مولا جانم...
می دانم که میآیی…
مدتی است که دیگر
تقـویم را ورق نمیزنم
حال عجیبی دارم…
همه چیز از نبودن شما حکایت میکند!!
به جز دلـم، که مانند دانه ای در دل خاک
در انتظار آمدن بهار است
می دانم که می آیی خیلی زود ...
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
▪️💠
مرا درد و مرا درمان حسین(ع) است
مـرا اول مـرا پایان حسین(ع) است
دل هر کـس به ایمــــانی سرشتـــــه
مرا هم دین و هم ایمان حسین(ع) است
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
گلبرگ سپیده عطر شبنم دارد
خورشید سلام و بوسه باهم دارد
نان هست پنیر و غزل و چایی هست
ِصبحانه ی من فقط تو را کم دارد
شهید مجید سلمانیان🌷
صبـحتون شهـدایـی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📎کلام شهید
غایت خلقت انسان، پرورش انسانهایی است که در برابر شدائد بر هر چه شک و ترس و تردید و تعلق است، غلبه کنند و حسینی شوند.
🌷شهید علیرضا نوری🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب #دلتنگنباش!
زندگینامه شهید مدافع حرم
#روحالله_قربانی
به روایت همسر بزرگوار شهید
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
کتاب #دلتنگنباش! زندگینامه شهید مدافع حرم #روحالله_قربانی به روایت همسر بزرگوار شهید @shahed
قسمتهای ۱۴۶ تا ۱۵۰ کتاب زیبای دلتنگ نباش
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 1⃣5⃣1⃣
« ولی نمیدونم پدر ومادرم چه کار کردن، خدا چی میخواست، حضرت زهرا علیهاالسلام چی دوست داشته که امام علیه السلام و بچه هاش و بی بی و رسول الله این جوری تو دلم هستن. شاید خیلی شم به خاطر چیزهایی است که تو زندگی ازشون گرفتم. (همه وصیت نامه هاشون رو خوش خط مینویسن، ولی من خوش خط نبودم که بخوام خط خوشی نشون بدم. )
دوست داشتم، از همون اول لاتی تا کرده بودم و اون چند روز آقاجونی هم نداشتم. »
رسید به قسمتی که روح الله او را خطاب قرار داده بود و نوشته بود:
« زینب دلم برات تنگ میشه، هر کاری داشتی بگو به خودم، بیا پیش خودم، شهید شده باشم که ایشالا ردیفه، شهیدم نباشم، امام حسین علیه السلام خیلی بزرگ تر از این حرفاست. من که نبودم، روضۂ رقیه بگیر. روضه سکینه خانوم، روضه رباب، روضه علی اصغر، بیشتر روضه امام حسن مجتبی، روضہ بی بی، مظلومیت امام علی علیه السلام. کارت گیر شد، روضه موسی بن جعفر، امام جواد، امام باقر، روضه همه. دلت برام تنگ شد روضه عباس بگیر.
خانم خوبم صبر داشته باش، دنیا همین جوریه. حواست نیست مادرت میره، حاج آقا مجتبی میاد، حواست نیست رسول میاد، حواست نیست میره، میایی نگهداری باباتو بکنی مریض میشه. بابام می گفت کاراتو برای رضای خدا بکن... »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 2⃣5⃣1⃣
دیگر نتوانست خودش را کنترل کند. اشکهای ریزریزش تبدیل هدیه هق هق گریه. بلندبلندگریه کرد. روح الله با تعجب برگشت و به او نگاه کرد:
« زینب! چرا داری گریه می کنی؟ چی شده؟ من دارم حرف میزنم، تو کجایی؟ »
گریه حتی اجازه حرف زدن به او را نمیداد. روح الله ماشین را زد کنار و ایستاد. برگشت به سمتش و گفت:
« چیه؟ چی شده؟ حرف بزن، چرا گریه میکنی؟ »
زینب که به شدت عصبانی بود و هنوز گریه می کرد، نتوانست خودش را کنترل کند. با صدای نسبتا بلندی گفت:
« اینا چیه نوشتی؟ »
روح الله به صفحه دفتر که در دستان زینب باز بود، نگاه کرد و خیلی آرام جواب داد:
« وصیت نامه س دیگه. مگه چیه؟ »
- « یعنی چی وصیت نامه؟ »
روح الله باهمان لحن آرام ادامه داد:
« هر آدم عاقل ومسلمونی باید برای خودش وصیت نامه بنویسه، توتا حالا برای خودت وصیت نامه ننوشتی؟ »
- « نه، ننوشتم. »
+ « خب اشتباه کردی. باید مینوشتی، تو مگه از فردای خودت خبر داری؟ »
- « ایناروکی نوشتی؟ »
+ « تو مأموریت که بودم، یکی دو روزی وقت آزاد داشتم، نشستم اینا رو نوشتم. »
زینب هنوز آرام نشده بود و گریه می کرد:
« چرا این کار رو کردی؟ نمیگی من میبینم ناراحت میشم؟ »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 3⃣5⃣1⃣
+ « ناراحتی نداره عزیز من. همه باید وصیت نامه بنویسن. ببین زینب من اگه شهید بشم، شفاعت تو رو اون دنیا می کنم ها! تو عروس سیدایی. مادر من سید بوده. بعد اون دنیا همه دور هم جمع میشیم. حضرت زهرا هست، حضرت علی هست. مادرم، من و تو، همه با هم هستیم. خیلی حال میده. چرا همهاش به این دنیا فکر میکنی؟! به این چیزایی که من میگم، فکر کن. »
بعد هم برای اینکه فضا را عوض کند، گفت:
« حالا اینا به کنار، من که شهید نمیشم. من حالاحالاها بیخ ریشت هستم. من کجا، شهادت کجا. »
روح الله تمام این حرفها را زد تا او را از آن حال و هوا بیرون بیاورد. اما زینب با دیدن وصیت نامه آن قدر به هم ریخته بود که هنوز هم بی اختیار گریه می کرد.
