقای من بود. » مادر که می خواست من و منصوره خانم را آرام کند، گفت: « صلوات بفرستيد. » با گريه گفتم: « مادر چهل سال هم بگذره من علی آقا رو فراموش نمی کنم. تا قيامت براش همين طور می سوزم. » ✨ به روایت همسر شهید ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو المعشوق 🕊 🔴 زندگینامه قسمت 7⃣3⃣ منصوره خانم آهی کشید و نالید، رنگش زرد شده بود و چشم هایش بی جان و کم رمق . مادر پرسید: « منصوره خانم، حالتون خوبه؟! » منصوره خانم سرش را تکان داد. انگار داشت از درون مویه می کرد. مادر قاشق رو گذاشت توی قیماق. چند پر خوشرنگ زعفران داخل آن بود. گفت: « می خوری یا بدم بهت؟ » اشتها نداشتم. از بوی آرد سرخ شده و زعفرانی که توی خونه پیچیده بود حالم به هم می خورد. یاد حلوا و فاتحه و مراسم امیر و علی آقا می افتادم و دل شوره می گرفتم. با گریه گفتم: « دلم برا علی آقا تنگ شده. » منصوره خانم بی صدا بلند شد و رفت. مادر گفت: « ببین فرشته جان، اگه گریه کنی، نه من نه تو .قرارمان این بود که بین مردم گریه نکنیم . باید محکم و قوی باشی. فردا چهلم علی آقاست؛ شاید بین مهمانا چند نفر منافق هم باشن. این جوری که تو می کنی دشمن شاد می شه. باید مثل مرد باشی. یادت رفته علی آقا موقع شهادت امیر آقا چه جوری بود. باید تو هم او جوری باشی. پسرت یتیم نیست؛ پسرت فرزند شهیده، تو هم همسر شهیدی . ببینم گریه کردی و از خودت ضعف نشان دادی، حلالت نمی کنم ما خودمان این راه رو انتخاب کردیم. یادت رفته خواستگاری که می آمد می گفتی من با کسی ازدواج می کنم که اهل جبهه و جنگ باشه. می خوام وظیفه ام رو به انقلاب ادا کنم. مگه نمی خوای دِینِت رو ادا کنی، خب الان وقتشه ادا کن. مگه نمی گفتی همسر آینده ام باید شجاع و با ایمان باشه! مگه علی آقا شجاع و با ایمان نبود؟! حالا نوبت توئه. باید شجاع و با ایمان باشی. گریه هم بی گریه ! گریه نشانه ی ضعفه. مسلمان هم ضعیف نیست؛مخصوصا فرشته خانم من. » ✨ به روایت همسر شهید ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو المعشوق 🕊 🔴 زندگینامه قسمت 8⃣3⃣ گفتم: « مادر همه ی اینارو می دونم . اما چه کار کنم دلم تنگه. نمی شه دلم رو بازی بدم. » منیره خانم از توی آشپزخانه مادر را صدا زد. مادر بلند شد و گفت: « بخور تا من بیام. حالت که خوب شد، می ریم گلزار شهدا؛ دلتنگیت بر طرف می شه. » سینی را جلو کشیدم. پرده ی پنجره کنار رفته بود. برف آرام آرام می بارید. بیرون از پنجره همه چیز ساکت و آرام بود. دانه های سفید برف با آرامشی دل نشین به زمین می ریختند. فکر کردم الان روی سنگ قبر علی آقا و امیر یک دست سفید شده. دلم برای دفترم تنگ شده بود. چند روزی بود چیزی ننوشته بودم. دلم می خواست برای علی آقا نامه می نوشتم و می گفتم: « علی جان، پسرت به دنیا آمد. اسمش را مصیب بذاریم یا امیر؟! » گریه ام گرفت. نالیدم: « ای خدا، من دلم تنگه! خدا جون، چه کار کنم، من دلم تنگه! » مثل بچه ها شده بودم. زدم زیر گریه. عصر، رختخوابم را جمع کردند و بند و بساط و اسباب و اثاثیه ام را بردند توی اتاق خواب. شب خانه شلوغ می شد. فردای آن روز چهلم علی آقا بود خیلی ها می آمدند . تا اگر کاری بود، انجام دهند. بدین ترتیب، من و پسرم توی آن اتاق مستقر شدیم. آن وقت همه می گفتند گریه نکن و غصه نخور. مگر می شد توی آن اتاقی که با هم آن همه خاطره داشتیم زندگی کرد و غصه نخورد و گریه نکرد. فقط خدا می دانست من برای چه آن قدر بی تابی می کردم و دلم می سوخت. فقط خدا می دانست من چه کسی را از دست داده بودم. ✨ به روایت همسر شهید ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو المعشوق 🕊 🔴 زندگینامه قسمت 9⃣3⃣ هنوز هم آلبوم های علی آقا داخل کمد دیواری بود. اولین بار که وارد این اتاق شدم، کمد دیواری سراسری سمت چپ نظرم را جلب کرد. کمد یک طرف دیوار را پر کرده بود. سمت راست و چپ کمدهای لباس بود و وسط هم کمد دکوری بود که طبقه بندی شده بود. داخل قفسه ها پر از کتاب و آلبوم و لوازم شخصی علی آقا بود. چقدر این آلبوم را دوست داشت؛ پر از عکس دوستان شهیدش بود. تا بیکار می شد، می گفت: « فرشته، اون آلبوم رو بیار با هم ببینیم. » روی در هر دو کمد و دیوار سمت چپ و راست پر از عکس دوستان شهیدش بود به همراه پیشانی بند و پلاک و دست نوشته های شهیدش. همان موقع تعجب کرده بودم از اینکه علی آقا این همه دوست شهید داشت. آهی کشیدم و فکر کردم: « بالاخره ، کار خودت رو کردی و رفتی روی دیوار . قاطی عکس شهدا شدی. » آقا ناصر آمد توی اتاق. گفت: « فرشته خانم ، بالاخره اسم آقا زاده رو چی می خوای بذاری ؟ » گفتم: « نمی دونم آقا! هر چی شما بگید.» مثل همیشه با شوخی و خنده گفت: « علی سفارش همه چیز به من کرد. از روغن حیوانی و شیره و عسل گرفته تا خرت و پرت و پوشک بچه و قربانی؛ اما اصل کاری یادش رفت. » با شرم گفتم: « آقا به من گفت. » آقا ناصر با هیجان و خوشحالی پرسید: « گفت! چی گفت؟! » - « همیشه می گفت اگه دختر بود زینب و اگه پسر بود مصیب. »(۱) ابروهای آقا ناصر تو هم رفت. - « نه بابا! این حرفا مال وقتی بود که مصیب تازه شهید شده بود و خودش و امیر زنده بودن. » ________________________ ۱. مصیب مجیدی متولد 1339/4/9 در روستای دره مرادبیک همدان جانشین واحد اطلاعات عملیات لشکر 42 انصارالحسین استان همدان او یار دیرین علی آقا بود ودر تاریخ 1364/12/26 در فاو عراق به دوستان شهیدش پیوست. ✨ به روایت همسر شهید ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو المعشوق 🕊 🔴 زندگینامه قسمت 0⃣4⃣ چیزی نگفتم. آقا ناصر آهی کشید. - « مصیب خیلی دوست داشت آقا. اصلا مثل دو تا داداش بودن با هم. » آقا ناصر رفت و روبه روی عکس مصیب مجیدی ایستاد. - « آقا مصیب خدا رحمتت کنه . بالاخره راهکار نشان پسرِ مارَم دادی. آی آی آی ! تو گفتی بهش راهکار شهادت اشکِ اشک! » آقا ناصر آمد و نشست کنارم. - « بعد از شهادت مصیب چشمای بچه م همیشه قرمز بود. » به عکس امیر نگاه کردم. او هم لابه لای عکس شهدا بود. آقا ناصر خم شد روی صورت بچه. گفت: « اسم پسرام خودم گذاشتم صادق و علی و امیر. امیر، محمد امیر بود و علی سیزده رجب، تولد حضرت علی، به دنیا آمد. » سکوت کرده بودم. منصوره خانم آمد توی اتاق. انگار همه چیز را شنیده بود. گفت: « آقا ناصر باید اسم علی زنده بمانه! » منصوره خانم آهی کشید. به عکس امیر و علی نگاه کرد. + « من میگم اسمش بذاریم محمد علی؛ به یاد محمد امیر و علی. خوبه؟ » گفتم: « محمد علی! خوبه، خیلی خوبه مامان! » آقا ناصر با خوشحالی خم شد و پیشانی محمد علی را بوسید. چشم های محمد علی باز بود. اما نق نمی زد. آقا ناصر او را بغل کرد و گفت: «بیا بریم آقا جان. بلند شو بریم مثل دوتا مرد. چقدر می خوابی ؟» آقا و منصوره خانم که رفتند، صدای صلوات بلند شد. کمی بعد بوی اسپند خانه را پر کرد. از جایم بلند شدم جلوتر رفتم و خیره شدم به عکس شهدا. شهید حمید نظری(۱)، علی دانا میرزایی(۲)، حجت زمانی(۳)، محمد شهبازی(۴)... --------------------------------------------------- ۱. حمید نظری یکم تیر ۱۳۴۶ در روستای دره مرادبیگ همدان به دنیا آمد. او بیستم شهریور ۱۳۶۵، زمانی که غواص و عضو تیم شناسایی واحد در جزیره ی مجنون بود، به شهادت نائل آمد. ۲. علی دانا میرزایی دهم فروردین ۱۳۴۴ در ملایر به دنیا آمد و سی و یکم اردیبهشت ۱۳۶۳ در تنگه ی حاجیان به شهادت رسید. ۳. حجت اله زمانی یکم فروردین ۱۳۳۸ در روستای کوهین شهرستان کبودر آهنگ به دنیا آمد و پانزدهم مرداد ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۲ در حاج عمران عراق به شهادت رسید. برادرش، نجات علی، نیز در ۱۳۶۴/۱۱/۲۸ در فاو به شهادت رسید. ۴. محمد رضا شهبازی سی ام خرداد ۱۳۴۳ در روستای آبرومند شهرستان بهار همدان به دنیا آمد و شانزدهم ۱۳۶۳ در بمباران هوایی پادگان ابوذر سر پل ذهاب به شهادت رسید. برادرش صمد، نیز در شلمچه شهید شد ✨ به روایت همسر شهید ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ ⛔️شبهه بعد از این همه بدبختی و گرانی و تحریم و... که همه رکورد های دنیا رو جابجا کردیم هیچ فکر کردین چرا هنوز برای ملت ایران کاری نمیکنه؟؟! خیلیا قبل از میگفتن فلانی و بهمانی و... با امام زمان در ارتباطند پس چی شد؟! تو خوشیا نیست! تو سختی ها هم نیست! از خود پرسیده آید پس بود و نبودش چه فرقی داره؟؟!! به قول یکی از علما من که امام دارم چه سودی بردم نسبت به اون چینی که امام نداره؟! ❇️ پاسخ 🔸روایات ما تصریح دارند که امام زمان(ع) در دروان کارهای فراوانی انجام می دهند. ازجمله روایات که به کارهای مخفیانه امام اشاره می کند خطبه ۱۵۰ نهج البلاغه است. امام علی(ع) در این خطبه اشاره می کنند به کسی از اهل بیت که دوران غیبت را درک می کند و آن امام غایب است که در جامعه حرکت می کند، امام در جامعه اسیری را آزاد می کند، گرفتاری را رها می کند و بنده ای را آزاد می کند، امام جمع هایی را متفرق می کند، توطئه ها را متفرق می‌کند و گروهی را دور هم جمع می کند و همه این کارها را همه در پرده ای پوشیده از مردم انجام می دهد، حتی اگر کسی بخواهد بررسی کند که چه کسی است، نمی‌تواند متوجه شود. 🔹امام عصر(ع) در مورد آثار کارهایشان می فرمایند: ما هرگز رعایت حال شما را وا نمی گذاریم و شما را فراموش نمی کنیم اگر این طور نبود شدت سختی و گرفتاری های زندگی، شما را از پا درمی آورد و دشمنان شما شیعه را ریشه کن می‌کردند. 📌 خداوند متعال اراده کرده که جهان طبق اسباب و سبب پیش برود و اگر قرار باشد با معجزات کار ها انجام بگیرد نظم جهانی از بین می‌رود ▪️لذا در حدیث آمده: «أَبَی اَللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ اَلْأَشْیَاءَ إِلاَّ بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِکُلِّ شَیْءٍ سَبَباً» «خدا خودداری و امتناع فرموده که کارها را بدون اسباب فراهم آورد پس برای هر چیزی سبب و وسیله‌ای قرار داد»، این حدیث به این معناست که در غالب موارد، خداوند متعال اجازه می‌دهد امور عالم به صورت طبیعی و بر مسیر اسباب و مسببات پیش رود و جلوی آن را نمی‌گیرد. 🔹کما اینکه اهل بیت وقتی دچار بیماری می‌شدند با وجودی که می‌توانستند خود را درمان کنند اما به پزشک مراجعه می‌کردند باید در نظر داشته باشیم که شاید علت برخی مشکلات و بیماری ها(مثل کرونا و خیلی بیماری تازه کشف شده) غضب الهی از گناهان ما باشد 🔺لذا امام رضا(ع) می فرمایند: «کُلَّمَا أَحْدَثَ‏ الْعِبَادُ مِنَ‏ الذُّنُوبِ‏ مَا لَمْ یَکُونُوا یَعْمَلُونَ أَحْدَثَ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلَاءِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَعْرِفُونَ/ هرچه بندگان، گناهان تازه و ناکرده انجام دهند خداوند هم برایشان بلاهای تازه و ناشناخته به وجود خواهد آورد» 📌 اما در مورد اینکه امام چه فایده برای ما دارند: امام دقیقا مثل خورشید هستند که پشت ابر هست با وجودی که ما او را نمی بینم اما باز هم به ما نور می رسانند 🔹در مقابل باران هر چه سطل ما بزرگ تر باشد میتوانیم اب بیشتری دریافت کنیم و سود امام نسبت به شیعیان نیز همینطور هست هر چه معرفت بیشتر باشد سود بیشتری دریافت می‌کند. منبع: http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1939 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بسم الله الرحمن الرحیم 🔴 زندگی واقعی در آنجا است! 📍يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي (سوره فجر آیه ۲۴) 📍مي گويد: اي كاش براي اين زندگي چيزي فرستاده بودم.✳✳✳ 📍در قیامت هنگامى كه انسان مجرم حقایق را مى بيند، هاله اى از غـم و انـدوه وجـودش را مـى گیرد، نـگـاهـى بـه گـذشـتـه خـويـش مى كند، و از اعمال خود سخت پشيمان مى شود. آرزو مى كند بازگردد و گذشته تاريك را جبران كند. مى خواهد توبه كند اما زمان توبه سپرى شده است. مى خواهد اعمال صالحى بـجـا آورد تا اعـمـال بدش را تـلافـى كـنـد امـا نمی تواند. اينجا اسـت كـه فريادش بلند مى شود: ای كـاش اعمال صالحى بـراى زنـدگـى فـرسـتـاده بـودم! جالب ترین نکته آیه این است که نمى گويد بـراى زنـدگـى آخـرتـم بـلكه مى گويد براى  زندگی ام گـويى زندگی واقعی آنجا است، و زندگى زودگذر آميخته با انواع مصائب در دنيا زندگى محسوب نمى شود!✴✴✴
1_422948321.mp3
4.41M
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب 💫💫💫💫💫 🔴 قسمت پنجم وظایف منتظران 🔵 معرفت به امام زمان و درخواست آن 🎙️