eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 6⃣4⃣2⃣ ساده لوحانه و عجول پرسیدم " خب بیا بگیریم، دوتایی بریم.. حسام من خیلی دلم میخواد برم.. تا به حال همچین چیزی ندیده بودم.." لبخند زد " والا ارباب خودش باید بطلبه.. نطلبه تا خودِ مرزم بری، برمی گردوننت.. واسه خودمم پیش اومده.. " با تعجب نگاهش کردم " واااه... حرفا میزنیاااا.. خب ویزا میگیری، میری دیگه.. بطلبه دیگه چه صیغه اییه؟؟ " با انگشت ضربه ای به بینی ام زد " صیغه ی طلبیدن، صیغه ی عجیبیه.. به این راحتیا نمیشه صرفش کرد.. نمونه اش خودم که لب مرز پاسپورتم گم شد و اجازه ندادن که برم کربلا.. تا آقا امام حسین زیرِ نامه ات رو امضا نزنه، همه ی دنیا هم جمع شن، نمیتونن بفرستنت حرمش.. " چیز زیادی از حرفهایش متوجه نمی شدم. او از دعوتی ماورایی حرف میزد که برایِ من تازه مسلمان ملموس و قابل درک نبود. دستی به محاسنش کشید " اما ظاهرا آقا طلبیده.. " از چه حرف میزد؟؟ با چشمانی پر سوال خیره اش شدم.. انگار جملاتش را مزه مزه می کرد تا خوب بیان شان کند. تعللش نگرانم کرد. منظورش را پرسیدم و او دستانم را در مشتش گرفت. کلماتش شمرده شمرده و با آرامش بیان شد " راستش سارا خانوم.. من باید برم ماموریت.. " ⏪ ادامه دارد... نویسنده: زهرا اسعد بلند دوست 🔹این داستان کاملا واقعی است. ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 7⃣4⃣2⃣ دنیا بر سرم آوار شد. آخرین بار دو روز در سوریه گم شد و من به جایِ مادرش جان به لب شدم. اخم هایم را در هم کشیدم. با انگشت اشاره، گره پیشانی ام را باز کرد " اینجوری اصلا خوشگل نمیشینا.. " و نرم و مهربان ادامه داد " من یه نظامی ام.. و شما تاجِ سرِ یه مردِ نظامی.. چند روز دیگه باید برم عراق.. تامین امنیت کربلا تو این ایام رو دوش بچه های سپاهه... از سراسرِ دنیا زائر میاد.. پیاده و سواره.. چشم خیلیا به این جمعیت میلیونیه.. باید امنیتِ حریم امام حسین (ع) رو حفظ کرد.. نباید خار به پایِ زوار بره.. منم امسال طلبیده شدم.. باید برم.." عصبی و پر تشویش بودم. عراق؟؟ امنیت؟؟ در چند قدمیِ داعشیان؟؟ ناخودآگاه جواب دادم " منم میام.. منم با خودت ببر.." عاشق که دل سپرده باشد با پا می رود وقتی سر سپرده شد، جان بر کف می گیرد.. حسام دل داده بود یا سر؟؟ باید آماده می شدم.. آماده برایِ گذراندنِ روزهایی از جنسِ نبودنِ حسام. او راست می گفت، من همسر یک نظامی بودم و باید یاد می گرفتم، تحملِ دوری اش را.. کاشِ فرشته ی مرگ هم در کنارم می نشست و صبوری می آموخت محضِ نگرفتنِ جانم. آن شب وقتی الله اکبر نمازش را سر داد، رویِ تخت چمپاتمه زدم و تماشایش کردم. جانمازش را گوشه ی اتاقم پهن کرد و در حالی که آستین هایِ لباسش را پایین می آورد رویِ سجاده ایستاد. ⏪ ادامه دارد... نویسنده: زهرا اسعد بلند دوست 🔹این داستان کاملا واقعی است. ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 8⃣4⃣2⃣ در مدت کوتاهی که می شناختمش، هیچ وقت ندیدم نمازش غیر از اول وقت خوانده شود. صدایش زدم " حسام.. چرا واسه خووندن نماز آنقدر عجله داری؟؟؟ " به سمتم برگشت. صورتش هنوز نم داشت و موهایِ خیسش، رویِ پیشانی اش ریخته بودند. لبخندی بر لب نشاند " چایی تا وقتی که داغه، می چسبه.. همچین که سرد شد از دهن میوفته. نمازم تا وقتی داغه به بند بندِ روحت گره می خوره.. بعدشم، الله اکبرِ اذون که بلند میشه؛ امام زمان اقامه می بنده اونوقت کسایی که اول وقت نماز می خوونن، انگار به حضرت اقتدا کردن و نمازشون با نماز مولا میره بالا .. آدم که فقط نباید تو جمع کردنِ پول و ثروت، اقتصادی فکر کنه.. اگه واسه داراییِ اون دنیات مقتصد بودی، هنر کردی.. " با خنده، سری تکان دادم. او در تمامِ جزئیات زندگی اش، عملیاتی و حساب شده حرکت می کرد. الحق که مرد جنگ بود.. هوسانه از تخت پایین آمدم و به سمت در رفتم " دو دقیقه صبر کن.. منم می خوام باهات نماز بخوونم.. باید رسم تجارت ازت یاد بگیرم، استاااااد.. " با لحنی پر خنده، " چشمی" کشدار گفت و من برایِ گرفتنِ وضو از اتاق خارج شدم. ⏪ ادامه دارد... نویسنده: زهرا اسعد بلند دوست 🔹این داستان کاملا واقعی است. ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 9⃣4⃣2⃣ جلویِ آینه مقنعه ی سفید و گلدار، سر می کردم و ادکلن می زدم و حسام، تسبیح به دست به دیوار تکیه داده بود و با لبخندی دلنشین تماشایم می کرد " خانوم.. عجله کن دیگه.. این فرشته ها دیوونم کردن.. یکی از اینور شماره میده.. یکی از اونور هی چشمک میزنه.. بدو تا آقاتونو ندزدین.." از حرفهایش به خنده افتادم و در حالی که چادر سر می کردم پرسیدم " والا ما خودمون رو کشتیم تا روز عقد نفهمیدیم چشمای آقامون چه رنگیه.. خیالم راحته، از آقامون، اّبی گرم نمیشه.. بی بخاره بی بخااار.. " ریز ریز می خندید " عجب.. پس بگو، خانووم داشتن خودشون رو می کشتن و ما بی خبر بودیم.. خب می گفتی.. دیگه چی؟؟ " به سمتش برگشتم، دست به کمر زدم و اخمی ساختگی بر صورتم نشاندم " تا حالا اونِ رویِ خانومتون رو دیدین یا یه چشمه اشو نشون تون بدم.. " صدای خنده اش بلند شد و دست بر گونه اش کشید " والا هنوز خانوممون نشده بودی؛ دو تا چشمه اشو نشونمون دادی.. دیگه وای به حالِ الان. ولی سارا خانوم خدایی دستتون خیلی سنگینه هاا.. اون روز تو حیاط وقتی زدی زیر گوشم، برق سه فاز از کله ام پرید.. اصل فکرشم نمی کردم، نیم وجب دختر آنقدر زور داشته باشه.. " ⏪ ادامه دارد... نویسنده: زهرا اسعد بلند دوست 🔹این داستان کاملا واقعی است. ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 0⃣5⃣2⃣ با انگشت، اشاره ای به سینه اش کرد " این یادگاری تون هم که جاش حسابی مونده.. بعد از اون ماجرا، هر وقت تو آینه جایِ کنده کاریتون رو می بینم، کلی می خندم.. میگم من هی سالم میرم سوریه و هی سالم برمی گردم، دریغ از یه خط.. اما ببین نیم مثقال جنسِ لطیف چه بلایی سرم آورده آخه.. چنان زَدَتمَ که تا عمر دارم یادم نره.." چه روزهایِ سختی بود، اما به لطفِ خدا و دوستیِ این مرد، همه اش گذشت.. معجونی از خجالت و خنده به صورتم هجوم آوردند. هنوز آن سیلی و برش رویِ سینه اش را به خاطر داشت. به سمت جانمازم رفتم و کمی عقب تر از سجاده یِ حسام، پهنش کردم. " بلندشو جنابِ امیرمهدی.. بلند شو که ظاهرا زیادم سر به زیر نیستی.. پاشو نمازمونو بخوونیم تا این فرشته ها بدبختم نکردن.. " با تبسم مقابلم ایستاد و پیشانی ام را بوسید " خیالت تخت.. از هیچ کدومشون شماره نگرفتم.. تا حوری مثل سارا خانوم دارم، اونا به چه کارم میان آخه..؟؟ " چقدر ساده بود سارایِ آلمان نشین، که عشق را در روابطِ بدونِ مرز با جنس مخالف می دید. این بوسه، اولین لمسِ احساسم بود، بدونِ هوس.. بدونِ حسی کثیف.. پر بود از عطر یاس و خلائی شیرین از حریرِ آدمیت.. و من مدیونش بودم، احیایِ حیایِ شرقی ام را، به متانتِ حسامی که در مدتی کوتاه، ارثیه یِ دخترکان ایرانی را در وجودم زنده کرده بود.. گونه سیب کردم و پشتِ سرش به نماز ایستادم. با هر رکعتی که می خواند، سبکتر از قبل رویِ پرده ی مه قدم میزدم. و طعم بی نظیر نماز در جانِ روحم می نشست.. این زیباترین، ادایِ بندگی ام در طولِ عمرِ کوتاهِ مسلمانی ام بود. نماز که تمام شد به سمتم برگشت " قبول باشه. قبول باشه بانو.. یادت نره مارو دعا کنی هااا.. " چقدر چسبید، این نمازِ عاشقانه. ⏪ ادامه دارد... نویسنده: زهرا اسعد بلند دوست 🔹این داستان کاملا واقعی است. ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃 : دختران در رفتارشان، در محیط بیرون خانه یا در محیط‌های معاشرت‌های خانوادگی، طوری نباشد که شوهرشان دچار حسادت یا سوءظن شود. ⚠️ مردان هم چه در محیط کار و چه تحصیلی، عین همین را باید رعایت کنند؛ مانند گرم گرفتن‌ها، حرف زدن‌ها، شوخی و خنده‌ها؛ کارهایی که در اسلام ممنوع شده، اثرش در خانواده ظاهر میشود. ۸۱/۶/۲۸ 🍃
باش نه ... حضرت بهجت به جوانان تاکید داشتن که: حسینی بشوند نه هیئتی!! چون اگه گرم هیئت بشید حسین‌تون رو اونجوری که خودتون دوست دارید و باب میلتون هست میسازید و هرکس با میل شما مخالف باشه میگه با حسین(ع) محالف هستش... ولی اگه حسینی باشید هیئت و رفتارتون رو برمبنای حسین میسازید!! هیئتی شدن کاری نداره،کافیه بذارید و با پیراهن از این هیئت به اون هیئت برید... حسینی شدن هستش که مشکله @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
این دختران من که بیابان ندیده اند ... در‌ عمر خویش خار مغیلان ندیده اند ... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بچه های روستای هواشانق خلخال هم به مناسبت ایام محرم این ایستگاه صلواتی جالب و بی‌ریا رو راه انداختن و از عزاداران پذیرایی می‌کنند😍👏 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷🍃 #آیت‌الله_فاطمی‌نیا : نگاه به نامحرم تیری است که انسان را به زمین می زند و سخت بشود که بلند شوی... کنترل نگاه⚠️ 💠: #پویش_حجاب_فاطمے
▪️اگه شیعه ی زیرکی باشیم؛ اجتماعات محرم، برامون میشه یه پَرِش بلند، به سمت لحظه باشکوه ظهور! 💢برای همین،دشمنانِ ظهور هر کاری می کنند، تا حقیقتِ کربلا مخفی بمونه @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
همه ازادن هر لباسی بپوشن، به جز... همه ازادن هر رابطه ای داشته باشن،به جز... همه ازادن... همه ازادن... ... #پویش_حجاب_فاطمے