روحالله طاقت دیدن گریه هایش را نداشت، گفت:
« بابا گریه نکن ، من نمیتونم گریه ات رو ببینم! تو گریه می کنی اعصابم به هم میریزه. »
- « روح الله اونجا میری چه کار می کنی؟ به من بگو. »
+ « کار خاصی نیست. این بار که رفتم، اصلا چیزی که میخواستم نبود. یه سری کارای عادی، باور کن راست میگم. »
زینب سکوت کرده بود و چیزی نمی گفت.
+ « خیالت راحت باشه. من شهید نمیشم. مگه شهادت الكيه؟! حالاحالاها پیشتم. اصلا ناراحت نباش. اما زینب تو که نمیدونی این کار چه آرامشی به من میده. اصلاً وقتی یه نارنجک میترکه و دود می کنه، نمیدونی چه حالی میده که! ته هيجانه! »
زینب تا این را شنید، رو کرد به او و گفت:
« روح الله با این کارایی که تو می کنی، آخر یه روز زندگی من رو مثل همین نارنجکی که میگی، میترکونی و دود می کنی میره هوا. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 4⃣5⃣1⃣
روح الله کمی نگاهش کرد و بعد زد زیر خنده. زینب که آرام تر شده بود، گفت:
« چرا میخندی؟ شوخی نمی کنم، جدی میگم. حالا ببین! »
اما روح الله همچنان به حرف و تعبیری که زینب به کاربرده میخندید.
زینب سعی می کرد کمتر به وصیت نامه فکر کند، اما مدام در ذهنش می چرخید. رفت آشپزخانه. برای این که سرش را گرم کند، کیک درست کرد. روح الله تلویزیون را روشن کرد و نشست اما نگاه نمی کرد. گوشی موبایلش را گرفته بود و بازی میکرد. یک بازی نظامی ریخته بود که کلی مرحله داشت. خیلی آن را دوست داشت. وقتهایی که کاری نداشت، بازی میکرد و می گفت:
« این جوری ذهنمم آماده مبارزه میشه. »
فکر وصیت نامه و شهادت روح الله یک لحظه هم زینب را رها نمی کرد. همان طور که مواد کیک را هم میزد با خودش فکر میکرد:
" اگه روح الله شهید بشه، من باید چه کار کنم؟ حتما اون موقع چند تا بچه دارم. باید بشینم بچه هام رو بزرگ کنم. وای خدا چقدر سخته! مثل همسر شهید بابایی که فیلمش رو نشون میداد. "
همین طور مواد را هم می زد که روح الله را در چند قدمی خودش دید.
- « چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟ »
روح الله با تعجب گفت:
« کجایی؟ چند بار صدات کردم جواب ندادی؟ »
زینب به زور لبخند زد:
« فکرم جای دیگه بود. نشنیدم. ببخشید. »
+ « حالا فكرت کجابود؟ »
هرچه اصرار کرد، زینب نگفت. دوست نداشت فکر کند که کم آورده است.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 5⃣5⃣1⃣
کیک را آماده کرد و گذاشت روی میز. تا چایی بریزد و بیاید، روح الله نصف کیک را خورده بود.
+ « این چرا این شکلیه؟ نازکه چرا؟ »
- « اسمش پنکیکه. کیک پنکیکی »
+ « از اون کیک بزرگا که پف میکنه چرا درست نکردی؟ اونا رو خیلی خوشمزه تر درست میکنی. »
- « خوب نشده این؟ »
+ « هی بدک نیست، اما اونا خوشمزهتره. »
زینب به ظرف نصفه کیک اشاره کرد و گفت: « آره، دیدم اصلا خوشت نیومده، تا رفتم چایی بریزم، نصف ظرف رو خوردی! »
روح الله به ظرف تقریبا خالی کیک نگاه کرد و خودش هم خنده اش گرفت.
چند روزی مرخصی داشت، اما خیلی نمیتوانست در خان بماند. سری به محل کارش زد و زود برگشت. قرار بود بروند برای زینب کتانی و برای خودش کاپشن بخرند. روح الله برای خرید کفش و عینک خیلی دقت می کرد. می گفت:
« چون پا و چشم خیلی حساسه. »
آن روز کلی گشتند. آن کفش کتانی که از نظرش استاندارد و خوب بود، بیش از ۲۰۰ هزار تومان قیمت داشت. زینب هر چقدر گفت که کفش ۲۰۰ هزار تومانی نمی خواهد، روح الله قبول نکرد. گفت تا کتانی نخرد، او را به مسافرت نمی برد. آن قدر اصرار کرد تا زینب راضی شد و همان کتانی را خرید. خیالش که از بابت او راحت شد، گفت:
« من یه کاپشنی میخوام که فکر نکنم به این راحتی پیدا بشه. فکر کنم یا باید برم گمرک یا بازار. اگر اونجاها بخوام برم، تو باهام نیایی بهتره. چون محیطش مردونه س. بریم تو رو بذارم خونه مامانت اینا، من با حسین بیام دنبال کاپشن. »
روح الله تمام خصوصیات کاپشنی را که میخواست بگیرد، يادداست کرده بود. اینکه حتمأ دولایه باشد، ضد آب و گرم باشد، دوتکه باشد... انقدر با حسین گشتند تا چیزی که میخواست را پیدا کرد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم