eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🍂🍂🕊 🖋 من حدود دو ساعت با ابوحامد ملاقات داشتم.... او برای ما یک برادر و یا یک پدر بود ... خاطره ای از سیلی زدن یک پسر به ابوحامد دارم اما او رزمنده را ناز کرد و به او بوسه می زد... و می گفت : مرد دلاوری به من سیلی زده ! همواره اهل گذشت بود. زمانی که بچه ها شهید می شدند ؛ خودش می رفت و آنها را بر می گرداند ... یک بار 500 متر طناب گرفت و 13 یا 14 شهیدمان را از 300 متری دشمن آورد .! ‌یکبار سر غذا بودیم سربازی گفت : هنوز گرسنه ام ..! ابوحامد غذای خودش را آورد و به او داد ... پسر شرمنده شد ؛ من در طول 26 سال زندگی ام مانند او را ندیده ام.. کسی می گفت : دو تا از بچه ها دعوا کرده بودند ، رفته بود بین آنها گفته بود : من و بزنید ولی با هم دعوا نکنید ... دو پسر خجالت کشیده بودند و وقتی شهید شد بچه ها خیلی ناراحت بودند ... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔸️بسم رب الشهدا برشی از سخنان رهبر معظم انقلاب در مورد کتاب یادت باشد . بسیار شنیدنی . . ماجرای روزه گرفتن شهید حمید سیاهکالی مرادی و همسر محترمشان از زبان حضرت آیت الله خامنه ایی (مدظله) . 🔸️ببینید و نشر دهید ... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
پنج، شش ساعت قبل از شهادتش ایشان را دیدم. گفتم: ابومحسن! تو شبانه‎روز در حال خدمت و جهاد هستی باید مزدت شهادت باشد اگر شهادت نصیبت نشود یعنی اینکه ناخالصی در شما وجود دارد. پس از این حرفم شهید خیلی آرام رو به من کرد و گفت: «برای شهادت به اینجا نیامدم برای خدمت و جهاد آمدم اینجا باید طوری جهاد کرد که خداوند و حضرت‌زینب(س) از ما راضی باشند.» وقتی چند ساعت بعد خبر شهادت ابومحسن از بی‎سیم اعلام شد از حرفم پشیمان شدم و گفتم: خدایا با این کارت می‎خواستی به من ثابت کنی که این بنده‎ات ناخالصی ندارد ... ✍ راوی : همرزم شهید نام جهادی: ابومحسن @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق شهید عاقبت شهیدت می کند و چه داستان عجیبی است این رفاقت بین شهدا ... زنجیره وار و به هم متصل حاج سعید هم با شهید علمدار رفیق بود، عکس اش را چسبانده بود روی سینه اش، روی آن لباس خاکی سپاهی اش که همیشه و همه جا همراهش باشد . گویی راه و رسم شهادت را نشان اش می داد . @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁همیشه توی جیبش یه داشت کار هر بود ؛ بعد هر باید زیارت عاشورا میخوند حتی اگه خیلی خسته بود حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد شده بود تند میخوند ولی میخوند همیشه بهش حسودیم میشد تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا (ع) چی بوده !!! 💠راوی:دوست شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
علیرضا ارادت خاصی به شهدا داشت... همواره به شهدا و سعادتشان غبطه می‌خورد علاقه زیادی به شهدای غرب کشور داشت... همیشه هم می‌گفت شهدای جنگ که در مناطق غرب به رسیدند مظلوم‌ترین شهدای ما بودند.... از همان ابتدا حرف از شهادت در خانه ما بود. همیشه وقتی به مزار عمویشان می‌رفتیم؛ می‌گفت: فکر کن عکس من روزی بر سنگ مزار حک کنند و بنویسند: " شهید علیرضا بریری" راوی:همسر شهید شهادت: ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵؛ خانطومان @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‏عکس دخترش را در دفترش زده بود. گفتم: مرتضی این عکس را بردار. اینطور دلت می گیرد، نمیتوانی بپری. گفت: نه، میخواهم با همه وابستگی‌هایم فدایی امام زمان(عج) شوم. (همرزم شهید) از پدر شهید نقل است که امکان نداشت مرتضی به خانه بیاید و دست مادرش را نبوسد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃🌺 🌺🍃 تازه دیپلمشو گرفته بود و دنبال کار می‌گشت که هزینه ای به خانواده تحمیل نکنه، به هر دری زد تا بلاخره یه کار خوب براش جور شد. 😍 خیلی راضی بود و با شوق و ذوق کارشو شروع کرد. بعد از چند روز دیدم دیگه نمیره سر کار، گفتم مرتضی جان، کارتو نپسندیدی؟ چرا دیگه نمیری؟ لبخندحاکی از رضایت چاشنی نگاه نافذش کرد و گفت: چرا اتفاقا خیلی هم عالی بود، اما صلاح بود که دیگه نرم! بیشتر کنجکاو شدم که بدونم دلیلش چیه؟ کلی پرس و جو کردم تا اینکه گفت رفیقش بیکار بوده و هماهنگ کرده که اون بره... آخه اون زن و بچه داشته و سخته که یه مرد شرمنده ی زن و بچه اش باشه... خاطره ای از زبان خواهر شهید. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📚 ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، بودیم برا راهیان نور😊 جواد ما بود☺️ جواد همه را صدا کرد برا با چک و لگد😂 به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇 اقا بلند شدیم رفتیم گرفتیم وایسادیم نماز تا همه خوندیم، گفت خب ساعت دو عه😅 ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳 آقا خوابید کف کانکس و ماهم اعصابا...😬 هیچی دیگه را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
گمنامی را دوست داشت در وصیت نامه اش به این نکته صریح اشاره کرده بود که: "مرا غریبانه تحویل بگیرید غریبانه تشییع کنید و غریبانه در بهشت معصومه(س) قطعه 31 به خاک بسپارید.... برای ماندنش تدبیری هم اندیشیده بود؛ وصیت کرده بود که چیزی روی قبرش ننویسیم.... فقط بنویسیم: پر کاهی تقدیم به پیشگاه حق‌تعالی... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
▫️اول تکلیف بعد شهادت🌷 آن زمان زیباست که به عمل کرده باشیم و خدا اجر آن را تعیین کند. هدف اصلی این نبرد اول پیروزی دوم پیروزی سوم پیروزی و چهارم شهادت در راه خداست. قبل از اعزام به سوریه از کسانی که فقط به شهادت فکر میکردند و به مجاهدت برای و فرزانه آن بی توجه بودند گلایه مند بود و میگفت: چرا بعضی ها فقط از شهادت میزنند و هدفشان این است. باید برای کاری انجام دهم، حال اگر در این راه به شهادت رسیدم ، بهتر وگرنه قدمی برای سپاه حق برداشته ام. گرچه با شناختی که ما از او داشتیم شوق شهادت سراسر وجودش را فراگرفته و خود را جامانده از قافله شهداء میدانست. 🌷 جانباز شیمیایی جنگ تحمیلی وجانباز هشت ماه مبارزه با فتنه گران در سال ۱۳۸۸ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃🌹قبرها را حفر می کند و میریزد. جوانانی که دورش حلقه زدند، با اشکهای او اشک میریزند. در این جوان چه میگذرد که اینطور اشک ریزان قبرهایی را می کند که قرار است پنج در آن به امانت سپرده بشوند؟؟ 🍃🌹اینجا فرهنگسرای ، است. روضه میخواند ویکی یکی شهدا را داخل قبر میگذارد... این جوان غوغایی به پاکرده است که نگو و نپرس! چند سال بعد هر موکتهایی بر دوشش میگذارد و کنار این شهدا پهن میکند. 🍃🌹بلندگوها را در محوطه میگذارد. نجوای خواندنش که همه جا پر میشود، گریه را امان نمیدهد، دیگر میدانند حال وهوای صبح های جمعه ی دیدنی است... یک روز میکند و میپرسد؛ "داستان این صبح های جمعه و بی قراری های تو چیست مادر؟!" 🍃🌹چشم در چشم مادر میدوزد و میگوید؛ میخواهم این پنج شهید گمنام را از غربت روزگار دربیاورم تا اگر روزی شدم،در شهر خودم غریب نباشم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم