eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 6⃣2⃣ من آن موقع فهمیدم سرنشینان جیب آقای همدانی و راننده اش بوده اند. آقای همدانی سریع به قرارگاه برمی‌گردد و فرماندهان باقی مانده لشکر ۳۲ در منطقه را به جلسه اضطراری فرا می‌خواند. به من هم اطلاع دادند در جلسه شرکت کنم. برای من جالب بود؛ جانشین قرارگاه در منطقه ، می‌ماند و همه حاضران لشکر در منطقه را جمع می‌کند تا تدبیری برای بازپس گیری ارتفاعات بیندیشند. او به خوبی می‌دانست زمان چقدر حیاتی است. جلسه تشکیل شد. ایشان از احمد صابری یکی از فرماندهان زرهی لشکر ۳۲ پرسید: « چند تانک در منطقه داریم؟ » احمد صابری پاسخ داد: « فقط سه تانک داریم. » از من پرسید: « چند قبضه خمپاره انداز و مینی کاتیوشا داریم؟ » و از همه درباره تجهیزات سؤال کرد. حاج حسین، بعد از جمع بندی سلاح‌های موجود در منطقه، طرح خوبی برای بازپس گیری منطقه و جنگی تمام عیار آماده کرد. من رفتم به دیدگاه. ایشان هم نزد من آمد و کنارم ایستاد. برای هدایت عملیات در عرض دو ساعت با تدبیر ایشان همه آن مناطق را که نیروهای عراقی صبح همان روز از ما گرفته بودند، بازپس گرفتیم و نیروهای عراقی به سرعت عقب نشینی کردند. برایم خیلی جالب بود که آقای همدانی برخلاف بقیه فرماندهان در منطقه مانده بود و مانند یک فرمانده یگان عمل کرد؛ در صورتی که فرمانده قرارگاه بود. جالب‌تر از همه اینها این‌که چندین سال بعد با هم در مکانی بودیم و ایشان ماجرای آن عملیات را روایت می‌کرد. بعد از پایان جلسه، من هم خاطره آن روز را برای ایشان تعریف کردم و قضیۀ جیپ و اصابت گلوله‌ها و تدبیر ایشان را. آقای همدانی وقتی دید که من خاطره ایشان را به شیوه ای حماسی تعریف می‌کنم نگاهی به این طرف و آن طرف کرد و گفت: « ولش کن آقای حسام! این حرف‌ها گفتنی نیست. » و نگذاشت خاطره ام را ادامه دهم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 7⃣2⃣ ✨ امانتدار راوی: حمید حسام آذرماه ۱۳۶۹ آذرماه ۱۳۶۹، حاج حسین فرمانده سپاه همدان بودند. در همین زمان آزاده های دفاع مقدس از اردوگاه‌های عراق به میهن اسلامی ایران بازمی‌گـشتند. تعدادی از فرماندهان قدیمی لشکر ۳۲ انصار الحسین و سپاه همدان مانند آقای فرجیان زاده، هم به همدان برگشتند. یک روز آقای همدانی بنده را احضار کردند و گفتند: « آقای حسام، نامه‌ای برای آقای محسن رضایی فرمانده وقت کل سپاه با این مضمون تنظیم کن که ما هشت سال امانتدار بودیم اکنون که مسئولان اصلی سپاه و لشکر ۳۲ همدان از اسارت بازگشته اند باید این جایگاه را به آنان تحویل دهیم ما آماده واگذاری این پست و جایگاه هستیم. » گفتم: « حاج حسین این حرف یعنی چه؟ » حرفم را قطع کردند و گفتند: « شما کاری نداشته باشید فقط نامه را بنویسید. » بنده هم نامه ای تنظیم کردم و برای فرمانده کل سپاه فرستادم. آقای همدانی به ارسال نامه بسنده نکردند. آزاده‌ها که آمدند، با تعدادی از آنها، که در گذشته فرماندهی سپاه همدان را بر عهده داشتند، و با تعدادی از فرماندهان وقت سپاه همدان به ستاد مرکزی سپاه، در تهران، نزد آقای محسن رضایی رفتیم. آقای همدانی رفت پشت تریبون و گفت: « جناب آقای محسن رضایی، فرمانده محترم کل سپاه بعد از اینکه دوستانمان در اولین روزهای جنگ اسیر شدند من و تعدادی از دوستان عهده دار این تشکیلات شدیم. ما هفت هشت سال این تشکیلات را اداره کرده‌ایم و حالا آمده ایم این امانت را به دست صاحبان اصلی اش برگردانیم. » بعد از صحبت های حاج حسین، آقای رضایی با طمأنینه و درایت گفتند: « آقای همدانی، از شما جز این انتظار نمی‌رود. این هنر و انصاف و خوش فکری، فقط از شما برمی‌آید. این عمل نشانه حُسن اخلاق شماست. ولی من نمی توانم این کار را انجام دهم و تیمی را که هشت سال در اسارت بودند جایگزین شما کنم. دلیل من هم این است که تشکیلات سپاهی که آن برادران مدیریت می کردند با الآن بسیار متفاوت است. الآن آن قدر تشکیلات بزرگ شده و مأموریت ها متنوع که با آن دوره قابل قیاس نیست. شما و همکارانتان باید به کارهایتان ادامه دهید و... » آنهایی که آقای همدانی را می‌شناختند می‌دانند ایشان از ته دل این حرف را زده‌اند. ایشان اهل شعار دادن نبودند. یعنی اعتقادشان این بود که فرمانده سپاه آمده و ایشان باید نیروی او باشند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 8⃣2⃣ ✨ فرماندهی از زیر پتو راوی: بهرام دوست پرست فروردین ماه ۱۳۷۰ اوایل سال ۱۳۷۰ نیروهای گروهک منافقین در جبل مروارید، پشت ارتفاعات آق داغ شهر قصرشیرین مستقر شده و امنیت منطقه را بر هم زده بودند. حسین همدانی در مقام فرمانده و هماهنگ کننده یگان‌های موجود در منطقه، که عبارت بودند از تیپ ۳۲ انصارالحسین و تیپ نبی اکرم و تیپ ۷۱ روح الله، داخل شهر کلاره مستقر می‌شود تا عملیات کلاره را جهت از بین بردن مقر منافقین، در ۲۲ فروردین ماه فرماندهی کند. شب قبل از عملیات من و حاج حسین و تعدادی از دوستان در یکی از اتاق‌های یکی از ساختمان‌های قدیمی و آثار باستانی شهر، به نام قلعه شیروانه خواب بودیم. حدود ساعت ۲ بامداد یکی از بچه های اطلاعات منطقه داخل اتاق شد و سراسیمه گفت:  « ستون نظامی منافقین وارد شهر شدند. » از جا پریدم و از پنجره بیرون را نگاه کردم. ستون نظامی بزرگی، با چراغ های روشن، در حال وارد شدن به شهر بودند. دلشوره گرفتم و مترصد فرمان حاج حسین بودم. آقای همدانی سرش را از زیر پتو بیرون آورد و گفت: « چه خبر است شلوغش کرده اید! چند تا آرپی جی زن بفرستید سراغشان. » بعد سرش را برد زیر پتو و خوابید. بیشتر دلواپس شدم با چند جا تماس گرفتم؛ ولی موفق نشدم کاری پیش ببرم. بچه های اطلاعات خبر آوردند که ستون تقریباً به طور کامل وارد شهر شده است. دوباره حاج حسین سرش را از زیر پتو بیرون آورد و این بار با صدای بلندتر گفت: « چه خبر است؟ گفتم که چه کار کنید. » و سرش را زیر پتو برد. کلافه شده بودم. دنبال راه فراری برای بیرون رفتن از شهر بودم. دو تا از بچه‌ها را فرستادم تا وضعیت را خوب ارزیابی کنند. ولی بعد از مدتی کوتاه برگشتند. داشتند می‌خندیدند. گفتم: « چه شده؟ چرا می‌خندید؟ » گفتند: « آن ستون نظامی، ستونی از نیروهای تیپ ۳۲ انصارالحسین بودند که راه را گم کرده و اشتباهی وارد شهر شده اند. » صرف نظر از آنچه رخ داد خونسردی حاج حسین برایم خیلی جالب بود. همهٔ ما دستپاچه شده و به شدت ترسیده بودیم ولی حاج حسین با خیالی راحت و بدون نگرانی از زیر پتو فرماندهی می‌کرد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 9⃣2⃣ ✨ معلم مهربانی‌ها راوی: ایرج شهدوست زمستان ۱۳۷۰ زمستان ۱۳۷۰ به اتفاق سردار همدانی و راننده‌ی ایشان عازم مکانی بودیم که سردار آنجا جلسه ای فوق العاده داشتند. ماشین به سرعت از فلکه مدرس به طرف مکان مورد نظر در حرکت بود. حضور پیرمردی سالخورده خمیده و عصا به دست کنار خیابان نگاه حاج حسین را به خود جلب کرد. حاج حسین بلافاصله به راننده گفتند: « ماشین را نگه دارید. » بعد از توقف خودرو، ایشان به سرعت پیاده شدند و به سمت آن پیرمرد حرکت کردند. دست پیرمرد را گرفتند و با احترام ایشان را سوار خودرو کردند. بعد از گفت وگویی خودمانی با آن پیرمرد، با این‌که مسیر خانه‌ی او با مسیر ما یکی نبود، ایشان را به خانه‌شان رساندند و تا جلوی در خانه‌شان همراهی.اش کردند. سپس، سوار خودرو شدند و به سوی مکان جلسه مسیر را ادامه دادند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 0⃣3⃣ ✨ با دوستان مدارا راوی: حجت الاسلام محسن احمدوند تابستان ۱۳۷۳ پدرم، شیخ طاهر احمدوند اهل نهاوند بودند و برای شرکت در جلساتی قبل به همدان رفت وآمد داشتند. در همان جلسات با آقای حسین همدانی آشنا شدند و این آشنایی سال‌های سال ادامه پیدا کرد. افراد زیادی در آن جلسه شرکت می‌کردند؛ مثلاً آقای اصغر حجازی، که در دفتر مقام معظم رهبری مشغول اند و دو برادر ایشان در طول دفاع مقدس به شهادت رسیده اند. بعد از انقلاب هم پدر در سپاه همدان کنار آقای همدانی بودند و بعد از اینکه از سپاه بازنشسته شدند ساکن قم شدیم. خانواده ما پرجمعیت بود. پدر دوازده فرزند دختر و پسر داشتند و با توصیه‌ی " فرزند کمتر، زندگی بهتر " اصلاً موافق نبودند و می‌گفتند: « فرزند کمتر زندگی بهتر نمی آورد. » خانه محقر پدری ما در قم دو اتاق داشت. یک اتاق متعلق به پدر بود برای مطالعه و پذیرفتن ارباب رجوع. ایشان روحانی بودند و کارهایی مختص خودشان داشتند؛ کارهای علمی و مطالعه و... و البته مواظب بودند کتاب‌ها از دسترس بچه ها دور باشد. بالاخره معلوم نبود دوازده بچه با کتاب‌ها چه می‌کنند. اتاق دیگر خانه به ما دوازده فرزند تعلق داشت‌. آقای همدانی هر چند وقت یک بار به پدر سر می زدند و با وضعیت زندگی ما آشنا بودند. خرج خانواده ای که دوازده فرزند دارد بسیار بالا بود. معمولاً لباس من لباس کهنه برادر بزرگترم بود برای همین همیشه نگران و مراقب بودم که برادر بزرگترم لباسش را خراب نکند. سال ۱۳۷۳ سردار همدانی معاون هماهنگ کننده نیروی زمینی سپاه بودند. انتهای محله زنبیل آباد قم مقداری زمین را به صورت شهرک درآورده و قطعه بندی کرده بودند. قطعه زمین‌ها را به افرادی می‌فروختند که مشکل خانه داشتند. یک روز آقای همدانی به منزل ما آمدند تا پدر را ببینند. ایشان از نزدیک اوضاع اقتصادی پدر را ملاحظه کردند بعد از آن ملاقات، ایشان با پول شخصی خودشان یک قطعه از آن زمین‌ها را خریدند و به پدر هدیه کردند. ما هم خانه را فروختیم و با پول آن خانه ای بزرگتر در آن قطعه زمین ساختیم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨◾️✨◾️✨◾️✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔴 زنان مهدوی را دست کم نگیرید زنان مهدوی، اگر نتوانند سرباز امام زمانشان باشند. مانند حضرت ام البنین، مربی سربازان امام زمان میشوند. ▪️سالروز وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها بر وجود نازنین امام عصر ارواحنا فداه و همه منتظران تسلیت باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰امام محمدباقر علیه السلام: ✍ . . . کانَتْ أُمُّ الْبَنِینِ أُمَّ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةِ الْإِخْوَةِ الْقَتْلَی تَخْرُجُ إِلَی الْبَقِیعِ فَتَنْدُبُ بَنِیهَا أَشْجَی نُدْبَةٍ وَ أَحْرَقَهَا فَیجْتَمِعُ النَّاسُ إِلَیهَا یسْمَعُونَ مِنْهَا. ⚫️ . . . ام البنین که مادر این چهار جوان بود بعد از شهید شدن ایشان متوجه بقیع می شد و با جانگدازترین صدا برای آنان ناله و ندبه می کرد. مردم در اطراف او جمع می شدند و ناله وی را می شنیدند و گریه می کردند. 📚مجلسی، بحار الأنوار، ج 45، ص40 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔹جهت تعجیل در فرج: 🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
🏴زندگی نامه حضرت ام البنین(س) ▪️ سیزدهم جمادی ‏الثانی، یادآور روزی غم ‏انگیز بود؛ روزی که در آن مادری فداکار و بانویی با عظمت از تبار دلاوران، به سوی معبود پر کشید. ام البنین، مادر پسرانِ علی علیه‏ السلام ، بعد از عمری تلاش، شکیبایی و استقامتْ با اهدای چهار فرزند رشید به پیش‏گاه مولایش، حسین بن علی (ع)  ، با دلی مالامال از محبت و عشق، راهی دیار دوست شد و در بقیع،  در جوار دیگر فرزند زهرا سلام الله علیها  برای همیشه رحل اقامت افکند. ▪️نام و مشخصات نامش فاطمه و کنیه‏ اش امُّ البنین (مادر پسران) است. پدرش حِزام، و مادرش ثمامه یا لیلاست. همسرش علی ‏بن ابی‏طالب (ع) و فرزندانش عباس (ع) ، عبداللّه‏، جعفر و عثمان هستند که هر چهار نفرْ در سرزمین کربلا و در رکاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند. ♦️ولادت ام البنین (س) برخی از تاریخ‏ نگارانْ زمان ولادت ایشان را در حدود پنج سال پس از هجرت تخمین می‏زنند. تاریخ گواهی می‏دهد که پدران و داییان حضرت ام ‏البنین از دلیران عربِ پیش از اسلام بوده و از آن‏ها به هنگام نبرد، دلیرْ مردی‏ های فراوانی نقل شده است که در عین شجاعتْ بزرگ و پیشوای قوم خود نیز بوده ‏اند، آن‏چنان که حاکمان زمانْ در برابرشان سرتسلیم فرود می‏ آورند. اینان همانان هستند که عقیل ـ نسبْ‏ شناس بزرگ عرب و برادر علی (ع) ـ به امیرالمؤمنین (ع) گفت: در میان عرب از پدرانش شجاع‏تر و قهرمان‏تر یافت نمی‏شود. ♦️انتخاب ام البنین (س) برای همسری علی علیه السلام بعد از شهادت فاطمه زهرا علیهاالسلام ، علی بن ابی‏طالب علیه ‏السلام برادرش عقیل را ـ که آشنا به علم نسب ‏شناسی عرب بود ـ فرا خواند و از او خواست که برایش همسری از تبار دلاوران برگزیند تا پسر دلیری برای مولا به ارمغان آورد. عقیل، فاطمه کلابیه را برای حضرت برگزید که قبیله و خاندانش، بنی کِلاب، در شجاعت بی‏مانند بودند، و حضرت علی علیه ‏السلام نیز این انتخاب را پسندید. ♦️خواستگاری از ام البنین علیهاالسلام بعد از این که عقیل شجره‏ نامه ‏های اَعراب را بررسی و ام‏ البنین را انتخاب کرد، حضرت علی علیه‏ السلام ، او را نزد پدر ام ‏البنین فرستاد. پدرخشنود از این وصلت مبارک، نزد دختر خود شتافت و موضوع را در میان گذاشت. ام البنین نیز با سربلندی و افتخارْ پاسخ مثبت داد و پیوندی همیشگی بین وی و مولای متقیان علی بن ابی‏طالب علیه‏ السلام برقرار شد. ♦️اولین روز زندگی مشترک روز اولی که ام البنین علیهاالسلام پا در خانه علی علیه ‏السلام گذاشت، حسن و حسین علیهماالسلام مریض بوده و در بستر افتاده بودند. عروس تازه ابوطالب، به محض آن‏که وارد خانه شد، خود را به بالین آن دو عزیز عالم وجود رسانید و هم‏چون مادری مهربان به دلجویی و پرستاری آنان پرداخت. ♦️تغییر نام فاطمه کلابیه، بعد از گذشت مدتی از زندگی مشترک با علی علیه ‏السلام ، به امیرالمؤمنین پیشنهاد کرد که به جای «فاطمه»، که اسم قبلی و اصلی وی بوده، او را ام البنین صدا زند تا فرزندان حضرت زهرا علیهاالسلام از ذکر نام اصلی او توسط پدرشان، به یاد مادر خویش، فاطمه زهرا علیهاالسلام نیفتند و در نتیجه، خاطرات گذشته، در ذهن آن‏ها تداعی نگردد و رنج بی ‏مادری آن‏ها را آزار ندهد. 🌹محبت بی ‏دریغ ام البنین علیه‏ا السلام به فرزندان زهرا علیهاالسلام ♦️ام ‏البنین بر آن بود که، در زندگی جای خالی حضرت زهرا علیهاالسلام را برای فرزندان ایشان پر کند؛ مادری که در اوج شکوفایی پژمرده شد و آتش به جان فرزندان خردسال زد: فرزندان فاطمه زهرا علیهاالسلام در وجود این بانوی پارسا، مادر خود را می‏دیدند و رنج فقدانِ مادر را کمتر احساس می‏کردند. ♦️ام ‏البنین علیهاالسلام ، فرزندان دختر گرامی رسول خدا صلی‏ الله ‏علیه‏ و‏آله را بر فرزندان خود مقدّم می‏داشت و بخش عمده محبت و علاقه خود را متوجه آنان می‏کرد و آن را فریضه ‏ای دینی می‏شمرد؛ زیرا خداوند متعال در کتاب خود، همگان را به محبت آنان دستور داده است. ♦️فرزندان ام‏ البنین علیهاالسلام ثمره زندگی مشترک ام البنین علیهاالسلام با حضرت علی علیه ‏السلام ، چهار پسر بود که به دلیل داشتن همین پسران، او را ام‏ البنین، یعنی مادر پسران می‏خواندند. نام فرزندان ایشان به ترتیب عبارتند از: قمربنی‏ هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیه‏ السلام ، عبداللّه‏، جعفر و عثمان. فرزندان ام البنین همگی در کربلا به شهادت رسیدند و نسل ایشان از طریق عُبیداللّه‏ فرزند حضرت ابوالفضل علیه ‏السلام ادامه یافت. 🌹مادر چهار شهید با شهادت چهار فرزند ام‏ البنین علیها السلام در کربلا، این بانوی شکیبا، به افتخار مادر شهیدان بودن نائل آمد و درکنار همسر شهید بودن، افتخاری دیگر بر صفحه افتخاراتش افزوده شد. •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم