این بودن های بی تو پیکرم را موریانه وار می جود.
بی تو در گورستان های تنهایی زنده به گور فراموشی خویشتنم.
چترها وارونه، خورشید خاموش، و زمین یخ زده است ...
بی تو تمام بودن ها آرزومند مرگ اند...
زندگی جایی است که تو ایستاده ای
#یاایهاالعزیز #سلام_یامهدی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
تنهاامــــیدبعدخداگنـــبدشماست
اصـلادلـیلزندگـیَـمکــربــبـلـاسـت ❤️
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ای خوش
آن صبـــح
که با یادِ شما
چشــــم دل را
بگشاییم از خـواب ...
صبـحتون شهـدایـی🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#سردارشهید_محمدرضا_علیخانی :
" من از هر کسی که
به ولایت امام خامنـــه ای
بدبیـن باشد برای همیشه دلگیرم ”
🔹 جانبـاز دفاع مقـدس
شهادت: ۲ دی ۱۳۹۴ خانطومان سوریه
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسینهمدانی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسینهمدانی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگین
قسمتهای ۷۶ تا ۸۰ کتاب زیبای ساعت ۱۶ به وقت حلب
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 1⃣8⃣
✨ بغض گلو
راوی: ابراهیم حاتمی کیا
جمعه هفدهم مهرماه ۱۳۹۴
صبح جمعه وقتی خبر شهادت حاج حسین را از دوست عزیزم حسین بهزاد شنیدم بُهت زده شدم و ناگاه به هم ریختم. در حقیقت، بغض کردم. تا آن روز آن طور نشده بودم؛ حتی وقتی خبر شهادت حاج ابراهیم همت را شنیدم که خاطرات زیادی با ایشان داشتم. من فقط چند بار به مدت کوتاه حاج حسین را دیده بودم. ولی از شنیدن خبر شهادت ایشان بسیار ناراحت شدم. باید کاری می کردم که از آن حالت خارج شوم. بغضم داشت میترکید. ناچار دست به قلم بردم و این جملات از عمق وجودم بر صفحه کاغذ جاری شد:
« خبر آمد که سردار حسین همدانی رفت. لحظه ای که خبر به جانم نشست بیش از آنکه به سردار فکر کنم از جاماندگی خودم حالم گرفت. سردار که باید میرفت. سردار که در صراط رفتن بود و مگر جز این زیبنده سردار بود؟ این ماییم که در این هندسه حضور حصاری به قد عاداتمان به دور خویش کشیده ایم و سردارِ سر به دار، این هندسه را بر هم زد و رفت. سردار سربه دار، حسین همدانی، آن سیمای سفید کرده در آسیاب جهاد، سالهاست که میرفت و ما گمان کردیم که در کنارمان است. او بازماندۀ قافله ای بود که سالارش حاج احمد متوسلیان بود. به گمانم اکنون سردار سلیمانی غصه دار است، به گمانم اکنون مرغان دشت جهاد هوایی شده اند؛ ولی شما مرغان وحشی کجا و ما اهلی شدگان در قفس عادات کجا؟ آیا کسی صدای ما را میشنود؟ آیا امیدی برای ما هم هست؟! »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 2⃣8⃣
✨ دستان پدر
راوی: وهب همدانی
نوزدهم مهرماه ۱۳۹۴
یکی از خاطره هایی که شاید هیچگاه تا پایان عمرم فراموش نکنم آخرین خداحافظی من و خانواده با پدر در «معراج الشهدا» بود.
سردار حاج قاسم سلیمانی یک تسبیح و انگشتر به پدر هدیه کرده بودند. روزی که پدرم را به معراج الشهدا بردند و ما برای آخرین دیدار با ایشان به آن محل رفتیم،
قرار شد من در مقام پسر ارشد آن انگشتر اهدایی را داخل انگشت پدر بیندازم. سالنی که جسد مطهر پدر در آن قرار داشت مملو از جمعیت بود و ده ها عکاس و خبرنگار آنجا حضور داشتند. خیلی برایم سخت بود؛ هم دیدن پیکر بی جان پدر و هم انداختن انگشتر در انگشت سرد و کبود او.
چند بار خواستم از این کار شانه خالی کنم؛ اما از یک سو دلم نمیخواست از او دور شوم و از سوی دیگر در دلم غوغا بود.
بالاخره با دلی آکنده از غم و اندوه توانستم انگشتر را بر انگشتش بنشانم. همان لحظه به خاطر آوردم که همیشه و همه جا این پدر بود که دست من را میگرفت و حالا من دستان بیجان او را در دست گرفته ام. صحنهای که هیچگاه فراموش نخواهم کرد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 3⃣8⃣
✨ دیدار آفتاب
راوی: سارا همدانی
مهرماه ۱۳۹۴
قرار بود دیدار قبل از اذان مغرب باشد؛ حدود ساعت ۷ یا ۸ شب با یک حساب سرانگشتی نزدیک پنجاه شصت نفر در خانه بودند. جمعیت آن قدر زیاد بود که در اتاق پذیرایی جا نشدند. تعدادی رفته بودند داخل اتاقها و سرک می کشیدند تا از میان درهای باز داخل پذیرایی را ببینند. آقا وقتی وارد شدند و نشستند، از جمعیت خواستند صلواتی بفرستند و فاتحه ای بخوانند.
نگران زیاد بودن جمعیت بودیم. اما آقا از جمعیت داخل اتاق پذیرایی خواستند جلوتر بنشینند تا افراد داخل اتاق ها هم در اتاق پذیرایی جا شوند.
آقا، با دعا برای شهید همدانی صحبتهایشان را شروع کردند و سپس از التماس دعاهای امثال شهید همدانی برای اینکه شهادت نصیبشان شود گفتند. ناگهان چیزی گفتند که هیچ کس انتظارش را نداشت. گفتند:
« البته من دعا نمیکنم. »
بعد اضافه کردند:
« به این معنی که میگویم انشاءالله بعد از بیست سی سال دیگر شهید شوید میگویم ما با شما هنوز خیلی کار داریم. اما خب، میروند در میدانهای خطر و به آرزویشان می رسند که بزرگترین سعادت برای اینهاست. »
بعد از آن، آقا خطاب به مادرم از صبر و شکرگزاری ایشان تجلیل کردند و از سهیم بودن همسر شهید در اجر مجاهدتهای شهید گفتند و اینکه باید این اجر را حفظ کرد.
برادر بزرگم وهب، خانواده را معرفی کرد:
« شهید دو پسر دارد و دو دختر. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 4⃣8⃣
نوه ها هم معرفی شدند. حانیه، دختر مهدی برادر کوچکم، چهار ماه داشت. او را آوردند تا آقا در گوشش اذان و اقامه بگویند. موقع اذان گفتن، حانیه، با محاسن آقا بازی کرد و حتی آنها را کشید. آقا هم با لبخند اذان و اقامه را خواندند و بعد گفتند:
« هر کاری دلت خواست با ما کردی. »
آقا از احوال خواهر و برادرهایم جویا شدند. از شغل پسرها پرسیدند. یکی کارمند بانک است و دیگری پاسدار. از عمو و عمههایم هم پرس وجو کردند. عمویم، که سه سال از پدرم کوچکتر بود در مجلس حضور داشت. اما یکی از عمه ها به علت بیماری در مجلس نبود. پسرش از آقا چفیه شان را تبرکی خواست برای مادرش. آقا هم گفتند:
« چه پسر عاقلی. »
دوباره جمعیت خندیدند. مهدی، برادرم خاطراه ای از آخرین دیدار با پدر تعریف کرد. گفت:
« پدر قبل از رفتن تأکید میکردند در همدان دفن شوند. »
آقا گفتند:
« این نعمت و فرصتی بود که خدا به مردم همدان داد تا احساسات شهادت طلبانه و انقلابی شان را بروز دهند. »
برادر دیگرم خاطره ای از محل دفن پدر گفت و اینکه:
« پدر همیشه آن بخش از گلزار شهدای همدان را خیلی دوست داشتند؛ کنار شهید حسن ترک جایی ساده و بدون تشریفات مخلصانه. »
آقا گفتند:
« اینها الطاف خاص الهی است که شامل حال بعضی ها می شود؛ بعضی هم نه. بعضی ها رفتند جبهه و چند سال هم در جنگ بودند. بعضی مجروح شدند و این نعمت بزرگی بود که خدا به اینها داد. اما نتوانستند نگه دارند و در مواجهه با حوادث گوناگون زندگی از دست دادند. »
یکی از برادرها به جمله ای در وصیت نامه پدر اشاره کرد:
« خودتان را بدهکار انقلاب بدانید. »
و اینکه پدر در وصیت نامه شان خدا را شکر کرده اند که در عصر خمینی زیسته اند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم