eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 2⃣2⃣2⃣ دو تا گوشی داشت. آخرین نفر تحویل داد و راه افتادیم به سمت فرودگاه. پای پرواز از داخل کیفش به همه یک سربند و زیارت حضرت فاطمه (علیهاالسلام) هدیه داد. شبانه رسیدیم دمشق، نصفه شب رفتیم زیارت و برگشتیم محل اسکان. حججی سریع رفت پی مسئولی که نیروها را تقسیم می‌کرد. زیر و بَم منطقه را درآورد که کجا درگیری است و به نیرو احتیاج است. دست گذاشتند روی تدمر که وضعیت اضطراری است و شبانه روز درگیری دارد. پایش را کرد توی یک کفش که الّا و لابد برويم تدمر. مسئول تقسیم را با کلی اصرار و تمنا راضی کرد که ما را بفرستد آنجا. قبل از ظهر، صدایمان زدند که ماشین آماده است شما را برساند تدمر. آن قدر هول هولکی شد که فرصت نکردیم ناهار بخوریم. معرفی شدیم به زرهی تیپ حیدریون، زیرنظر قرارگاه نصر. بهش گفتم: « دیدی آخر کار خودت رو کردی! » مسیر زمینیِ تازه آزادشده‌ی حلب - تدمر بسیار خطرناک بود. حتی قسمتی از مسیر بین جبهة النصرة وداعش بر سر کارخانه سیمان درگیری بود. از داخل ماشین که گردن می‌کشیدی، نیروهای جبهة النصرة را بر سر ارتفاعات می‌دیدی. پنج ساعتِ پراسترس را پشت سر گذاشتیم تا رسیدیم «سوانه». چهل و پنج کیلومتر مانده بود به تدمر. آنجا پشتیبانی زرهی حیدریون محسوب می‌شد. شب را آنجا گذراندیم. همه‌ی شب خواب و بیدار بودیم که با انتحاری به ماحمله نکنند. صبح، راهی منطقه عملیاتی شدیم؛ پایگاهی به اسم قاسم آباد، نزدیک مرز عراق و سوریه. برای رسیدن به آنجا مسیر پرپیچ و خمی را طی کردیم. در نزدیکی قاسم آباد و لب مرز اردن، آمریکا پایگاهی زده بود و تا شعاع شصت کیلومتر را تحت مراقبت داشت. یکی از بچه‌های فاطمیون می‌گفت: « یک بار اشتباه رفتیم سمتشان، سریع هواپیماهایشان آمدند بالای سرما و دود قرمز رنگی پخش کردند که یعنی اینجا خط قرمز ماست. 🗣 راوی: فرمانده شهید‌‌ ( احمد اکبریان) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 3⃣2⃣2⃣ من و حججی رفتیم و تانک‌های آن منطقه را تحویل گرفتیم. از اینجا دیگر قرار جهادی انتخاب کنیم؛ من شدم احمد و حججی، جابر. جابر در آن پایگاه به عنوان نیروی ثابت، داخل یک چادر ماندگار شد. ساختمانی هم بود که کسی نمی‌توانست از گرما داخل آن طاقت بیاورد. می‌گفتند قبل از ما، به عنوان طويله گوسفند از آن استفاده می‌کرده‌اند. برای همین، بیرون از آن و روی پهن گوسفندان تعدادی چادر سفید هلال احمر سرپا کرده بودند به عنوان سایه‌بان؛ آن هم بدون هیچ وسيله سرمایشی؛ نه پنکه ای، نه کولری! شب‌ها می‌رفتیم روی بام آن ساختمان. تا ساعت سه و چهار بیدار بودیم؛ گاهی هم تا صبح. به سبب تردد داعش، حملات احتمالی و آمدن انتحاری کسی جرئت نمی‌کرد بخوابد. بعد از نماز صبح هم اگر چرت می‌زدیم با سروصدا از خواب می‌پریدیم. من با پشتیبانی زرهی در تدمر در رفت و آمد بودم. بارها در این مسیر داعشی‌ها را دیدم که از بین ما تانکر سوخت جابه جا می‌کردند. در اطراف قاسم آباد، بچه‌های حیدریون شش تا پایگاه زده بودند که جابر روزانه می‌رفت امورات زرهی آنها را بررسی می‌کرد. خدمه‌ی این دستگاه‌ها بچه‌های فاطمیون بودند. هر شب این تانک‌ها پنج شش تا شلیک می‌کردند. من گاهی شب‌ها می رفتم کنارش توی چادر می‌خوابیدم. بعد از چند روز دیدم گوشه ای از چادر، عکس‌های شهدای لشکر نجف را زده روی چفيه. یک جای خالی هم گذاشته بود. بچه‌های حیدریون که می‌آمدند داخل با عربی دست و پا شکسته می‌گفت که برایشان فاتحه‌ای بخوانید. بعد انگشتش را می‌گرفت سمت جای خالی که دعا کنید به زودی اینجا هم پر شود و به خودش اشاره می‌کرد. 🗣 راوی: فرمانده شهید (احمد اکبریان) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 4⃣2⃣2⃣ خیلی زود با بچه‌های حیدریون جور شد. یکی از آن‌ها که موهایش می‌ریخت تا روی شانه، آمد به جابر اشاره کرد که بیا موهایم را بباف. با خنده در سایه تماشایش می‌کردم که چقدر باحوصله موهای آن عراقی را می‌بافد. به خاطر همین اخلاقش بود که وقتی می‌رفت به پایگاه های اطراف سر بزند، به زور نگهش می‌داشتند که شب همان جا بخوابد. ظهرها که زهر آفتاب همه را از پا می‌انداخت، بچه های عراقی را می‌ریخت عقب تویوتا و می‌برد لب چاه آب. لباس‌هایشان را می‌کندند و آب تنی می‌کردند. یک روز که من هم بودم، زیرپوشی از مقر همراهم بود. بهش گفتم: « برو یه آبی به بدنت بزن و این زیرپوش رو بپوش. » زیر بار نرفت که از وسایل بیت‌المال استفاده کند! آنجا بود که فهمیدم لباس رزمش را هم قبل اعزام، با پول خودش از اصفهان خریده. ماشین جابر که خراب شد، بساط آب‌تنی بچه‌ها هم جمع شد. بین دو تا از پایگاه‌ها، لاستیک‌هایش قفل کرد. نتوانستیم تکانش بدهیم. آوردمش داخل پایگاه تا فردا صبح برویم برایش فکری کنیم. داعشی‌ها شبانه شیشه های ماشین را آورده بودند پایین. از دور که سرووضع ماشین را دیدم، به جابر گفتم جلو نرو شاید تله گذاری کرده باشند. با احتیاط پیش رفتیم و دیدیم خبری نیست. مدتی پیاده بود تا این‌که موتوری برایش دست و پا کردم. باهاش دوری زد و آمد که ازش بوی سوختگی بلند می‌شود. گفتم: «‌ تو که خودت اوستایی! درستش کن. » موتور را باز کرد و گفت: « سیم هاش سوخته! » موتور را برگرداندیم عقب. سروسامانش دادند و انداختیم زیر پایش. چند روز بعد، مشغول گریسکاری بودم که دیدم زخم و زیلی پیدایش شد. جا خوردم. پرسیدم: « نکنه با موتور خوردی زمین؟ » توی مسیر سگ‌های گله‌ای افتاده بودند دنبالش. می‌گفت: « آیه‌ای از قران خواندم تا دست از سرم برداشتند. » ولی جلوتر باز توی شن‌ها گیر کرده و خورده بود زمین. 🗣 راوی: فرمانده شهید (احمد اکبریان) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 5⃣2⃣2⃣ راننده‌ی تیتان آمد که یکی از تانک‌ها را ببرد داخل یکی از پایگاه‌ها. مسیر را بلد نبود. اگر راه بلد همراهی‌اش نمی‌کرد، شاید گم می‌شد و می‌رفت توی دل داعش. به جابر گفتم: « می‌تونی بری راه رو بهش نشون بدی؟ » دو به شک بود. اولش که گفت: « میشه من نرم ؟ درست بلد نیستم! » من باید می‌رفتم سمت پایگاه دیگری. در حال چه کنم چه کنم بودیم که دل را زد به دریا و گفت می‌روم. رفت و پنج دقیقه بعد سروکله اش پیدا شد. پرسیدم: « پس چی شد؟! » دست‌های خاکی‌اش را به هم زد و گفت: « موتورم پنچر شد! » سراغ تیتان را ازش گرفتم. گفت توی گردوخاک هرچه چراغ زدم، من را ندید و رفت. دیگر از آن کورسوی امید موتورش هم ناامید شد. برای عیب‌گیری دستگاه‌های یکی از پایگاه‌های تازه تأسیس رفت. غروب رفتم دنبالش. باید قبل از تاریکی برمی‌گشتیم قاسم آباد. در سیاهی شب حق تردد نداشتیم. یک جورهایی بازی با مرگ بود. احتمال داشت داعشی‌ها مسیر را مین‌گذاری کرده باشند. شام و مهمات را هم تا قبل از تاریکی هوا می‌رساندیم به پایگاه‌ها. بچه‌های فاطمیون گیر دادند که جابر باید امشب کنار ما بماند. به جابر گفتم: « منم اون طرف تنهام، بیا بریم. » گوشه‌ی خلوتی گیرم آورد و گفت که: « این نیروها تازه وارد منطقه شده‌اند و توی این بیابان برهوت هول برشان داشته، بودن من اینجا در کنارشان قوت قلب است برایشان. » قبول کردم و تنها برگشتم. فردایش تماس گرفتم که منتظرت هستیم، بیا. ساعت به ساعت راه افتادنش را عقب انداخت تا هوا تاریک شد. با توپ پر بی‌سیم زدم که: « پس چرا نیامدی؟ » گفت: « راننده‌ی لودر دیر آمد و کارم طول کشید. » باز آن شب ماندگار شد. صبح راه افتادم سمتش. توی پایگاه اول سراغش را گرفتم، نبود. توی پایگاه دوم پیدایش کردم. نماز ظهر را با هم خواندیم. مثل این چند وقته، بلافاصله بعد از نماز یک صفحه قرآن خواند و بعد هم زیارت عاشورا. تا غروب با هم کارهای زرهی آن پایگاه را رسیدگی کردیم. آن شب هم همراه من برنگشت. این نیامدن‌ها تا چند شب ادامه پیدا کرد. 🗣 راوی: فرمانده شهید (احمد اکبریان) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 🗣 راوی: ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 شاهدان اسوه داستان و زندگینامه شهدا https://telegram.me/shahedaneosve
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ 🔴 ارزش یک نگاه رضایت (عج) 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📆 14 روز مانده تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به روایت ۹۵ روز @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
4⃣ 1⃣ روز مانده تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به روایت ۹۵ روز موقع آمد و شد، فاطمه جان! می‏بینم دیده ‏ی زینب تو مات در و دیوارست! به گواهی شب و، زمزمه‏ی مرغ سحر اهل یثرب همه خوابند و، علی بیدارست @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊ او ایستاد پای امام زمان خویش... 💐 امروز ۲۲ آذر ماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم " " گرامی باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹 رونمایی از ضریح جدید حرم حضرت رقیه (س) ♦️ ضریح جدید حرم حضرت رقیه(سلام الله علیها) توسط یک خیّر ایرانی و با دستان هنرمندان کشورمان ساخته شده است. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
گفتم کجا گفتا به خون گفتم چه وقت گفتا کنون گفتم سبب گفتا جنون گفتم نرو خندید و رفت... خندید و رفت... خندید و رفت😔💔 🥀 🌹 🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
انتشار به مناسبت اربعین شهادت مظلومانه شهید تصویری که شهید عجمیان در پیاده‌روی اربعین سال‌های گذشته ثبت کرده است. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم